سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
خاطرات ردیفهای بلند سیمهای خاردار، روزهای شکنجه و دلتنگی، کانالهایی که برای پناه گرفتن حفر میشدند، میدانهای مین و ارتفاعات صعبالعبور در بانه و مریوان، دریاچه نمک، خرمشهر، آبادان، شلمچه، نفت شهر، جزایر مجنون، سهراه جفیر، سوسنگرد و دهلاویه. روزهای سخت اسارت و سنگینی مشکلاتی که با آن درگیر بودند، جایشان را به خندههای شاد آدمهایی داده بود که آنسوی مرز برای استقبال از آنها صف کشیده بودند.
ستاد رسیدگی به امور آزادگان 22 مرداد 69 تشکیل شد و در اولین گام با مساله تبادل تعداد زیادی از اسرای ایرانی با اسرای عراقی روبهرو شد. این ستاد بر اساس قانونی که در مجلس به تصویب رسیده بود با همکاری و همراهی دستگاههای دیگر مسوولیت این کار بزرگ را به دوش گرفت و تبادل بیش از 40 هزار آزاده و به همین تعداد اسیر عراقی را انجام داد.
آنجا چطور روزگار میگذراندیم؟
لطفعلی رستم آبادی یکی از اسرایی است که در آن روزها طعم آزادی را با همه وجودش چشیده است. او که در آن سالها جوانی 25 ساله بوده، میگوید: «هیچ خواستهای نمیتواند به اندازه آزادی خودش را به آرزو، آرزویی که در لحظاتی بسیار دور و دست نیافتنی است، تبدیل کند. در روزهای اسارت بارها لحظاتی برایم پیش میآمد که احساس میکردم چیزی جز آرزوی آزادی در من وجود ندارد. آن را بسیار بعید میدیدم و ناامیدی در همه وجودم نفوذ میکرد. اما درست در لحظهای که ناامیدی به اوج میرسید، این آرزو آنقدر در من قوت میگرفت که میدانستم آن را به دست خواهم آورد.»
او که در یکی از روستاهای شهرستان کنگاور به دنیا آمده، بعد از آزادی از زندانهای رژیم بعث عراق و بازگشت به خانه، راهی دانشگاه شده و در رشته فلسفه اسلامی درس خوانده است و در حال حاضر در یکی از دبیرستانهای تهران تدریس میکند. خاطرات روزهای اسارت را بسیار دور اما زنده و روشن میبیند و میگوید: «ما در آن روزها برای خودمان شادیهای کوچکی دست و پا میکردیم که میتوانست تا حدودی روحیه ما را خوب نگه دارد. علاوه بر آن اصطلاحاتی را هم برای خودمان ساخته بودیم و کارمان را راه میانداختیم. مثلا گاهی در وسط برگزاری مراسمهایی که از نظر عراقیها ممنوع بود، سرباز عراقی سر میرسید و مجلس به هم میخورد. برای اینکه او متوجه اصل جریان نشود، یکی از اسرا خودش را به بیماری میزد و از آن سرباز میخواستیم که برود از بهداری قرص «بگیر و بنشان» بگیرد که همان نخود سیاه خودمان بود. وقتی سرباز عراقی به بهداری مراجعه میکرد و بهیار ایرانی اسم دارو را میشنید، او را معطل میکرد تا برنامه بچهها تمام شود و بعد قرص سردرد به او میداد که برای بیمار ببرد.»
خلاقیتهایی که اسرا برای دست به سر کردن نگهبانان عراقی به کار میبستند و کدهایی که برای رد و بدل کردن رمز بین خودشان مرسوم بود، اصطلاحاتی که به کار میبستند و... در قالب کتابها یا در مجلات مختلفی که بعدها منتشر شد، آورده شدهاند. رستم آبادی یکی از این اصطلاحات را اینطور تعریف میکند: «آنها به هر بهانهای دست به آزار و اذیت ما میزدند. مثلا در اردوگاهی که ما در آن بودیم، یکی از ملاک و معیارهای شکنجه برای عراقیها کمیِ موی سر بود. آنها فکر میکردند کسی که موهای سرش ریخته از فارسهای اصیل و دشمن درجه یک بعثیها و عربهاست. این کمی موی سر برای بعضیها دردسر بزرگی شده بود.»
اسیر دلتنگیها نمیشدیم
بسیاری از اسرا مهمترین سختیهای اسارت را بویژه در ماهها و حتی سالهای اول، نگرانی از فراموش شدن میدانند؛ اسرایی که در آن روزها جوان بودند. بسیاری از آنها در نیمه اول 20 سالگیشان به سر میبردند و پدر و مادر نگران یا نامزد چشم به راهی داشتند که بیخبر از آنها در کشوری که خانه و وطنشان بود، زندگی میکردند.
بلاتکلیفی برای موعد آزادی، نگرانی دیگر اسرایی بود که به ناحق در زندانهای عراق به سر میبردند و معمولا آزار و شکنجه هم میشدند. با آنکه اسارت، روزها و شبهای تلخ بسیاری را برای آنها رقم زده بود، اما در مقابل تمام آن تلخیها، امید به آزادی همیشه وجود داشته است تا از این بلاتکلیفی رهایی یابند.
«دلتنگی برای خانه، شهر، خانواده و همسر، دوستان و همه آدمهایی که هر روز در کوچه و خیابانها میدیدیم، رزمندههایی که جلوی چشمهای ما شهید شده بودند و... مخصوصا در هفتهها و ماههای اول اسارت، بسیاری از ما را آزار میداد.» اینها را لطفعلی رستم آبادی از اسرای جنگ تحمیلی میگوید.
او اضافه میکند: «همه بعد از مدتی به شرایط جدید خو گرفتیم و سعی کردیم خودمان را با آن سازگار کنیم. دیگر شکنجه، بدغذایی و سختیهایی که مجبور به تحملشان بودیم، برایمان عادی شده بود. بعد از مدت کوتاهی برای خودمان تیمها و گروههای مختلفی تشکیل دادیم که کارها را بین آنها تقسیم میکردیم. دلتنگیها هم انگار جایی در گوشه قلبها تهنشین میشد تا لحظههای در غروب جمعهای دوباره سراغمان بیاید.»
او میگوید، صبر از مهمترین چیزهایی بوده که در آن سالها یاد گرفته است: «وقتی جوان هستی صبر برایت معنایی ندارد. دلت میخواهد همه چیز را در لحظه، به دست بیاوری و آرزوهایت بسرعت تحقق پیدا کنند، اما زندان برای من آن هم در سالهایی که آغاز جوانیام بود، یاد گرفتن صبر و بردباری را به همراه داشت که چیز کمی نبود.»
برای آزادی دست تکان میدادیم
آن روزها در مرز خسروی، دستهای زیادی از پنجرههای اتوبوس بیرون آمده بودند و دست آدمهای دیگر را به گرمی میفشردند، آنها در جواب زنی که عکس بزرگ قاب گرفته جوانی را در دست گرفته بود و نشانش را از آنها میپرسید، لحظهای مکث میکردند، سری به نشانه نه و به افسوس تکان میدادند یا با جرقهای در ذهنشان میگفتند که او را در اردوگاه دیدهاند و نشانیاش را میدادند. آن روزها چشمها در لابهلای جمعیت بیرون به دنبال نگاه آشنایی میگشتند که در لحظهای به هم گره بخورد و فریادی از شادی دیدار یک آشنا به هوا بلند شود.
شعار به کنعان رسیدگان در همهمه جمعیت به گوش میرسید، آغوشها برای فرزند سالها دور از وطن باز میشد، نوجوانهای 7، 8 سال پیش که حالا در هیبت یک جوان از پلههای اتوبوس پایین میآمدند و پدرهایی که فرزند یکسالهشان را ترک کرده بودند و حالا یک کودک 9 ساله خجالتی را مقابل رویشان میدیدند که از دیدارشان هیجانزده است و اشک میریزد. اینها تصاویر آن روزهاست در همه جای ایران، در همه شهرهایی که محلههای چشم انتظار داشتند، در تمام خانههایی که پدری میآمد یا پسر کوچک خانواده یا همسری که از رفتنش سالها میگذشت.
آنها دوستانی را که در اردوگاه جا گذاشته بودند از یاد نمیبردند. آنهایی که در لحظه رفتن از زیر قرآن ردشان کرده بودند، آنهایی که برق امید را در چشمهایشان دیده بودند؛ امید به اینکه کاروان بعدی آنها را هم سوار خواهد کرد و آن سوی مرز در خاک وطن رهایشان خواهد کرد.
اسارت با همه سختیهایش تمام شده بود. آنها به آن همه دلواپسیها و بلاتکلیفی، شکنجههای ناجوانمردانه و توهینهای غیرانسانی روزهای اسارت پشت کرده بودند و گرمای خانه را با همه وجودشان احساس میکردند. با آنکه از آن روزها 20 سال گذشته، اما اگر پای خاطرات آزادگانی بنشینید که آن روزها را هرگز از خاطر نمیبرند، حتما حرفهای بسیاری خواهید شنید.
محدثه مومنی
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد