ماجرای مجرم فراری‌

تابستان 1370 بود. چند روز از تیر ماه گذشته بود. هوای تهران گرم و دم کرده بود. طبق معمول در اداره آگاهی پرسه می‌زدم تا سوژه گزارش روز را به دست آورم. بالاخره پس از دقایقی جستجو و گفتگو با کارآگاهان گذرم به شعبه دوم آگاهی افتاد و در آنجا بود که با پرونده عجیبی روبه‌رو شدم. پرونده قتل مرد جوانی در خارج از کشور که 8 ماه پیش اتفاق افتاده بود. شاکی پیرمرد رنجور و درد کشیده‌ای بود که مدعی بود قاتل پسرش را می‌شناسد اما کسی به داد او نمی‌رسد.
کد خبر: ۱۷۳۶۹۱

پیرمرد با نگاه بی‌رمقش تکرار می‌کرد تا قاتل پسرش را پیدا نکند و او را به دست قانون نسپارد دست‌بردار نیست. او که عصبی و آشفته به نظر می‌رسید با صدایی که بیشتر شبیه فریاد بود، می‌گفت: پلیس خارجه قاتل پسرم را آزاد کرده است. حالا من آمده‌ام تا قاتل را به ایران برگردانم و او را قصاص کنم.

آن روز پرونده قتل این پیرمرد در اختیار یکی از کارآگاهان جوان اما زبده و با انگیزه سپرده شد و افسر جوان تحقیق و بررسی پیرامون قتل پسر این مرد را به نام مجید آغاز کرد.

آنچه که در پی می‌خوانید برگی از این پرونده است.

آن روز پیرمرد با صدایی لرزان ماجرای قتل پسرش را این گونه بیان کرد.

8 ماه است که پسرم به قتل رسیده است و در این مدت مدام پیگیر پرونده قتل او در خارج از کشور هستم. پسرم قربانی یک توطئه شده است و پلیس کشوری که پسرم در آنجا به قتل رسیده مظنون اصلی را هم دستگیر کرد اما خیلی زود او را فقط به خاطر این که دلیل محکمه پسندی علیه او ندارد، آزادش کرد.

حالا من مانده‌ام و یک قاتل فراری و پسرم که قربانی یک جنایت شده است. آمده‌ام اینجا تا به کمک شما قاتل پسرم را به ایران برگردانم و او را قصاص کنم.

پیرمرد که در لابه‌لای صحبت‌هایش آرام و بی‌صدا اشک می‌ریخت، ادامه داد:
پسرم مجید با بیش از 2 میلیون تومان پول نقد که داشت برای تجارت به خارج از کشور رفت. او به امید یکی از آشنایان خانوادگی که مورد اعتماد بود به آن کشور رفت. می‌خواستند به اصطلاح با هم کار کنند و سرمایه‌ای دست و پا نمایند. اما بعد از چند ماه برسر مسائلی که من هرگز نفهمیدم از هم جدا شدند. مجید پس از این که شراکتش را با صفر به هم زد با شخصی به نام تیمور شریک شد.

خودش چندین بار که تلفنی با من صحبت کرد مدعی شد که تیمور مرد زرنگی است و در کار تجارت فرش می‌باشد و شراکت با او برای وی خیلی نفع دارد. اما بعد از 3 -2 ماه بین آنها هم شکرآب شد و میانه‌شان بشدت به هم خورد به طوری که مجید هر وقت با ما صحبت می‌کرد از تیمور می‌نالید و تکرار می‌کرد که او یک نامرد است که به هیچ کس رحم نمی‌کند. خلاصه پسرم که اوضاع را چنین دید تصمیم به برگشت گرفت اما تیمور پولش را پس نمی‌داد و دائم امروز و فردا می‌کرد همین امر اختلاف آنها را بیشتر کرد تا جایی که گویا کارشان به زد و خورد کشیده شد.

آخرین بار که مجید با من تماس گرفت، خیلی غمگین و ناراحت بود. می‌گفت بزودی برمی‌گردم فقط منتظر پس گرفتن پولم هستم. بعد هم دیگر از او خبری نشد تا این که یک روز غروب به ما اطلاع دادند که مجید به قتل رسیده و تیمور هم به جرم قتل دستگیر شده است.

بعد هم جسد مجید را به ایران انتقال دادیم و به خاک سپردیم و این در حالی بود که تیمور به جرم قتل دستگیر شده بود. ما دنبال این بودیم که تیمور را به ایران برگردانیم و در همین‌جا محاکمه کنیم. اما در همین گیر و دار اطلاع یافتیم که او از زندان آزاد شده است. وقتی هم پیگیر شدیم، گفتند که هیچ مدرکی علیه تیمور نداشته‌اند و به همین خاطر هم او را آزاد کرده‌اند. این در حالی است که من مطمئنم تیمور قاتل پسرم است و حالا هم از او شکایت دارم.

پیرمرد سپس به یکایک سوالات کارآگاه جوان پاسخ داد. او علاوه بر تیمور نام چند نفر از دوستان دیگر پسرش را که در همان کشور با او مراوده داشتند در اختیار افسر پرونده گذاشت. پس از اظهارات پیرمرد کارآگاه جوان تحقیقات گسترده خود را پیرامون قتل مجید و شناسایی و دستگیری قاتل یا قاتلان آغاز کرد.

کارآگاهان در اولین قدم از طریق پلیس بین‌الملل با کشور مورد نظر تماس گرفته و نتیجه تحقیقات پلیس آن کشور را پیرامون قتل مجید اخذ کردند. بررسی‌های پلیس‌آن کشور نشان می‌داد با این که  تیمور در صحنه جنایت دستگیر شده است اما او بنا به دلایل محکمی نمی‌توانسته قاتل باشد.

چرا که براساس تحقیقات انجام گرفته در زمان وقوع قتل تیمور در محل کارش بوده و شاهدان زیادی هم او را در آن ساعت در محل کار دیده‌اند ضمن این که آن روز تیمور به طور تصادفی به‌خانه مجید رفته بود و علاوه بر اینها وجود چند ته‌سیگار در صحنه جنایت حکایت از آن داشت که قاتل سیگاری قهاری بوده است و این در حالی بود که نه مقتول سیگار می‌کشید و نه تیمور که مظنون به قتل بود.

در این میان پلیس در زمان وقوع قتل شماره تلفن‌هایی در جیب‌های مقتول پیدا کرده بود که شماره تلفن‌ها مربوط به تهران بود و این تنها سرنخ این جنایت بود.

افسر پرونده بلافاصله تحقیقات گسترده خود را در خصوص دو شماره تلفن آغاز کرد و  خیلی زود متوجه شد که یکی از شماره تلفن‌ها مربوط به شخصی به نام هوشنگ است که مدتی در همان کشوری که مجید به قتل رسیده سکونت داشته و جالب‌تر این که با وی در یک خانه زندگی می‌کرده است و شماره دیگر نیز مربوط به خواهر هوشنگ بوده است. کارآگاهان با  تحقیق از طریق شماره تلفن‌های فوق موفق به شناسایی رد هوشنگ شدند. او 7 ماه پیش به تهران برگشته بود و بعد از مدتی هم اقدام به ازدواج نموده بود و این در حالی بود که بررسی‌ها نشان می‌داد که وی در خارج از کشور هم صاحب زن و بچه بوده است.

کارآگاهان پس از یک سری تحقیقات گسترده و همه جانبه بالاخره موفق به شناسایی مخفیگاه هوشنگ شدند و آن گاه در یک عملیات ضربتی او را دستگیر کردند.

هوشنگ 39 ساله پس از دستگیری تحت بازجویی قرار گرفت اما سرسختانه همه چیز را منکر شد و فقط تکرار کرد که مدتی با مجید هم‌اتاقی بوده است و از مرگ  او و چگونگی قتلش هیچ اطلاعی نداشته است.

این در حالی بود که بازجویی‌های پلیس در خارج از کشور از تیمور نشان می‌داد که هوشنگ تا آخرین روز زندگی مجید با وی هم اتاقی بوده است و جالب این که پلیس آن کشور هر چه بررسی کرده بود، ردی از هوشنگ پیدا نکرده بود.

افسر پرونده پس از ساعت‌ها تحقیق و بررسی بالاخره موفق شد قفل سکوت را از روی لبان هوشنگ شکسته و وی را وادار به اعتراف کند. هوشنگ هم که تمام راه‌ها را بر روی خود بسته‌ دید، چاره‌‌ای جز اعتراف ندید و بالاخره مقاومت را از دست داد و به قتل فجیع مجید اعتراف کرد.

وی در قسمتی از اعترافات خود گفت: من 4 سال پیش با زن و بچه‌ام به قصد رفتن به کانادا کشور را ترک کردیم.
پس از یک سال اقامت در یکی از کشورهای همسایه موفق شدم زن و دخترم را به کانادا بفرستم اما خودم نتوانستم بروم و از همان زمان شروع به کار کردم و امیدوار بودم که بالاخره به کانادا می‌روم اما این اتفاق هرگز نیفتاد.

چندی پیش از طریق یکی از دوستانم با مجید آشنا شدم. او با تیمور شریک شده بود. من هم برای آنها کار می‌کردم. قرار بود در عوض کارهایی که برایشان انجام می‌دهم ترتیب سفر مرا به کانادا مهیا کنند. اما بین آنها اختلاف افتاد و شراکتشان به هم خورد. در این میان من هم جانب مجید را گرفتم و از این رو از طرف تیمور طرد شدم. این در حالی بود که مجید هنوز کلی طلب از تیمور داشت. او از من خواست که طلبش را از تیمور وصول کنم و در عوض پول خوبی به من بدهد.

من هم در تلاش بودم تا این کار را بکنم، مقداری از طلبش را هم وصول کردم اما مجید اصلا ریالی به من نداد و دلیلش هم این بود که من در خانه اجاره‌ای او زندگی می‌کنم و پولی هم بابت اجاره‌خانه نمی‌دهم. همین موضوع هم باعث شد که از او کینه به دل بگیرم ضمن این که او فکر می‌کرد من بنده‌اش هستم. دائم امر می‌کرد و حتی از من می‌خواست برایش آشپزی کنم و یا کارهای شخصی‌اش را انجام بدهم. خلاصه این ماجرا ادامه داشت تا این که آن شب سر مسائل مختلف از جمله این که چرا حق مرا نمی‌دهد با هم درگیر شدیم. مجید که خون جلوی چشم‌هایش را گرفته بود با چاقو به طرف من حمله کرد و من هم به دفاع از خودم برآمدم در این میان ناخودآگاه چاقو به قلب او اصابت کرد و نقش زمین شد. تا من بیایم به خودم بجنبم و ببینم چه اتفاقی افتاده است کار از کار گذشته بود و او برای همیشه خاموش شده بود.

مات و مبهوت مانده بودم ناخودآگاه و بدون این که قصد قتل او را داشته باشم، قاتل شده بودم. می‌بایستی یک جور روی این جنایت سرپوش می‌گذاشتم. جسد او را به اتاقش بردم و روی تخت انداختم و بعد رویش را پوشاندم. بعد هم تمام زمین را شستم ، همه چیز را مرتب کردم و از خانه خارج شدم. فردا ظهر یک نقشه شیطانی کشیدم و با تقلید صدای مجید از تیمور خواستم که به خانه بیاید کارش دارم. در این میان با پلیس هم تماس گرفتم و خلاصه ماجرا طوری رقم خورد که تیمور در صحنه قتل دستگیر شد.

من هم مدتی سرگردان بودم و بعد از طریق مرززمینی به کشور برگشتم. بعد هم بدون این که در این رابطه چیزی بگویم خودم را مشغول کردم. یک ماه پیش هم مجددا ازدواج کردم.

علتش هم این بود که دیگر از رفتن به کانادا ناامید شدم و از طرفی هم فهمیدم زنم در آنجا دنبال وکیل می‌گردد که از من جدا شود.

با اعتراف هوشنگ ماجرای قتل مجید بعد از گذشت 8 ماه برملا شد و پدر مقتول که  آن زمان فکر می‌کرد قاتل پسرش تیمور است واقعیت را دریافت و از هوشنگ به جرم قتل شکایت کرد.

هوشنگ هم روانه زندان شد تا به سزای اعمال جنایت‌آمیز خود برسد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها