جان خواهر در غمم زاری مکن

کتاب «گنجینه‌ الاسرار» عمان سامانی، مهم‌ترین اثری است که با رویکرد و نگاهی سراسر عرفانی، حادثه تاریخ‌ساز عاشورا را به شعر درآورده است
کد خبر: ۱۴۶۵۲۶۹
نویسنده آرش شفاعی - گروه فرهنگ و هنر

تجلی حادثه عاشورا در ادبیات فارسی، تاریخچه‌ای به درازای ادب این زبان در دوران پس از اسلام دارد. بسیاری از شاعران دارای گرایش شیعی در قرون نخستین شکل‌گیری شعر و ادب فارسی در سروده‌هایشان درباره این رویداد تاریخی و تاریخ‌ساز، نوشته و گفته‌اند. این جریان در طول قرن‌های متوالی ادامه داشته و شاعران بسیاری همچون کسایی مروزی، سنایی غزنوی، ناصرخسرو قبادیانی، سیف‌الدین فرغانی، جلال‌الدین محمد بلخی و... دیگران در شعرهایشان مرثیه‌خوان شهیدان کربلا بوده‌اند. 

جان خواهر در غمم زاری مکن

در طول دوران، شعرهایی با این مضمون، دو رویکرد عمده داشته‌اند، یا حماسی بوده‌اند یا عاطفی. شعرهای حماسی بیشتر به جنبه‌های رزم‌آوری و جنگاوری شهدای کربلا و ایستادگی‌شان در برابر لشکر امویان اشاره دارد و البته باید بر این نکته هم تأکید کرد که وجه حماسی شعر عاشورایی تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی‌ بسیار کمرنگ بود. رویکرد عاطفی به عاشورا در شعر فارسی وجه غالبی داشته است. بیشتر شعرهای مشهوری که در این خصوص به یاد داریم، احساسات مخاطبان خود را هدف گرفته‌اند. این‌گونه شعرها از جمله شعر مشهور محتشم کاشانی با این مطلع که:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

به همین جنبه از عاشورا توجه دارند. در این شعرها که مرثیه مصائب امام و خاندان اوست، با رنج و ظلمی‌ که بر آنان رفته است، مواجهیم و شعرهای مرثیه‌ای همیشه سعی داشته‌اند مخاطب و احساسات انسانی او را هدف قرار دهند و او را با ذکر ستمکاری‌های اشقیا، به واکنش وادارند. 

کجایید ای شهیدان خدایی

رویکرد دیگری به مسأله عاشورا، خارج از عاطفه و حماسه، رویکرد عرفانی است. این رویکرد در شعر پیشینیان ما بسیار کمرنگ است. شاید بتوان نخستین نشانه‌هایی از این توجه را در شعری از مولانا دید. او در دفتر ششم مثنوی حکایتی دارد که در آن شاعری در روز عاشورا به حلب رسید و وقتی دسته‌های عزاداری را دید از مردمان پرسید که دلیل این شور و سوگ چیست و چون پاسخ شنید که ما در عزای فرزند پیامبر سوگواریم، او به آنان پاسخ داد که:
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانک بد مرگی‌ست این خواب گران
روح سلطانی ز زندانی بجست
جامه چون دریم، چون خاییم دست
چونک ایشان خسرو دین بوده‌اند
وقت شادی شد چو بشکستند بند
سوی شادروان دولت تاختند
کنده و زنجیر را انداختند
روز ملک‌ست و کش و شاهنشهی
گر تو یک ذره ازیشان آگهی

به عبارت دیگر مولانا می‌گوید که حسین و یاران او در اوج آگاهی و از سویدای جان، از قالب تن رهیده‌اند و به بالاترین مرتبه انسانی رسیده‌اند و اگر قرار است کسی بر کسی سوگواری کند، ماییم که باید بر حال خود بگرییم که هنوز در تنگنای خواسته‌های حیوانی و زندگی مادی اسیریم. این نگاه، همان نگاهی است که مولانا در غزل مشهوری خطاب به شهیدان دشت کربلا می‌گوید: 
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک روحان عاشق
پرنده‌تر ز مرغان هوایی
کجایید ای شهان آسمانی
بدانسته فلک را درگشایی
کجایید ای ز جان و جا رهیده
کسی مر عقل را گوید کجایی؟....


