سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
این یکی از وجوه مثبت او بود که سبب میشد با خودم فکر کنم دستکم به حرفی که میزند اعتقاد دارد و به آن عمل میکند. وقتی از من خواست که از یکدیگر جدا شویم، زیاد تعجب نکردم. میدانستم سالهای سال است که دیگر هیچ تعلق خاطری به زندگی مشترکمان ندارد و فقط به خاطر بچههاست که تا به حال مرا ترک نکرده است. شاید هم حق داشت. او همیشه خودش را جوان میدانست و فکر میکرد تا زمانی که در سلامت کامل به سر میبرد باید از زندگیاش نهایت استفاده را بکند، اما برعکس او، من زنی بودم که بهترین تفریحات برایم در خانه ماندن و استراحت کردن بود. ما 10 سال بعد از ازدواجمان بچهدار شده بودیم و تا قبل از آن من به عنوان معلم مهد کودک کار میکردم. شاید کار در این محل بود که سبب شد من در آینده همیشه احساس خستگی و ناتوانی داشته باشم و بالعکس من «برنارد» مثل جوانی 20 ساله بود که با وجود درآمد خوبی که داشت، میخواست همه لذتهای دنیا را امتحان کند. سفرهای او به دور دنیا و ورزشهای مختلفی که دنبال میکرد، از سرگرمیهای متداولش بود. سرگرمیهایی که من هیچ وقت نتوانستم با آنها ارتباط برقرار کنم.»
«لوسیانا پرکین» مادر دو پسر 10 و 8 ساله است که به اتهام قتل همسر سابقش «برنارد لینور» دستگیر و دادگاهی شده است. این زن 44 ساله اعتراف کرده است که پس از جدایی قانونی از همسر سابقش، آن طور که انتظارش را داشته از سوی او حمایت نشده و به همین خاطر، کینه شدیدی را از او به دل گرفته است. کینهای که در نهایت او را به قتل شوهر 44 ساله سابقش کشاند: «ما اختلافهای زیادی با هم داشتیم. برنارد معتقد بود که ازدواج زودهنگام ما در 24 سالگی، علت اصلی این اختلافات است. گاهی اوقات با خودم فکر میکردم که شاید او درست میگوید. شاید اگر من هم سن بالاتری داشتم یا تجربهام بیشتر بود، هرگز او را که هیچ نقطه مشترکی با من نداشت، برای ازدواج انتخاب نمیکردم. مراسم ازدواج ما یک جور بازی بود. ما تنها 6 ماه قبل با هم آشنا شده بودیم و یک روز در جمع دوستانمان، «برنارد» از من تقاضای ازدواج کرد. این درخواست که بسیار غیرمترقبه و بیمعنی بود، خیلی زود باعث شد که همه دوستانمان آن را به عنوان بازیچهای برای حرفها و حدیثهایشان قرار دهند. من که تحت تاثیر جو دوستانه و روزهای خوش جوانیمان قرار گرفته بودم، به درخواستش جواب مثبت دادم و ما در حضور تنها 20 نفر، مراسم عروسیمان را برگزار کردیم. بعد از مراسم، با خودم عهد کرده بودم که هر چقدر که ازدواج ما بیاساس و بیپایه و بدون فکر انجام گرفته، دستکم بعد از آن از روی سیاست کار کنم و زندگیام را هر طور که هست بسازم، اما انگار اشکال واقعی تفاوتهای فاحش میان من و «برنارد» بود که باعث میشد هیچ نقطه مشترکی در این زندگی نداشته باشیم.
چند سال اول را به دعوا و بحث و جدل گذراندیم و کمکم یاد گرفتیم که راههایمان را از هم جدا کنیم. هیچ کدام اهل تقاضای طلاق و جدایی نبودیم. این بود که سالها به سرعت از پی هم میگذشت و ما همچنان با وجود اختلافات زیاد میانمان، با هم زندگی میکردیم. وقتی بعد از 10 سال زندگی، پسر اولم را باردار شدم، با خودم فکر کردم حتما این نشانهای از سوی خدا است که به من بگوید این زندگی قابل تداوم است و باید کار بیشتری کنم تا جواب بهتری بگیرم. 2 سال بعد فرزند دوممان هم به دنیا آمد، اما انگار تاثیر زیادی در روابط من و برنارد نداشت. تنها تغییری که در زندگیمان ایجاد شده بود، چندبرابرشدن کار من در خانه با بچهها بود و او هرچه بیشتر میتوانست روز و شبش را خارج از خانه بگذراند. تفریح برای او همه زندگیاش بود و تصور میکرد همین که ما از لحاظ مالی در مضیقه نباشیم، وظیفه پدرانه او تمام میشود.» خانم پرکین که به عنوان تنها مظنون در قتل شوهرش مورد بازجویی قرار گرفته بود، خیلی زود به جرم خود اعتراف کرد.
او مدعی شد که پس از ماجرای طلاق از همسرش، قرار آنها بر آن بوده است که برنارد گرچه با رای دادگاه حضانت بچهها را بر عهده داشت، چون رابطهاش با آنها ضعیف بود و هرگز اوقات مفیدی را با آنان نگذرانده بود، اجازه دهد بیشتر ساعتها و روزهای هفته 2 فرزندش با مادرشان باشند. پس از قطعیشدن طلاق، «برنارد» خلاف آنچه که به همسر سابقش قول داده بود، منزلش را فروخته و با بچهها به شهر دیگری نقل مکان کرد تا آنها را از مادرشان دور کند. مادری که سالهای زیادی برای آنها هم نقش پدر و هم نقش مادر را بازی کرده بود: «وقتی به من گفت که طلاق بگیریم، مشکلی نداشتم چون در واقع سالهای سال بود که ما از هم طلاق عاطفی گرفته بودیم و کوچکترین وابستگی به یکدیگر نداشتیم، اما آنچه برایم بسیار مهم بود بچههایم بودند که باید پیش من میماندند. آنها هیچ علاقهای به پدرشان که سالهای سال همواره در پی وقتگذرانی با دوستانش بود و مسافرتهای طولانی مدتش همه را کلافه کرده بود نداشتند و میخواستند با من زندگی کنند. من به برنارد گفتم بدون کوچکترین مخالفت یا چشمداشتی به اموالش از وی جدا خواهم شد، اما از آنجایی که کار نمیکردم و مطمئنا دادگاه حضانت بچهها را به او میسپرد، از او خواستم تا پس از اتمام دادگاه و اعلام رای نهایی برای حضانت بچهها، رضایت بدهد که آنها با من زندگی کنند. او بدون آن که حتی لحظهای روی این پیشنهاد من فکر کند با آن موافقت کرد و مدعی شد که خودش هم به همین موضوع فکر میکرده است، زیرا در طول این ده سال اخیر هرگز وقت مفیدی را با فرزندانش سپری نکرده است و کوچکترین اطلاعاتی در مورد پدر بودن ندارد. وقتی با این شرط که تنها شرط من بود موافقت کرد، من هم با درخواست طلاق موافقت کردم و ما بدون هیچ کشمکش و دعوایی از هم جدا شدیم. غافل از این که او نقشهای بیرحمانه برای من طراحی کرده که من از آن بیخبر بودم.»
لوسیانا، یک ماه پس از جدایی از همسرش متوجه شد که قولی که برنارد به او داده تنها برای آن بوده که جدایی آنها سریعتر انجام شود. وقتی متوجه شد که همسر سابقش منزل مسکونی بزرگشان را فروخته و با بچهها به شهر دیگری نقل مکان کرده است، تصمیمش را گرفت. او میخواست تلافی تمامی رنجها و ناراحتیهایی را که در 20سال اخیر کشیده بود، پاسخ دهد. این بود که با پرداخت پول به منشی شرکت محل کار شوهر سابقش نشانی جدید او را پیدا کرده و در فرصتی مناسب، با شلیک 2 گلوله او را از پا در آورد: «چطور توانسته بود با من این کار را بکند؟ او میدانست تنها امید زندگی من بچههایم هستند. آنها را هم از من گرفت پس باید مجازات میشد.»
کودک نیوز
المیرا صدیقی
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد