صهیونیسم نظامی همان نژادپرستی، اسکان، اشغال اراضی دیگران، اخراج ساکنان بومی و ایجاد پایگاهی برای استعمارگران است و بالاخره صهیونیسم نظامی مکمل طبیعی سایر صفات و چهبسا یکی از اجزای اصلی این جنبش بوده و خواهد بود.اگر کسی فکر کند نظامیگری صهیونیستی تنها ابزار درجه دو برای تحقق اغراض این رژیم است، سخت در اشتباه است، چرا که آن نه یک وسیله بلکه فرمانی مهم از فرامین و اصول ثابت جنبش صهیونیسم به شمار میرود. صهیونیسم در هیچ زمانی نه صلحجو بوده و نه مسالمتآمیز وآرزوی صهیونیسم غیرنظامی فقط سرابی است که انسان را دچار توهم میکند. ما فقط از یک جریان قومگرایانه در تاریخ معاصر که نظامیگریاش مرزهای ابزار و وسایل را درنوردیده، سخن نمیگوییم بلکه از جریانی سخن میرانیم که عضوی حیاتی از صهیونیسم است.صهیونیستها سالها قبل به این نتیجه رسیدند که طرحشان ممکن است با موفقیت یا شکست مواجه شود و از سوی دیگر دریافتند تنها چیزی که قادر به محو ترس و وحشت ۲۰۰۰ ساله ملت یهود است فقط و فقط نظامیگری است. به همین علت از آن پس صهیونیسم صلحجو یا مسالمتآمیز به امری محال بدل شد.طبق معمول برای آنکه از اسناد و مدارک و کتبی مانند پروتکلهای حکمای صهیون، تلمود (و تورات که در آن شک و تردید وجود دارد، بینیاز شویم، حرف و حدیثمان در اینباره را با تئودور هرتزل و اندیشههایش آغاز میکنیم؛ زیرا این کتب بهجای روشنکردن حقایق، انسان را به انحراف و گمراهی میکشانند اما به هر حال برای آغاز سخن سه نکته را نباید فراموش کرد:
تمام گروهها، جناحها، جمعیتها و سازمانهای یهودی بهویژه در اروپایشرقی قرن نوزدهم، مدتها قبل از هرتزل پی به اهمیت نقش زور و قدرت در روند مهاجرت یهودیان به فلسطین و حمایت از آنان بردند که این امر نشان میدهد هرتزل اولین نظریهپرداز نظامی صهیونیسم نبود ولی در بُعد عملی این هرتزل بود که پایه نظامیگری جنبش جهانی صهیونیسم در قرن بیستم را بنا نهاد.
تمام جنبشهای صهیونیستی و شبهصهیونیستی درقرن نوزدهم میلادی، نظامیگری را بهعنوان راهکاری اصلی یا حداقل یکی ازراهکارهای بنیادین انتقال یهودیان ستمدیده! به فلسطین و ایجاد دولتی برای آنان برگزیدند.این تلاشها مدت دو قرن بهصورت کجدار و مریز ادامه داشت. بهطور مثال در اواخر قرن شانزدهم میلادی، یهودیان تلاش کردند تا سلطان عثمانی را نسبت به تشکیل یک لشکر جنگجوی یهودی و انتقال آن به فلسطین برای حراست از قلب جهان عربی - اسلامی و قدس شریف و همچنین آزادسازی قبرس از چنگال انگلیسیها، قانع سازند.
همچنین یهودیان در زمان ناپلئون بناپارت یعنی اواخر قرن هجدهم میلادی پیشنهاد کردند که در ازای کسب پشتیبانی سیاسی، مالی و بینالمللی از جانب وی، درکنار ارتش بر ضد فرانسه انگلیسیها بجنگندولی این طرح وتمام طرحهای قبلی و بعدی بدون آنکه ثمری داشته باشد، به شکست انجامید و یهودیان در این راه (البته در آن دوران) ناکام ماندند.
- برخی جناحهای صهیونیست به کرات بر روایات باستانی تورات بهویژه در زمینه استفاده قوم بنیاسرائیل از توان نظامی خود برای اشغال فلسطین و جنگ با اقوام ساکن فلسطین یا خارج آن، استناد میکنند.لازم به ذکر است بخش اعظم تورات را تاریخ ۵۰۰ ساله جنگهای قوم بنیاسرائیل با فلسطینیها، آرامیها، کنعانیان، عموریان، مؤابیان، آشوریان، کلدانیان، بابلیان، مصریان، ایرانیان و همچنین جنگهای داخلی میان اقوام و قبایل بنیاسرائیل تشکیل میدهد. البته درست است که این ارتباط از حد تقویت دعوت صهیونیسم و سمبلهای آن پافراترنمیگذارد ولی به هرحال خود، عاملی مهم در جهت ارضای روحیه نژادپرستی یهودیان از طریق اعمال زور، خشونت، کشتارهای جمعی، چپاول، غصب و سیطره بهشمارمیرود و به رویاهای یهودیان قسیّالقلبی که برای تحقق آرزوهایشان، حاضرند دست به هر جنایتی بزنند، رونق خاصی میبخشد.اینک ماکتاب صهیونیسم نظامی راباهرتزل که پدرمعنوی جنبش صهیونیسم وسازماندهنده آن دردوران حیاتش بود،ورق میزنیم.همانطور که گفتیم هدف و قدرت، دو عنصر ملازم ومکمل یکدیگر ازدیدگاه هرتزل بود که اکنون نیز از دیدگاه سران رژیم صهیونیستی همین حالت رادارد.به همین دلیل «صهیونیسم بدون اسرائیل»، «اسرائیل بدون قدرت»، «اسرائیل بدون مهاجرتیهودیان»، «اسرائیل بدون اخراجفلسطینیآن»، «اسرائیل بدون توسعهطلبی»و «اسرائیل بدون نگرشهای استعماری» بیمعناست و در یک کلام اصلا اسرائیل نیست.این یعنی آنکه صهیونیسم برخلاف سایر جریانهای رایج، قدرت را فقط برای قدرت میخواهد،زیرا قدرت وزور،جوهره وجودی این جریان و بلکه خود موجودیت و ماهیت آن است.نوشتجات هرتزل کاملا شیفتگی وی نسبت به قدرت و تلاش اوبرای کسب مجوز اسکان یهودیان را نشان میدهد.دراین راستا هرتزل درصددبود یکایک یهودیان راتبدیل به صهیونیست کرده و طرح اسکان را با قدرت به مرحله اجرا درآورد. او از این پس راه اعطاخواهی را در پیش گرفت و از تمام امرا،شاهان، قدرتمندان و سلاطین وقت خود، بهویژه سلطان عبدالحمید خواست تا به وی مجوز مهاجرت را اعطاکنند. هرتزل در تلاش بود با کسب این مجوز، به آن رنگ و بویی بینالمللی ببخشد و با قدرت به جهانیان بفهماندکه عزم اودر راه تحقق آرمانهایش راسخ است. اودردل صهیونیستها بذر قدرت نظامی را که تا آن زمان یهودیان بهعنوان ملتی بیچاره، بدبخت، ضعیف، مظلوم! و ستمدیده از آن محروم بودند، افشاند. هرتزل از این ملت خواست که ضعف را به قدرت و ناامیدی را به امید بدل سازند. بهجای آنکه ضربه بخورند، ضربه بزنند و بهجای آن که سرکوشوند،دیگران راسرکوب کنند.بههمین دلیل است که ماپسازکشتار یهودیان توسط نازیها،بدترین وشنیعترین نوع تروروآدمکشی رادرخودصهیونیستها میبینیم. البته با این تفاوت که صهیونیستها درطول چهار سال پایانی جنگ جهانی دوم، دوستان(انگلیس) و حتی افرادی که اصلا به آنان بدی نکرده بودند، یعنی اعراب ساکن فلسطین را آماج ترور خود قرار دادند و به این ترتیب خوی وحشیگری خود رادربالاترین حد،به منصهظهور رساندند.هرتزل دراوایل قرن بیستم از تمام صهیونیستها خواست تا در کنار اقدامات سیاسی و بینالمللی برای کسب مجوز، خود را از نظر نظامی نیز آماده کنند. به همین منظور لشکری شبهنظامی از مزدوران یهودی و غیریهودی اروپا تشکیل داد و فرماندهی آن را به یک افسر ماجراجوی بریتانیایی که علاوه بر دارا بودن ارتباطات نزدیک با کلیسا، آرزوی ایجاد یک دولت با زور سر نیزه را در سر میپروراند، سپرد.مدتی بعد هرتزل مرد ولی شعلهای که برافروخت، خاموش نشد و سران سازمان جهانی صهیونیسم به سرعت دست به تشکیل و سازماندهی گروههای نظامی و شبهنظامی یهودی برای حمایت از مهاجران و شهرکنشینان یهودی ساکن فلسطین در دو دهه اول قرن زدند.گروههای شبهنظامی را جوانان یهودی مهاجر به فلسطین تشکیل میدادند که برخی از آنان در زمینه مسائل نظامی تجربیاتی داشتند. این گروهها با استقرار دراطرف شهرکها یاجادههای منتهی به آن، امنیت را برای خانوادههای یهودی تأمین میکردند. جالب اینجاست که فرمانده این گروهها یک یهودی آمریکایی بود که در درگیری با اعراب به هلاکت رسید و یهودیان با نامگذاری یکی از شهرکهای شمال فلسطین اشغالی به نام وی، او را اولین شهید ملت یهود در فلسطین لقب دادند!!
اما گروههای نظامی، لشکرهایی بودند که سازمان جهانی صهیونیسم افرادآن رابرای طی دورههای آموزش نظامی به ارتش انگلستان میفرستاد و هیچفرد غیریهودی حق ورود به آن را نداشت. این لشکرها درجنگ جهانی اول بهدلیل استفاده از قاطر برای نقل و انتقال، به لشکر قاطرسواران شهرت داشتند که البته فعالیتشان محدود بودوصهیونیستها برای آنکه بهاصطلاح کم نیاورند، در تبلیغات خود بزرگنمایی کرده و به آنان بال و پر میدادند.اما همین گروهها نقش بهسزایی درگسترش تروریسم صهیونیستی در دوران قیمومیت انگلستان بر فلسطین ایفا کردند، بهطوریکه دراواخر دهه۴۰میلادی یعنی پایان قیمومیت، تبدیل به ارتش دفاعی! اسرائیل شدند. از مهمترین و قویترین این گروهها هاگانا بود که تأسیس خود را مدیون حزب کارگری ماپای و توسعهاش را مدیون بن گوریون (اولین نخستوزیر اسرائیل و اعلامکننده تأسیس دولت صهیونیستی به جهانیان در سال ۱۹۴۸) بود اما اگر قدری دقیقتر به موضوع بنگریم میبینیم این گروه در درجه اول مدیون حمایتهای بیشائبه انگلستان نه فقط از نظر آموزشهای نظامی و مسلحسازی بلکه از لحاظ اعطای مشروعیت و قراردادن آن درردیف یکی ازمهمترین نیروهای امنیتی قانونی، است.هاگانا طرفداران بیشماری داشت که از آن جمله میتوان به یک افسر مسیحی انگلیسی بهنام اورد وینگیت اشاره کرد. او فردی پرادعا، متعصب، خشکمغز وازنظر یهودیان،شجاع ونترس بودکه تمام توان خودرا برای اجراوهدایت عملیاتهای تروریستی و خرابکارانه بر ضد اعراب دردهه۳۰بهکارگرفت. وی پس ازمدتی همراه نیروهای انگلیسی برای جنگ علیه نیروهای ژاپنی به جنوبشرقی آسیا رفت و فرمانده چند گروه پارتیزانی شد اما دیری نپایید که افسانه شجاعت وینگیت با کشتهشدنش به دست ژاپنیها، از صفحه روزگار محو شد و همه فهمیدند او نهتنها فردی ترسو بوده که حتی لیاقت این مسئولیت را هم نداشت. بله، وینگیت شیری بر سر اعراب بیدفاع فلسطین و موشی در برابر ژاپنیها بود!
این را ما نمیگوییم، بلکه اسناد تاریخ نظامی انگلستان درجنگ جهانی دوم، خود مبین این مطلب است.صهیونیستها درجنگ جهانی دوم مانند جنگ جهانی اول تعدادی از جوانان یهودی را برای خدمت در لشکر ویژه یهودیان و کمک به نیروهای انگلیس، در اختیار ارتش انگلستان قرار دادند اما اینبار وضع تفاوت فاحشی با زمان جنگ اول داشت، زیرا دشمن هر دوی آنان یکی بود و انگلیس و صهیونیسم مشترکا برضد نازیها وارد جنگ شدند. ازسوی دیگر صهیونیستها بهدلیل نزدیکشدن به زمان تأسیس دولت یهود که آمادگی نظامی زیادی برای مقابله با اعراب فلسطین و ارتشهای عرب میطلبید، بیش ازگذشته نیازمند آموزش، تسلیحات و امکانات نظامی انگلیسیها بودند.بنابراین به جرأت میتوان گفت تجربه نظامی صهیونیستها زیر چتر حمایتی انگلستان درسالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۳۹ بهطورعمده برپایه اصل آمادگی صهیونیستها برای مقابله بااعراب درسال۱۹۴۸قرارداشت.زیرا صهیونیستها و انگلیسیها این نکته را بهخوبی دریافته بودندکه وجود یک سرباز یهودی درارتش انگلیس،به معنای حضور همین سرباز در دولتی است که زیر نظر انگلستان ومتحدانش پس ازپایان جنگ دوم تشکیل خواهد شد.به همین دلیل نیروهای یهودی ارتش سلطنتی انگلیس بهجای آنکه به جبهههای جنگ انگلستان درایتالیا، نرماندی،آلمان وسایر نقاط اروپا بروند،برضد اعراب آنهم بارشادتی وصفناپذیر میجنگیدند! بهطور مثال صهیونیستها درجریان اشغال سوریه،لبنان وعراق(دردو سال اول دهه ۴۰ )توسط انگلستان با نیروهای این کشورهمراه بودند وحتی موشه دایان یک چشمش را درجنگی نزدیک دامور ازدست داد و آبراهام اشترن یکی دیگر از افسران یهودی درنبرد بانیروهای رشید عالی گیلانی درنزدیکی حبانیه کشته شد.درپایان این قسمت بدنیست بگوییم این دونفر ازتروریستهای قهار یهود بودند. اولی قهرمان جنگهای ۱۹۴۸، ۱۹۴۹، ۱۹۵۶ و ۱۹۶۷ بر ضد اعراب!! و دومی فرمانده یکی از مخوفترین سازمانهای تروریستی صهیونیستها که سال ۱۹۴۸ میلادی در ارتش اسرائیل ادغام شد.