بنگرید این صاحب آواز کیست؟
کیست این پنهان مرا در جان و تن
کز زبان من همی‌گوید سخن؟
این‌که گوید از لب من راز کیست
بنگرید این صاحب آواز کیست؟

شاید اگر کسی این بیت‌ها را بشنود، نمی‌تواند حدس بزند این شعرها درباره کیست؟ این بیت‌های مقدمه مثنوی «گنجینه الاسرار» سروده عمان سامانی است. می‌بینید که نگاهی عرفانی در این بیت‌ها جاری و ساری است اما این شعر بلند، یک مثنوی عرفانی از جنس شعرهای شاعران صوفی یا عارف نیست، بلکه شعری است درباره امام حسین و یارانش.

میرزا نورا... بن میرزا عبدا... بن عبدالوهاب چهارمحالی ملقب به «تاج الشعراء» و متخلص به «عمان» در سال ۱۲۵۸ قمری در سامان به‌دنیا آمد. دوران زندگی او همزمان بود با دوران استبداد ناصری و وضعیت نا‌بسامان ایران. 

خانواده او همگی اهل ادب و شعر بودند. جدش میرزا عبدالواهاب سامانی متخلص به «قطره»، پدرش میرزا عبدا... متخلص به «ذره» و عمویش میرزا لطف‌‌ا... متخلص به «دریا» همگی در زمان خود شاعران مشهوری به‌شمار می‌رفتند. آنان همچنین گرایش‌های آشکاری به تصوف و عرفان داشتند. عمان سامانی علاوه بر مثنوی بلند و مشهور گنجینه الاسرار، کتاب‌های دیگری از جمله مخزن الدرر، معراج‌نامه و دیوان اشعار نیز دارد اما مهم‌ترین دلیل ماندگاری او همین گنجینه الاسرار است که درباره آن خواهیم نوشت. 

گنجینه الاسرار به شهادت تمام آنهایی که بر ادبیات فارسی و به‌خصوص شعر عاشورایی احاطه دارند، مهم‌ترین و بهترین نمونه از شعری است که به حادثه عاشورا با نگاهی عرفانی نزدیک شده است. 

روایت عارفانه از شهادت علی‌اکبر(ع)

عمان سامانی بعد از بیان مقدماتی نسبتا طولانی در بیان و تعریف مفاهیم عرفانی، وقتی وارد روایت حادثه کربلا می‌شود، از زبان امام به کسانی که شور حرکت به سمت او را دارند، می‌گوید که در این راه از مقام و جاه و ریاست و خلافت خبری نیست، این مسیری است که:
نیست در این راه غیر از تیر و تیغ
گو میا، هرکس ز جان دارد دریغ

داستان حلاج را در تذکره‌الاولیا به خاطر بیاوریم که وقتی به او گفتند: عشق چیست، گفت: امروز بینی و فردا بینی پس فردا بینی آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش به باد بردادند، یعنی عشق این است. عمان، همین نگاه را که از رویکرد عرفانی فنا فی‌ا... به‌عنوان بالاترین مرحله عرفان، سخن می‌گوید؛ به حادثه عاشورا نیز تسری می‌دهد. در بیان همه جزئیات حادثه کربلا از زبان عمان، همین رویکرد را می‌بینیم و او در طول این مثنوی طولانی از این مسیر خارج نمی‌شود. 

یکی از صحنه‌های تأثیرگذار عاشورا داستان شهادت فرزند ارشد امام، حضرت علی‌بن‌الحسین‌الاکبر است. خوانش عرفانی عمان از این واقعه این‌گونه است که امام(ع) خود مشتاق شهادت فرزندش بود، چرا که چون ابراهیم بت‌شکن درک کرده بود، عشق به فرزند حتی فرزندی با کمال و جمال علی‌اکبر(ع) سد راه او در رسیدن به معشوق است. عمان از زبان امام حسین(ع) به علی اکبر(ع) می‌گوید:
وه دلم پیش تو گاهی پیش اوست
رو که در یک دل نمی‌گنجد دو دوست 

یکی از دیگر حوادث تکان‌دهنده عاشورا، زمانی است که حضرت علی‌اکبر(ع) تشنه لب و زخم‌خورده به سمت پدر می‌آید. در روایت تاریخی آمده است که ایشان به طلب آب و از شدت تشنگی به سمت پدر آمد و امام او را از شدت تشنگی خود آگاه کرد و به او وعده داد به‌زودی از دست پیامبر(ص) از آب کوثر سیراب خواهد شد. اما عمان می‌گوید که بازگشت علی‌اکبر به سمت پدر به این سبب بود که او از شدت عطش اشتیاق به معشوق، بی‌تاب شده بود و نزدیک بود راز هستی را فاش کند. بخوانید:

این عطش رمزست و عارف، واقف‌ست
سر حق‌ست این و عشقش کاشف‌ست
و تا اینجا می‌رسد:
پس سلیمان بر دهانش بوسه داد
اندک‌اندک خاتمش برلب نهاد
مهر، آن لب‌های گوهرپاش کرد
تا نیارد سر حق را فاش کرد
هرکه را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند

ظاهرا از تشنگی بیتاب بود

عمان در روایت شهادت حضرت علی‌اصغر(ع) با بیان این‌که آن جناب به صورت طفلی شیرخوار بود ولی در باطن یکی از اولیای خدا بود، می‌گوید:
وه چه طفلی! ممکنات او را طفیل
دست یکسر کائنات او را به ذیل

به اعتقاد عمان اگر چه علی‌اصغر «ظاهرا از تشنگی بی‌تاب بود» ولی باید دانست که «باطنا سرچشمه هر آب بود» و نباید در نقل روایت شهادت آن بزرگواران به صورت مسائل اکتفا کرد بلکه باید با تأویل، باطن عرفانی هر ماجرا را درک کرد و فهمید. اتفاقا امام حسین(ع) اگر علی‌اصغر(ع) را از حرم بیرون آورد و بر سر دست گرفت تا به شهادت برسد، به این دلیل بود که امام با علم لدنی خود کشف کرده بود که این شیرخواره که در صورت طفل است و در باطن، عارفی تمام؛ استحقاق و لیاقت درک مقام فنا فی‌ا... را پیدا کرده است و زمان آن رسیده که به محضر الهی راه یابد و راهیابی به این جایگاه جز به خون ممکن نیست. 

دید مشکین‌مویی از جنس زنان

پرشورترین، زیباترین و هنرمندانه‌ترین بخش «گنجینه‌الاسرار» که در آن عمان، هنرمندی شاعرانه خود را به اوج می‌رساند؛ بیان او از آخرین ملاقات حضرت زینب (س) با امام حسین(ع) است. این بخش با این ابیات طوفانی و هنرمندانه آغاز می‌شود:
خواهرش بر سینه و بر سرزنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
سیل اشکش بست بر شه، راه را
دود آهش کرد حیران، شاه را
در قفای شاه رفتی هر زمان
بانگ مهلا مهلنش بر آسمان
کای سوار سر گران! کم کن شتاب
جان من لختی سبک‌ترزن رکاب

صحنه چنان هنرمندانه تصویر شده که مخاطب آن را به‌خوبی در ذهن مجسم می‌کند. به‌خصوص وقتی که امام، به دنبال این فریاد خواهر، به سمت او می‌نگرد:
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه‌چشمی ‌به آن‌سو کرد باز
دید مشکین‌مویی از جنس زنان
بر فلک دستی و دستی بر عنان
زن مگو مرد آفرین روزگار
زن مگو؛ بنت‌الجلال، اخت‌الوقار...

عمان در بیان این صحنه جانگداز، چنان از خود بیخود می‌شود که خودش اقرار می‌کند که این بیت‌های مثنوی‌اش را در حال بی‌خویشی و انقلاب روحی سروده است:
اندرین مطلب، عنان از من گرفت
من ازو گوش، او زبان از من گرفت
می‌کند مستی به آواز بلند
کاین‌قدر در پرده مطلب تا به چند؟
سرخوش از صهبای آگاهی شدم
دیگر اینجا زینب‌اللهی شدم...

اما خود می‌گوید در بی‌خویشی و بیقراری هم باید به حکم امام و فرمان شرع سر نهاد. پس دوباره به صحنه بازمی‌گردد و دلداری امام از خواهر و آرام کردن او را به این زیبایی به تصویر می‌کشد:
پس زجان بر خواهر استقبال کرد
تا رخش بوسد، الف را دال کرد
همچو جان خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته بر گوشش کشید:
کای عنان گیر من! آیا زینبی؟
یا که آه دردمندان در شبی؟
پیش پای شوق، زنجیری مکن
راه عشق‌ است این، عنانگیری مکن

امام به خواهر توصیه به آرامش و صبر می‌کند و می‌گوید که من و تو هرکدام تکلیفی داریم که باید انجام دهیم، تکلیف من شهادت و تکلیف تو اسارت است.
جان خواهر در غمم زاری مکن
با صدا بهرم عزاداری مکن
معجر از سر، پرده از رخ، وامکن
آفتاب و ماه را رسوا مکن
هست بر من ناگوار و ناپسند
از تو زینب گر صدا گردد بلند
هرچه باشد تو علی را دختری
ماده شیرا! کی کم از شیر نری؟!
با زبان زینبی شاه آنچه گفت
با حسینی گوش، زینب می‌شنفت
و پاسخ خواهر این‌گونه است که: 
تو شهادت جستی ای سبط رسول
من اسیری را به جان کردم قبول

عمان می‌گوید که در این حالت بود که امام(ع)‌، خواهرش را مستعد بازگویی اسرار خدایی دانست و با او به سخن گفتن درآمد و در حالی‌که او را آرام می‌کرد با او سخن گفت:
شد پیاده، بر زمین زانو نهاد
بر سر زانو سر بانو نهاد
پس در آغوشش نشانید و نشست
دست بر دل زد، دل آوردش به‌دست
گفت‌وگو کردند با هم متصل
این به آن و آن به این، از راه دل
دیگر اینجا گفت‌و‌گو را راه نیست
پرده افکندند و کس را راه نیست

در اینجاست که امام(ع) به خواهرش درباره مراقبت و حمایت از ولی خدا بعد از خود، یعنی امام علی بن الحسین سجاد(ع) توصیه می‌کند و می‌گوید که اسرار الهی را به فرزندش منتقل کرده است و باید او را پس از خود ولی و حجت بداند:
هرچه نقش صفحه‌ خاطر مراست
و آنچه ثبت سینه عاطر مراست
جمله را بر سینه‌اش، افشانده‌ام
از الف تا یا، به گوشش خوانده‌ام
این ودیعت را پس از من حامل اوست
بعد من در راه وحدت، کامل اوست
اتحاد ما ندارد حد و حصر
او حسین عهد و من سجاد عصر
...چشم بر میدان گمار ای هوشمند
چون من افتادم، تو او را کن بلند

چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست

 داستان شهادت امام حسین(ع) در گنجینه‌الاسرار، داستانی جگرسوز است و البته سرشار از اشارات عرفانی است. عمان سامانی در صحنه‌پردازی خیالی آن لحظات شگفت‌آور، می‌گوید که پیش از شهادت، جبرائیل به‌عنوان پیام‌رسان الهی بر حضرتش ظاهر شد. او در این پیام رساندن، می‌گوید که خداوند به تو سلام رساند و گفت که من به میثاق تو و وفاداری تو اطمینان دارم چرا که اینک تو به این مقام رسیده‌ای که «من توام، ای من تو، در وحدت تو من» و این نقطه اوج وحدت وجود است. در اینجاست که خداوند به امام(ع) می‌گوید چون تو در امتحان عشق سربلند شده‌ای و هرچه داشته‌ای در راه من داده‌ای، من نیز به کشتگان راه تو زندگی و به دولت نام تو تا ابد پایندگی عطا خواهم کرد. 

صحنه‌پردازی عمان از شهادت امام نیز زیبا و تحت تأثیر همین نگاه عرفانی است. او بر زمین افتادن امام از اسب را سجده بردن بر درگاه الهی می‌بیند و خونین شدن جسم مبارک او را وضویی برای دل شستن از همه تعلقات دنیوی می‌بیند: 
از سر زین بر زمین آمد فراز
وز دل و جان برد بر جانان نماز
با وضویی از دل و جان شسته دست
چار تکبیری بزد بر هرچه هست
گشته پر گل، ساجدی عمامه‌‌اش
غرقه اندر خون، نمازی جامه‌اش...

و چه زیباست، تلمیحی که او در این ابیات به این بیت شاهکار خواجه شیراز، حافظ دارد، جایی که فرمود:
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها