نگار استخر این‌بار به خانه پدری پدرش سر‌زده است

شیدای بهار شیرازم

من در تهران، ‌خیابان شریعتی، کوچه‌ای نزدیک به خیابان میرداماد‌‌ به دنیا آمدم. تا کلاس دوم دبستان هم در همین خیابان بودم. بعد به خیابان شنگرف در میرداماد رفتیم. کوچه‌های این محل، خیابان‌های دروس و بلوار شهرزاد، خانه قدیمی مادربزرگم در خیابان طالقانی برای من خاطره‌انگیز است. در کل من زندگی شهری را در تهران‌ تجربه کرده‌ام درجایی که‌ در آن صحبت از جاهای دیدنی و... نیست، به همین دلیل می‌خواهم به خانه پدری پدرم سر بزنم؛ شهر شیراز.
کد خبر: ۴۵۲۷۴۴

اولین بار‌که به شیراز رفتم، کلاس سوم دبستان بودم. پدرم همیشه آنقدر از شیراز برای ما صحبت می‌کرد که پیش از رفتن به شیراز ، ‌ آن شهر‌ ‌و خصوصا حافظیه را در ذهنم تصویر کرده بودم. البته یکی از دلایل پررنگ بودن حافظیه در ذهن من و پدرم این است که ما در آنجا یک مقبره خانوادگی داریم که مادربزرگ و شوهرعمه‌ام در آن دفن هستند، درست در ‌قسمت انتهایی حافظیه که چایخانه سنتی ‌قرار دارد . البته من در آخرین سفرم دیدم که در آنجا تغییراتی ایجاد شده و حتی به کسی اجازه ورود نمی‌دادند.

عمه من به دلیل فوت مادربزرگم و مرگ زودهنگام شوهرش، مایل بود که شب‌ها به حافظیه برود. آن هم در زمانی که از خانه‌شان تا حافظیه راهی طولانی و خلوت و تقریبا بیابانی بود، راهی تاریک و پر از سگ‌های ولگرد که لازم بوده همراه با عموی بزرگم و با درشکه این مسیر را طی کنند. حالا سال‌هاست که دیگر حافظیه در قلب شهر قرار دارد.

علاقه‌ام به حافظ به همین خاطرات پدرم از حافظیه یا خاطرات خودم و آن پیرمردی که در حافظیه فال می‌گیرد، ختم نمی‌شود. حافظ‌خوانی لذت خودش را دارد، خصوصا در خانواده ما که مثل صبحانه، ناهار و شام کاری ضروری است و در مناسبت‌هایی مثل شب یلدا و نوروز خیلی جدی‌تر. تا جایی که وقتی دخترم، نارگل‌ هنوز بلد نبود به‌درستی صحبت کند، پدرم به او یک شعر حافظ یاد داد، ولی نارگل شعر حافظش را درست می‌خواند!

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

اولین بار که به شیراز رفته بودم، بازار وکیل در نظرم جالب بود، بویژه لباس‌های رنگی و زری‌پری عشایری که یک دست از آن را هم خریدیم. این لباس، لباس دوست‌داشتنی کودکی‌های من بود که در بازی‌هایم با برادرم به تن می‌کردم و اولین بار که دخترم نارگل را به شیراز بردم، برای او هم یک دست از همین لباس گرفتم. البته دیگر شرایط فرق کرده است. من آن زمان یک دست لباس عشایری داشتم که تا 12 سالگی‌ام آن را تنم می‌کردم و از مچ پایم به زانوهایم رسید، ولی برای نارگل هر سال که به شیراز می‌رویم یک دست لباس نو می‌خریم. بازار وکیل هنوز هم برای من یک دنیای دیگر است، بوی متفاوت آن همه ادویه، رنگ‌های زیبای لباس‌های عشایری ... .

من از همان کودکی تا همین سال گذشته که به شیراز رفتم، همیشه به آرامگاه سعدی هم می‌روم. آنجا را هم دوست دارم و آن حوض که در آن سکه می‌اندازند برایم جالب است. جالب‌تر این که پدرم، در کودکی‌هایم، یک دفتر و یک خودنویس خوب به من و برادرم داد و گفت: هر بار که یک صفحه از گلستان را بنویسید، بهتون فلان قدر پول پاداش می‌دهم. این موجب شد هم خط خوبی داشته باشم و هم گلستان را یاد بگیرم. دقیقا پدربزرگم هم این کار را برای پدرم انجام داده بود.

یکی دیگر از دیدنی‌های جالب شیراز برای من، نارنجستان قوام است؛ عمارتی زیبا با کاشیکاری‌های جالب که در فروردین و اردیبهشت، با آن شکوفه‌های زیبا و خوش‌بو، آدم را مفتون خودش می‌کند. به‌دلیل همین زیبایی خاصش، آدم دوست دارد که در هر سفرش به نارنجستان قوام سری بزند آن هم در حالی که این محل همچنان برایش نو است. در هر فصل و با هر حال و هوایی که به نارنجستان بروید، آنجا را یک جور متفاوت می‌بینید.

پدربزرگ من در دوره‌های آخر ناصرالدین شاه از وکلای مجلس شیراز بود که بعدها رئیس کتابخانه و موزه ملی فارس می‌شود. پدر من همیشه از بازی‌هایش در این کتابخانه تعریف می‌کرد و تمام‌خاطراتش را به ما انتقال داد. من هم با تعریف‌کردن چنین خاطراتی برای دخترم، سعی می‌کنم همچنان این ارتباط را زنده نگه دارم. به همین خاطر است که نارگل من با دیدن چنین فضاهای قدیمی دچار احساسات زیادی می‌شود. مهم است که بچه‌های امروز گرچه از آن زندگی قدیمی دور شده‌اند، اما باید همچنان ارتباطشان را با سنت‌ها حفظ کنند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها