من هم دلم میخواست گریه کنم، روایت اشکها و لبخندهاست. قصه آدمهایی که دلی پر از غصه دارند اما شادی و لبخند را به دیگران هدیه میدهند. اندوه و شادی از دیرزمان همسایه دیواربهدیوار هم محسوب میشدند. زمانی که ما غرق در شادی هستیم، افراد زیادی با غم و اندوه پنجه در پنجه هستند و گاهی هم برعکس. در این میان انسانهایی وجود دارند که با داشتن غم و ناراحتی، برای شادی و زدودن غبار ناامیدی، مشکلات خود را در پس چهرهخندان مخفی میکند وبرای آوردن لبخندی هرچند اندک،میکوشند. عطاا...صفرپور یکی از آنها بود.
کودکی پرشیطنت
کتاب من هم دلم گریه میخواست به نویسندگی حجت شاهمحمدی، شامل دو بخش است. بخش اول به زندگی هنرمند عطاا... صفرپور میپردازد. بخش دوم که متشکل از چند مصاحبه و گفتوگوست به آشنایی با نمایش روحوضی و شناخت و نظرات دیگران درباره این مقوله شکل گرفته است.صفرپور کودکی پرشیطنتی داشته است. او لحظهای آرام و قرار ندارد. طوری که مادر همیشه صبورش را وامیدارد برای ساعتی استراحت و چشیدن طعم آرامش، پسرش را راهی مکتبخانه کند. اما عطاا... تمام تنبیههای بدنی ملا را به جان میخرد و دست از بازیگوشی برنمیدارد. این هنرمند نامی در خاطراتش از بزرگواری و مهربانی پدر، صبوری و اقتصاددانی مادرش خردهروایتهای جذابی تعریف میکند که همه آنها نشاندهنده این است که در چه خانواده و با چه سطح فکری بزرگ شده؛ خانوادهای با جمع گرم و دوستداشتنی.
روحیه لطیف و همیشه شاد
صفرپور بعد از ترک تحصیل در مقطع دبیرستان تصمیم میگیرد استخدام نظام شود. فضای خشک و نظامی محیط کار با روحیه لطیف و همیشه شاد راوی سازگار نیست. او که از کودکی نشاندن لبخند روی صورت اطرافیان را بسیار دوست داشت، حالا باید ساعتهای عمرش را در محیط خشن ژاندارمری بگذراند.انسانهایی مانند عطاا... صفرپور با خنداندن دیگران، خودشان هم انرژی میگیرند و شادتر میشوند. گویی که شاد کردن اطرافیان سپری باشد برای تحمل کردن غم و اندوهشان. آنها نیاز دارند شادیآفرین جمع باشند تا از عمق لبخند و برق نگاه دیگران انرژی بگیرند. او در طول خدمتش که نیمهکاره رهایش کرد، روایتهایی از سنگدلی و خودخواهی اشخاص رده بالا، امثال شاپور، پسر رضاشاه و بالادستیهایش تعریف میکند تا روی سخنان و بد بودن موقعیت شغلیاش سند و مدرک هم گذاشته باشد.
تصادف با ماشین دولت!
صفرپور پس از تصادف با ماشین دولت و دردسرهای بعدش که با دهانی گرم و شیرین در کتاب نقل کرده، تصمیم میگیرد بعد از هفت سال و اندی به دشواری و با هزاران دردسر از شر لباس نظامی که شوخطبعی روحش را به اسارات کشیده بود، خلاص شود.عشق همیشه در جایی که انتظارش را نداریم در کمین مینشیند تا آدمی را به خود مبتلا کند. انگار میخواهد با این حرکت بگوید زور من به تصمیمات و برنامهریزیهای شما میچربد. همانطور که روی سرنوشت راوی کتاب تاثیر خود را گذاشت. صفرپور پس از استعفا از نظام، برای بیکار نماندن، شغل رانندگی را انتخاب میکند. به دل جاده میزند و در یکی از همین سفرها گرفتار عشق میشود. عشقی که در نگاه اول به مسافر اتوبوسش پیدا میکند، گرههای پیدرپی را به همراه میآورد و برای مخاطب تداعیکننده شاه بیت حافظ میشود «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها».
درهم آمیختگی اشک و لبخند
خاطرات راوی از اجرای نمایشها در جنوب و غرب کشور که در احاطه دشمن بوده، درهم آمیختگی و بههم تنیدگی اشک و لبخند را ثابت میکند. بازیگران با چشمانی که چند دقیقه پیش گریسته و نگاهی که با دیدن تماشاگران پر از شرمساری میشد و در نهایت با قلبی که همزمان در ترس و عشق به کار میتپید، روی صحنه اجرا میرفتند. صحنه و سنی که اکثر اوقات پر از خاک و سنگ حاصل از ویرانیهای جنگ بود. صفرپور در چند جای کتاب به سخت بودن کارش در آن شریط اشاره کرده و گفته که او هم بارها دلش میخواسته گریه کند اما این هنرمند نامی مانند زمانی که خبر فوت برادرش را شنیده، دست از تعهد کاری خود برنداشته و با دلی مالامال از غم و اندوه، روی سن رفته تا به وعدهاش که خنداندن بود، وفادار بماند.
قدمت و ارزش نمایش روحوضی
نویسنده کتاب حجت شاهمحمدی، در بخش دوم کتاب سعی کردهاست مخاطب را با قدمت و ارزش نمایش روحوضی آشنا کند. او در کنار مصاحبه و گفتوگو با سایر دوستان عطاا... صفرپور که در اکثر سفرها همراهش بودند، کارنامه درست و دقیقی از کار این گروه را در اختیار خواننده گذاشته است. مدارکی که نشاندهنده همت صفرپور و دوستانش برای تحقق بخشیدن به خواستههایشان را نشان میدهد. در دل اندوه داشته باشی و دیگران را برای لحظهای از اندوه و وحشت «بعد چه خواهد شد» خود هنری است بس سخت که صفرپور و همکارانش در طول کتاب بارها ثابت میکنند بهخوبی از پس آن برآمدهاند. زندگی همیشه به مبارزانی که سلاحشان از جنس لبخند است نیاز دارد تا آدمی را برای مقابله با مشکلات و گاهی دشمنان آماده سازد. همانطور که گروه نمایش عطاپور در یکی از شبهای جنگ، رزمندههای جوان گردان مسلم را با حال خوش و لبخندی عمیق راهی عملیات بزرگشان کرد.