کد خبر: ۱۳۸۹۹۳۰
نویسنده نگار علیزاده - روزنامه‌نگار

آن شب همه‌مان دوست داشتیم برنده میدان باشیم؛ شب بازی تیم ملی فوتبال ایران و آمریکا. حتی برنده هم نه که دوست داشتیم با یک تساوی، برای اولین‌بار به دور بعد جام‌جهانی صعود کنیم و شیرینی صعود را دسته‌جمعی جشن بگیریم و شاد باشیم، اما نشد!

هرچه زدیم به در بسته خورد؛ هرچه دعا کردیم، صلوات فرستادیم، نذر و نیاز کردیم، نشد که نشد! بچه‌ها رفتند و زدند، اما هیچ‌کدام گل نشد! سوت پایان که زده شد همه دعاهای‌مان را معلق در آسمان و زمین دیدیم. یعنی چرا دعای ما مستجاب نشد؟ چرایش را نمی‌دانم، اما از فردای آن روز، از فردایی که کمی هیجانم فروکش کرده بود، آرام‌تر بودم و خیالم راحت‌تر؛ راحت از این بابت که می‌دانستم خدا چیزی را می‌داند که ما نمی‌دانیم. حکمتش را نمی‌دانم، ولی بر این باورم که صعود نکردن آن حقی بود که باید رخ می‌داد و رخ داد. شاید اتفاقات بعد از صعود، آن‌طور که فکر می‌کردیم شیرینی به همراه نداشت. شاید برد و صعود، اوضاع را آن‌طور که خیال می‌کردیم، پیش نمی‌برد. اصلا شاید توان فنی‌مان همین‌قدر بود و توان صعود نداشتیم! برای یک بیمار که تنها دعا نمی‌کنند؛ راهکار‌های دکتر به همراه دعا‌ست که موثر است! این بازی هم دعایی می‌خواست همراه با تکنیک‌های بهتر و قوی‌تر و قدرتمندتر از حریف احتمالا. اما بعد از آن بازی و آن استرسی که کشیدیم، به این فکر کردم که کاش همه‌چیز را از همان لحظه اول به دست خدا بسپاریم و بعد بنشینیم به دعا کردن؛ به این‌که خدایا من می‌دانم تو خیرمان را می‌خواهی. پس این ریش و این هم قیچی! آن‌وقت است که از شدت اضطراب و استرس، حالم بد نمی‌شود و در طول بازی، با آرامش بیشتری با خدا معاشرت می‌کنم. فارغ از هر نتیجه‌ای که رخ خواهد داد. یک ۹۰ دقیقه شیرین!


newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها