گذری کوتاه برزندگی شهید مدافع حرم مهدی ذاکرحسینی به بهانه انتشار«ستاره خلصه»

شهید مدافع حرم؛ بازیگر تعزیه

کتاب «ستاره خلصه» با مراسم تعزیه در روستای نشوه از توابع ساوه در استان مرکزی آغاز می‌شود که نقش علی‌اکبر را علی ذاکر حسینی، پدر مهدی ایفا می‌کند: «علی ذاکرحسینی که مثل هر سال لباس علی‌اکبر را پوشیده بود، با سینه‌ای ستبر به میدان آمد.
کد خبر: ۱۴۶۴۳۴۷
 
طنین قدم‌های محکمش درآن چکمه‌های مشکی دل عشاق امام حسین(ع)رالرزاند. لب به نوحه باز کرد و صدایش آن‌قدرسوزناک بود که گریه به مردم مجال نداد.علی دراجرای تعزیه حضرت علی‌اکبربه زمان پایبند نبود.آن روزبیشترازهمیشه ایستادودرنقشش عاشقانه جنگید.هرچه به او اشاره کردند که باید نقش زمین شود،گوشش بدهکار نبود.باصلابت ایستاد وآن چنان غریبانه خواند که جمعیت به هق هق افتاد و صدای «وا اکبرا» درآسمان روستابلند شد.بعد از پایان تعزیه، دوستانش اعتراض کردند که چرا این قدرنبرد علی‌اکبر طولانی شد. درجوابشان گرهی به ابروانداخت وگفت:«مگه علی اکبربه راحتی شمشیر روزمین گذاشت که من شبیهش رو این طوری بازی کنم؟ مردم باید بدونن که سپاه امام حسین دلاورانه جنگید و هر کدومشون ده‌ها نفر از لشکر دشمن رو از پا درآوردن.»
تعزیه درخانواده ذاکرحسینی قدمت طولانی داردکه نسل به نسل منتقل شده است وپدر مهدی هم نظامی است که تعزیه رادوست دارد و درایفای آن هم خلوص و علاقه خاصی را بروز می‌دهد:«علی عادت داشت بعد ازهرتعزیه شال سیاه را از کمرش باز کند و ببوسد و به صورت و پیشانی بمالد. انگارمی‌خواست تا محرم بعدی لذت تعزیه رادرمشام و روح وجانش ماندگار کند.آن سال‌ها علی اولین جوان نشوه‌ای دوست‌داشتنی و محترم بود. خیلی از خانواده‌ها آرزو داشتند چنین جوان برومندی دامادشان باشد. آن شب بعد از تعزیه بزرگ عاشورا به خانه آمد و لباس‌ها را با احترام از تن بیرون آورد و روی طاقچه کاهگلی خانه گذاشت.
مادر با نگاهی مهربان و لبخند همیشگی‌اش به او گفت: «شیرم حلالت پسرم! تعزیه قشنگت دل سنگ روآب کرد.اسم ذاکر حسینی برازنده وجودته. واقعا که اجدادت را شاد کردی. مردم این آبادی شما را ذاکر می‌دونن چون نسل به نسل ذکر امام حسین گفتین. انشالا نسلای بعدیتون هم ذاکر امام حسین باشن…»
مهدی در خانواده‌ای پرنشاط و با پدر و مادری نظامی- فرهنگی رشد و نمو یافت که با برنامه‌ریزی و توجه پدر و مادر توانایی‌های خود را پرورش داد: «مهدی ازهمان کودکی در عالم دیگری بود و بیشترازبرادرانش شیطنت می‌کرد.عاشق جنب و جوش و ورزش بود؛ ولی به درس و مشق حس خوشایندی نداشت.تنها کسی که مهدی را کاملا درک می‌کرد؛ امیرعلی بود.ازهمان سنین دبستان او را به کلاس کاراته برد تا انرژی‌اش را در راه درستی صرف کند.»
مهدی واردسپاه شدوپس ازطی آموزش‌های نظام درزمان ظهورداعش علاقه‌مند شدکه درسوریه حضور یابد:«زمزمه‌های اعزام به سوریه روح خیلی از نیروهای مخلص سپاهی را جلا داد. بیشتر ازهمه،باعث حظ‌وافر مهدی ذاکر‌حسینی شد. درپادگان شهیدمدرس کرج سه گروهان تشکیل شد که هر گروهان سه دسته داشت…»
درجای‌جای حضوردرسوریه‌وفعالیت سپاه یادوذکرامام حسین(ع)جاری بودومهدی هرجاحضورداشت دراین‌مراسم شرکت می‌کرد. سال۹۵در شبی بهاری، فاطمه سفره را پهن کرد تا کنار مهدی شام بخورد. مهدی با به‌به و چه‌چه کنار مادر نشست. لپش را کشید و گفت: «مامان،امام حسین(ع)من روطلبیده! من این بار برنمی‌گردم.» با شنیدن این جملات، ترس وجود فاطمه را فرا گرفت...
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها