جمله ۳۰ساله...

اتاق زیاد بزرگ نبود اما دلباز بود. چند مبل راحتی سن و سال‌دار اتاق را دو قسمت کرده بود. طرف بالا یک میز بزرگ قرار داشت که معلوم بود مدیر‌کل، آقای جعفری پشت آن می‌نشیند.
کد خبر: ۱۳۹۲۹۵۹
نویسنده مرتضی سرهنگی - نویسنده

یک جوان خوش‌قواره با موهای پرپشت خرمایی‌رنگ و چشم‌هایی که به قهوه‌ای می‌زد. طرف پایین هم پنجره‌های بزرگ داشت با شیشه‌های تمیز و چند قفسه کتاب. روی این مبل‌های چهار نفرمان نشسته‌ایم. آقای مدیرکل ارشاد و دستیارش خانم حسینی‌نژاد که بانوی باوقاری است.

طرف دیگر هم او نشسته با موهای فر کوتاه و صورتی گندمی و چشم‌هایی که تا دلت می‌خواهد قشنگ است. لباس ساده پاسداری پوشیده. او برادر «قاسم سلیمانی» است. کنار دستش منم که کرمانی نیستم و تک افتاده‌ام.

قرار است امروز درباره مشکل و کار کتاب‌های کنگره شهدای کرمان حرف بزنیم و تکلیف‌مان را روشن بکنیم. دامنه شنیده‌ها و گفته‌ها یک ساعتی به‌طول کشید تا جمع شود. همه‌مان چیزهایی یادداشت کردیم که یادمان بماند چه کارهایی را به گردن گرفته‌ایم. معلوم شد حدود ۵۰ عنوان کتاب از خاطرات فرماندهان شهید لشکر ۴۱ ثارا... باید نوشته و چاپ شود.

از نوشتن کتاب‌ها خیالم راحت بود. نویسنده‌های خوبی، خودکارشان را بالا برده بودند. بقیه کارها مثل مراحل فنی و بود و نبود کاغذ و مقوا، چاپ و فرستادن این همه کتاب به کرمان راه‌هایش مشخص شد.

آخر حرف‌های‌مان بود. از روی مبل‌های راحتی که بلند شدیم، برادر قاسم سلیمانی جمله‌ای به آقای مدیرکل گفت: «آقای جعفری، اگر جای شما بودم همه بودجه ارشاد کرمان را برای خاطرات جنگ هزینه می‌کردم.» نزدیک ۳۰ سال از آن روز و آن اتاق دلباز می‌گذرد. تا تهران برسم این جمله را زمزمه می‌کردم. هنوز هم گاهی به یادش این جمله را به زبان می‌آورم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها