تحلیلی درباره راهبرد‌های شبکه‌های معاند در مساله حجاب

رضاخان دیروز و رضاخان‌های امروز

پیشنهاد چندسوژه در اهمیت تبیین ماهیت حزب‌کومله

جای خالی تاریخ ترور و جنایت؛ روایت‌هایی که گفته نشد

چند روزی است که همزمان با ماجرای فوت مهسا امینی، عده‌ای عقده‌گشایی کرده و دست به ارعاب و به آتش کشیدن اموال عمومی زده‌اند آن‌ها با جریان‌های سیاسی خارج از کشور همسو شده‌اند تا امنیت کشور را برهم بزنند. حضور مسلحانه گروه‌هایی همچون گروهک تروریستی کومله کردستان و منافقین این بار آشکارا با استفاده از امکان رسانه‌ای شبکه‌های من و تو؛ وابسته به جریان بهائیت، ایران‌اینترنشنال؛ وابسته به عربستان سعودی، صدای آمریکا و بنگاه دروغ‌پراکنی بی‌بی‌سی فارسی؛ متعلق به انگلستان که همیشه برای کشور ایران نقشه داشته، در این ناامنی نقش‌آفرینی می‌کنند.
کد خبر: ۱۳۸۴۲۱۲
نویسنده امیرحسین دهقانی - نویسنده و منتقد

قرائن و شواهد نشان می‌دهد این‌بار علاوه‌بر ادارات امنیت انگلیس، نمایندگان کشور‌های متعددی به‌طور جدی به میدان اغتشاشات ورود کرده و نوع صحنه‌گردانی نشان از حضور این اجماع دارد. عدم بازخوانی، رفتارشناسی و تبیین تاریخ خیانت‌های هریک از این عوامل، زمینه جولان آن‌ها را بر محور تحریف تاریخ فراهم کرده است. یکی از گروهک‌های تروریستی که در تمام تاریخ پس از پیروزی انقلاب اسلامی جنایت‌های بسیار را علیه مردم ایران رقم زده گروهک کومله است. این گروهک شبهه نظامی در این سال‌ها با پول سعودی رشد کرده و زیر نظر عناصر امریکایی-اسرائیلی آموزش اطلاعاتی و امنیتی دیده، در میدان با تفکر انگلیسی براساس شعار تجزیه طلبی کردها، رفتار می‌کند. این گروهک پرخشونت با پیروزی انقلاب و آغاز شروع جنگ تحمیلی علیه مردم مظلوم ایران براساس تفکرات مائو با ۱۰ نفر اعلام موجودیت کرد و وارد فضای سیاسی در مناطق کردنشین شد، اما تاکنون نتوانسته پایگاه اجتماعی مناسبی برای مشروعیت بخشیدن در بین آحاد مردم به دست آورد.

حتی در درگیری‌ها و بحرانی که در این چند روز اخیر در کردستان، تهران و دیگر شهر‌ها رخ داده است، گروهک کومله میدانداری کرده و با شعار کردستان بزرگ، نمایش پرچم اقلیم و... به طور واضح با هدف تجزیه ایران تلاش کرده است. در اطلاعیه وزارت اطلاعات، حزب کومله را از سردمداران اغتشاشات معرفی می‌کند و معتقد است کومله دست به توطئه‌های متعدد زده و ۷۷ نفر از عوامل‌گروهکی کردستان موسوم به کومله، دموکرات، پاک، پژاک که در دو سوی مرز‌های غربی کشور که مشغول توطئه علیه مردم کردستان بودند، بازداشت شده‌اند. بهانه بازخوانی جنایات این گروهک ترویج شعار «زن، زندگی، آزادی» به عنوان مانیفست اغتشاشات اخیر است که ریشه تاریخی در عوام‌فریبی تجزیه‌طلبان منطقه کردستان دارد. غفلت از خلق اثر در این زمینه در سینما، هنر‌های نمایشی و ... ایران بهانه دیگری است برای پیشنهاد چهار روایت پیش رو به عنوان سوژه ساخت آثار هنری با هدف تبیین تاریخ معاصر که تکرار مکررات است.

حزب کومله و تاسیس آن

حزب کومله توسط عبدا... مهتدی، فرزند رحمان مهتدی از فئودال‌های منطقه بوکان تاسیس شده است و تفکرات مارکسیستی دارد. او از دهه ۶۰ و ۷۰ تاکنون دبیرکل حزب بوده است. این جریان شبه‌نظامی با شعار‌های سیاسی در برابر دریافت پول بیشتر به هرجنایتی همچون قتل هم‌گروهی‌های خود هم دست می‌زنند. دارودسته حزب کومله سه گروه است: ابراهیم علیزاده، عبدا... مهتدی و عمر ایلخانی‌زاده. این افراد وقتی علیه همدیگر بیانیه می‌دهند، تندترین و زشت‌ترین کلمات را به کار می‌برند و همدیگر را به‌واسطه هرگونه جنایتی که ممکن است تصور کرد، رسوا می‌کنند. آن‌ها همدیگر را سارق، فالانژ، لجن‌پراکن، کلاهبردار سیاسی، قوم‌پرست و القابی از این دست می‌خوانند.

خواب‌های کومله برای ایران

بیش از ۴۴ سال از انقلاب می‌گذرد و امروز شاهد فتنه‌ای دیگر از سوی دشمنان این مرزوبوم با محوریت گروهک‌های تجزیه‌طلب هستیم. این گروهک‌ها که امروز در قالب شعار و هشتگ «زن، زندگی، آزادی» بساط فتنه‌گری‌شان را دوباره پهن کرده‌اند، در ۴۰ سال پیش نیز جور دیگری در زیر لوای این شعار می‌خواستند اقدامات خود را موجه نشان دهند، اما همواره مثل روز‌های اخیر با واکنش مقتدرانه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی علیه مقر‌های فرماندهی آنان روبه‌رو شدند.

سینما کجای ماجراست؟

باتوجه به اتفاقات اخیر و نقش گروه‌های کومله در ایجاد ناامنی، وقت آن رسیده تا سینمای ایران گوشه‌ای از جنایات خشن و دلخراش را به تصویر بکشد. تصاویری که در گوشه گوشه خاطرات رزمندگان و مدافعان امنیت غرب کشور روایت شده و قابل پرداخت است. در این زمینه آثار فراوانی به چاپ رسیده، داستان‌هایی که سرگذشت قهرمانان واقعی کشورمان در نبرد با عناصر کومله و شکنجه‌ها و رفتار‌های غیرانسانی که در هیچ کجا دیده نمی‌شود را روایت کرده‌اند. این داستان‌ها قطعا می‌توانند سوژه‌های بسیار جذابی برای کارگردانان باشند. فاصله‌ای که بین سینماگران و تاریخ در عرصه اتفاقات و رخداد‌های معاصر وجود دارد، فقط با مطالعه و دیدار با راویان فتح پدید می‌آید. شگفتا این روایتگری بسیار مهم در نگاه مدیران فرهنگی و سینماگران چندان موردتوجه نیست. در حالی که با اتفاقات مهم رخ داده در ایران و همچنین جانفشانی‌های مردم غیور کرد برای دفاع از کشور، آثار متعددی در سینما ساخته شده‌اند که مستقیما به کردستان می‌پردازند یا بستر حوادث آن در منطقه غرب کشوراست. در دوره‌ای سینمای کشور به موضوعاتی پرداخت. بازخوانی دوباره برخی ازاین آثار در شرایط فعلی خالی از لطف نیست و می‌تواند نکات تاریخی مهمی را یادآوری کند. همچنان که پیشتر اشاره شد، به‌عنوان نمونه به چند اتفاق تلخ و گزنده از اقدامات تروریستی گروهک تجزیه‌طلب کومله در منطقه کردستان که قابلیت سوژه برای ساخت دارد، پرداخته‌ایم که شاید سینماگران بخوانند و علاقه‌مند به فعالیت در این عرصه شوند.

روضه مادر گمشده؛ حماسه سمیه کردستان

ناهید فاتحی کرجو، متولد تیرماه ۱۳۴۴ در سنندج و در خانواده‌ای مذهبی است. پدرش در ژاندارمری کار می‌کرد و اهل سنت بود. مادرش سیده زینب، زنی شیعه، زحمتکش و خانه‌دار بود که فرزندانش را با عشق به اهل بیت (ع) بزرگ می‌کرد.

ناهید فاتحی کرجو که از فعالان انقلابی در غائله کردستان به‌شمار می‌رفت، با برادران سپاه‌پاسداران در سنندج همکاری داشت و در شناسایی چند نفر از اعضای کومله نقش مهمی ایفا کرد. درپی همین شناسایی‌ها بود که ناهید هدف اول منافقین شد و آن‌ها به دنبال فرصتی برای انتقامجویی از وی بودند. اوایل زمستان سال ۱۳۶۰ ناهید به‌شدت بیمار شد و برای مداوا به درمانگاهی در میدان مرکزی شهر سنندج مراجعه کرد. چند ساعتی از رفتن ناهید گذشته بود، اما از بازگشتش خبری نشد. آن روز‌ها در سنندج امنیت برقرار نبود. جست‌وجوی خانوادگی با رفتن دختر بزرگ خانواده به سمت درمانگاه شروع شد، اما او هم با تمام دل نگرانی‌ها بعد از ساعت‌ها جست‌وجو، خواهر نوجوانش را پیدا نکرد. انگار که اصلا به درمانگاه نرفته بود. آن‌وقت‌ها پدر ناهید در جبهه خرمشهر با بعثی‌ها می‌جنگید و مادر، شیرزنی که مسئولیت سرپرستی و مدیریت عاطفی خانواده را برعهده داشت به تنهایی همه‌جا دنبال دخترش می‌گشت تا این‌که بالاخره از چند نفر که ناهید را می‌شناختند و او را آن روز دیده بودند، شنید که چهار نفر ناهید را دوره کرده و به زور سوار مینی‌بوس کرده، برده‌اند. پس از دستگیری و آغاز اسارت ناهید، او را در روستای «حلوان» در مدرسه‌ای که به زندان «کومله» تبدیل شده بود، مدتی زندانی و شکنجه کردند. سپس به روستای «هشمیز» برده و وی را در تعاونی روستا زندانی کردند.

«کومله»‌ها ناهید ۱۶ ساله را به‌شدت شکنجه می‌کردند. مو‌های سرش را تراشیده بودند و همه ناخن‌های دست و پایش را کشیده بودند. تمام سر و بدنش به علت ضربات ناشی از شکنجه کبود بود. کومله به ناهید گفته بود اگر به (امام) خمینی دشنام دهی، تو را آزاد می‌کنیم. سرانجام سمیه کردستان را شبانه به بیابان‌های اطراف روستا می‌برند و جلوی چشمان خودش برایش قبر حفر کرده، او را زنده زنده دفن می‌کنند. کسانی که امروز شعار زن، زندگی، آزادی را فریاد می‌زنند، ناهید ۱۶ ساله را زنده زنده دفن می‌کنند. یک روز پس از شهادت ناهید در میان اهالی آبادی صحبت‌هایی درباره زنده به‌گور کردن دختر ۱۶ ساله به گوش می‌رسد. گروهک «کومله» برای آن‌که بر جنایت خود سرپوش بگذارد، ابتدا اعلام می‌کند که ناهید را آزاد کرده، اما با پافشاری مردم و پیدا شدن قبر شهید «ناهید فاتحی کرجو» معروف به «سمیه کردستان» آن‌ها اقرار می‌کنند که، چون او جاسوس بوده، اعدامش کرده‌اند.

مادر ناهید که تمام استان را به دنبال دخترش بود، سرانجام رد ناهید را در روستای «هشمیز» پیدا می‌کند. مردم روستا محل زنده به‌گور شدن این شهید را به مادر نشان می‌دهند. مادر ناهید از نیرو‌های سپاه‌پاسداران می‌خواهد تا برای شناسایی دخترش، نبش قبر انجام شود و پس از شناسایی ناهید، پیکر او را به بهشت زهرا (س) تهران منتقل می‌کنند.

مادر، فرزند، جنایت مکرر

۱۱ مرداد، روستای «باقرآباد» شاهد میلاد دختری بود که مادرش با هزاران آرزو و امید نامش را فاطمه گذاشت، دوران طفولیت فاطمه در شرایطی سخت سپری شد. از همان کودکی پنجه در پنجه فقر افکند. با وجود این‌که سن و سالی نداشت در کنار کار در منزل همراه پدرش در مزرعه هم کار می‌کرد. خیلی زود زندگی مشترکی را با شاه‌محمد محمودی آغاز کرد، همسرش مقنی بود. زندگی ساده و بی‌آلایش آن‌ها در روستای باقرآباد با به دنیا آمدن یک دختر و پسر رنگ و روی زیباتری به خود گرفت.

شاه‌محمد آن روز هم مثل همه روز‌ها برای کسب روزی حلال راهی محل کار شد، چند روز بود که در روستای حسین‌آباد مشغول حفر چاه آب برای بچه‌های سپاه بود. فرقی نمی‌کرد که چه نوع همکاری داشته باشی، همین که اسمی در کنار بچه‌های سپاه می‌آمد، برای ضدانقلاب خودفروخته و کردفروش محسوب می‌شد. با همین فکر، گروهک دموکرات شاه‌محمد مقنی را در مسیر برگشت به خانه اسیر کردند، وی را به مقر فرماندهی بردند و به پنج سال حبس محکوم کردند. فاطمه به همراه دو طفل کوچکش چشم‌انتظار مرد خانه بود، انتظاری که با تاریک شدن هوا به دلشوره‌ای سخت تبدیل شد، انتظار جانش را به لب آورده بود، کودکانش خردسال‌تر از آن بودند که بتواند تنها رهای‌شان کند. روز‌ها گذشت، اما خبری از مرد خانه‌اش نشد، پرس‌و‌جو کرد، آن‌قدر که از بعضی‌ها شنید که شاه‌محمد را ضدانقلاب اسیر کرده و با خود برده‌اند، ترس این‌که دیگر هرگز همسرش را نبیند، تمام وجودش را پر کرده بود. نمی‌توانست دست روی دست بگذارد و باید کاری می‌کرد... عشق به همسرش و نگرانی بابت سرنوشت پدر بچه‌هایش، او را مجبور کرد کودکان دلبند و خردسالش را به قوم و خویش بسپارد و برای پیداکردن همسرش راهی مقر گروهک ضدانقلاب دموکرات شود.

دموکرات ـ کسانی که شعار دفاع از کرد و کردستان می‌دادند ـ برای رهایی همسرش نرخ تعیین کرده بودند و از او خواستند در قبال آزادی شاه‌محمد ۲۰۰ هزار تومان پرداخت کند، تهیه این پول هنگفت در دهه ۶۰ برای فاطمه که تنها منبع درآمد زندگی‌شان کار کارگری شاه‌محمد بود و در آن زمان دارایی خاصی نداشتند، به‌راحتی ممکن نبود، اما فاطمه شیرزن کُرد برای نجات همسرش کفش آهنین پوشید. هرچه داشتند را حراج کرد؛ گوسفند، یک قطعه زمین در سنندج، وسایل خانه را فروخت، بخشی از این وجه را تامین کرد و به دوست و آشنا رو انداخت تا بالاخره پول را جور کرد و بعد از گذشت یک ماه، همراه با پول برای آزادی همسرش بار دیگر راهی مقر ضدانقلاب شد. راه سخت و دشوار بود، اما امید بازگشت شاه‌محمد، فاطمه را آن‌قدر محکم و استوار کرده بود که ترس از سختی مسیر را به دلش راه نمی‌داد و به امید فردای بهتر و دیدن دوباره همسرش به محل زندان شاه‌محمد رفت. پول را تحویل داد، اما خبری از آزادی همسرش نبود، فاطمه در حالی که به‌شدت از یک سو نگران همسرش بود و از سوی دیگر نگران سرنوشت دو طفل معصومش، خود نیز اسیر ضدانقلاب شد. گروهک دموکرات، فاطمه را ۱۲ روز نگه داشتند، او که سخت برای فرزندان خردسالش نگران بود از ضدانقلاب می‌خواهد که آزادش کنند، و به آن‌ها می‌گوید من بچه دارم و خانواده‌ام چشم به‌راهم هستند، خبری از همسرم بدهید، اگر اعدامش کرده‌اید یا زنده است بگویید و رهایم کنید تا به خانه برگردم، اما ضدانقلاب با این بهانه که تو برای پیشمرگه سم آورده‌ای و خواسته‌ای ما را از بین ببری، او را به‌شدت شکنجه می‌کنند.

فاطمه در اسارتگاه ضدانقلاب بعد از روز‌ها تحمل شکنجه‌های سخت به همراه یک نیروی بسیجی در حالی که به او گفته می‌شود می‌خواهیم آزادت کنیم، پای پیاده در حالی که تمام وجودش زخمی بود به سمت ارتفاعات چهل‌چشمه دیواندره حرکت داده می‌شوند و در ارتفاعات این کوه از آن‌ها می‌خواهند برای خودشان قبر بکنند.
اعضای این گروهک شقاوت و جنایت را به اوج می‌رسانند و از کمر به پایین آن‌ها را تیرباران می‌کنند، صدای زجه‌های فاطمه در آن شب و روز در کوه‌های چهل‌چشمه آن‌قدر سوزناک بوده که مردمان روستای اطراف را برای کمک به او به تکاپو می‌اندازد، ولی با پیکر بی‌جان و در خون‌خفته آن‌ها روبه‌رو می‌شوند و در همان‌جا در قبر‌هایی که با دست خودشان کنده بودند، دفن می‌شوند. بهاءالدین پنج‌ماهه بی‌تاب و بی‌قرار مادر است، هرکاری می‌کنند آرام نمی‌شود، گرسنه و بی‌قرار در غیبت مادر در گهواره جان می‌بازد و کتاب زندگی‌اش خیلی زود بسته می‌شود، وضعیت دختر فاطمه هم که تنها سه سال دارد از برادرش بهتر نیست.

مرگ برادر، نبود پدر و غیبت چند هفته‌ای مادرش او را سخت غمگین کرده است، روزها، به هفته و هفته به ماه و سال گره می‌خورد، چشم انتظاری برای دیدن پدر و مادر همچنان ادامه دارد تا این‌که دوران اسارت پدرش به پایان می‌رسد و شاه‌محمد به روستا برمی‌گردد.

شاه‌محمد پنج سال سخت‌ترین روز‌ها را در زندان‌های ضدانقلاب گذارند و بعد از طی این همه سختی و شکنجه به امید دیدار با خانواده‌اش به خانه برمی‌گردد، اما با جای خالی همسر و پسرش مواجه می‌شود، وقتی از سرگذشت تلخی که بر خانواده‌اش گذشته، باخبر می‌شود و می‌فهمد پسرش از بی‌کسی فوت شده و خبری از همسرش نیست به دنبال همسرش خیلی از روستا‌های اطراف را می‌گردد، اما نمی‌تواند پیکر همسرش را پیدا کند.

۲۱ مهرماه دو سال قبل، وقتی خبر شهادت «شاه‌محمد محمودی» به عنوان پنجمین جهادگر حوزه سلامت دل فعالان این عرصه و آحاد مردم کردستان را داغدار کرد، کسی از آنچه بر این آزاده ایثارگر و خانواده‌اش در طول سال‌های حضور ضدانقلاب در کردستان گذشته بود، خبری نداشت. شاه‌محمد در میدان مبارزه با کرونا مهرماه امسال به شهادت رسید و چهره در نقاب خاک کشید و بازگشت این مسافر را به چشم ندید...

چشمان منتظر و گریان دختر شهیده فاطمه در حالی که پدر آسمانی‌اش را بدرقه می‌کرد که هنوز داغ ۴۰ ساله بی‌خبری از مزار مادرش وجودش را به سختی چنگ می‌انداخت. دختر شهیده فاطمه در حالی پدر آسمانی‌اش را بدرقه کرد که ۴۰ سال از مزار مادرش بی‌خبر بود. کمتر از یک ماه از شهادت پدرش، این انتظار ۳۷ ساله به پایان رسید و یوسف گم‌گشته شاه‌محمد و دخترش به منزل بازگشت. کوه‌های سر به‌فلک کشیده چهل‌چشمه در منطقه دیواندره که سال‌ها غریبی آشنا را در دل خود جای داده، بالاخره در روز‌های سرد پاییزی به حرف آمد، دل شکافت و آشنای غریب به خانه بازگشت و در بارگاه امامزاده بی‌بی هاجره خاتون، خواهر امام رضا (ع) تشییع و در آن مکان به خاک سپرده خواهد شد. در سال ۷۲ شهیده فاطمه اسدی به عنوان شهیده جاویدالاثر در فهرست شهیده‌ها و شاه‌محمد نیز در لیست آزادگان استان کردستان قرار گرفت.

فاجعه روستای قارنا

مورد بعدی اتفاقی است که در گردنه دوآب واقع در جاده پیرانشهر- نقده روی داد. ماجرا چنین بود که تعدادی از جوانمردان ژاندارمری در ۱۰ شهریورماه برای مرخصی از پیرانشهر به نقده برمی‌گشتند، وقتی به گردنه دوآب رسیدند، جنگ افروزان چند نارنجک داخل کامیون حامل آن‌ها پرتاب و سپس به آن‌ها حمله کردند. در این حادثه ۱۵ جوانمرد شهید و شش نفر هم مجروح شدند. وقتی پیکر این شهدا وارد نقده شد، مردم و خانواده‌های آن‌ها بسیار ناراحت شدند. از این رو جمعی از مردم نقده و برخی از همکاران این شهدا روز بعد به دنبال افراد مسلح حزب دموکرات گشتند تا آن‌ها را پیدا و مجازات کنند.

این افراد، وارد روستای قارنا شدند که در کنار جاده و نزدیک گردنه دوآب قرار داشت. آن‌ها تعدادی از مردم روستا را که فکر می‌کردند از اعضای گروه‌ها باشند، کشتند و فاجعه غم‌انگیزی رخ داد. زیرا ۴۶ نفر از اهالی به شهادت رسیدند که اگر نگوییم همه، بسیاری از آن‌ها بی‌گناه بودند. درباره این فاجعه تبلیغات زیادی از سوی گروه‌ها انجام گرفت، اما آن‌ها به تحریک اولیه این فاجعه که در روز قبل رخ داده بود و ۱۵ جوانمرد به شهادت رسیده بودند، اشاره‌ای نمی‌کردند.

کشتار در زندان دوله‌تو

حدود ۲۸۰ نفر از نیرو‌های نظامی و دولتی در روستای دولتو در منطقه شمال‌غربی سردشت و نزدیک مرز ایران و عراق، زندانی حزب دموکرات بودند. دقیقا معلوم نیست حزب دموکرات با ارتش عراق هماهنگی کرده بود یا عوامل عراق در داخل حزب، محل این زندانیان را به ارتش عراق اطلاع رسانده بودند که در ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۶۰ هواپیما‌های عراق برای بمباران این زندان وارد فضای ایران شدند. وقتی محافظان زندان هواپیما‌ها را دیدند؛ بعضی از زندانیان را که برای بیگاری به بیرون از زندان برده بودند، به داخل زندان بازگردانند و خودشان به تپه‌های اطراف رفتند. در این بمباران ۸۰ زندانی شامل پاسدار، ارتشی، شهربانی و اهالی منطقه که با نظام همکاری داشتند به شهادت رسیدند و بیش از ۱۰۰ نفر مجروح شدند.

فاجعه ۲۳ تیر ۵۸ مریوان به روایت شهید چمران

مصطفی چمران به عنوان یکی از اعضای هیات اعزامی به مریوان، واقعه ۲۳ تیرماه را این چنین توصیف کرده است: در شهر مریوان ۲۵ پاسدار کرد محلی زندگی می‌کردند که اهل همین شهر بودند. تنها گناه آن‌ها این بود که به انقلاب اسلامی ایران معتقد بودند و نمی‌خواستند از احزاب چپ تبعیت کنند. در تاریخ ۲۳ تیرماه ۵۸، صد‌ها نفر افراد مسلح احزاب چپ، وارد مریوان شدند و پاسداران را محاصره کردند. نیمی از آن‌ها را کشتند و بقیه را مجروح کردند. یکی از مجروحان پاسدار را با موزاییک سر بریده بودند، پیکر او را روی سنگفرش‌ها و اطاق‌ها کشیده بودند و نواری پهن از خون او همه‌جا را گلگون کرده بود. آن‌ها دهان پاسداران را با نارنجک منفجر کرده و ریش‌های آن‌ها را سوزانده بودند.

پاسداری که کومله سر او را با موزاییک بریده بودند، شهید «دارا کهنه‌پوشی» بود، همرزمانی که در رکاب او بودند در مورد نحوه شهادتش چنین نقل می‌کنند: در تمام مدتی که در محاصره بودیم، دارا با روحیه عالی‌ای که داشت، کمترین هراسی به دل راه نداد و با رشادتی غیرقابل وصف جنگید. وقتی که فرمانده رشید و فداکار عبدا... طرطوسی به شهادت رسید، دشمن توانست به داخل مقر نفوذ کند. جنگ تن به تن آغاز شدو دشمن با تمام توان تلاش کرد دارا را زنده دستگیر کند تا این‌که او به اسارت درآمد. گروهک براساس کینه بسیاری که از او داشتند، تمام بدنش را با آتش سیگار سوزاندند و با سرنیزه زخم‌های متعددی به بدنش وارد کردند، در نهایت پس از شکنجه‌های وحشیانه سرش را با موزاییک بریدند و از تن جدا کردند.

تکه‌های گوشت یک پایدار در پلاستیک

جانباز سعید بلوری از رزمندگان گردان تخریب لشکر ۲۷ محمد رسول‌ا... (ص) از لحظه ورودش به سقز این گونه روایت کرده است: وقتی به سقز رسیدیم، صدای خواندن دعای کمیل ما را به سمت خود کشید. کسی که دعا می‌خواند، در بین دعا خاطره‌ای از آن منطقه تعریف کرد و گفت: کومله‌ها ۱۰ نفر از سرباز‌های ارتش را اسیر کردند و گفتند: ما به شرطی گروگان‌ها را پس می‌دهیم که یک پاسدار به ما بدهید. یکی از برادران سپاه، داوطلب شد و گفت: من حاضرم بروم. برادران دیگر اعتراض کردند و گفتند: ما هم می‌خواهیم برویم. قرعه‌کشی شد و قرعه به نام همان داوطلب اولی درآمد. او رفت و ما با دوربین نگاه می‌کردیم. منافقین آن پاسدار را گرفتند و به غیر از یک سرباز، ۹ اسیر را آزاد کردند. با چشمان‌مان دیدیم که اول لباس فرم آن سپاهی را سالم درآوردند و بعد مثل وحشی‌ها با چاقو بر سر او ریختند و هرکدام تکه‌ای از بدنش را کندند. هر کسی این منظره را با دوربین نگاه می‌کرد، حالش بد می‌شد. بعد کومله‌ها بدن تکه‌تکه شده را داخل پلاستیک گذاشتند و لباس سپاه را رویش قرار دادند و به آن سرباز گفتند: این هم پاسدار شما، حالا برو.

سرنوشت توابین گروهک کومله

دسته سوم، جنایاتی بود که این احزاب جنگ‌افروز علیه نیرو‌های خود‌شان مرتکب می‌شدند. این افراد پس از مدتی فعالیت از همکاری با گروه‌ها پشیمان می‌شدند. آنان اقدام به برقراری تماس با نیرو‌های دولتی برای تسلیم شدن می‌کردند یا بدون هماهنگی قبلی خود را تسلیم می‌کردند. در برخی موارد هم پیش می‌آمد که فردی از گروه‌ها قصد همکاری با دولت نداشت، اما گروه‌ها به او مظنون می‌شدند و او را دستگیر می‌کردند، بسته به اتهامی که به آن‌ها می‌زدند، او را زندان یا اعدام می‌کردند. مواردی هم بود که فردی از گروه خارج شده بود و زندگی عادی داشت، اما با اعزام تیم‌های ترور، آن فرد ترور می‌شد. یک نمونه بارز از این افراد، کشتن محمد خشمن (معروف به محمد مهاجر) بود که قبل از تسلیم، فرمانده هیز سقز از حزب دموکرات بود و پس از تسلیم شدن او را در سال ۱۳۶۴ به شهادت رساندند؛ و در آخر...

«چند سال قبل در جمعی یک نفر از من پرسید که شما در قضیه زن در مقابل غرب چه دفاعی دارید؟ من گفتم دفاعی ندارم، حمله دارم! آن‌ها باید دفاع کنند، آن‌ها باید جواب بدهند... دفاع؟ من دفاع نمی‌کنم. ما مدعی هستیم در قضیه زن.»

(رهبر معظم انقلاب- ۵ مرداد ۱۴۰۱)

در بحران این چند روز اخیر که با شعار آزادی و بهانه حجاب آغاز شد، افرادی مدعی آزادی هستند که خود بویی از این مفهوم نبرده‌اند و با خشن‌ترین ابزار‌ها و رفتارها، زن را به بردگی و ذلالت کشیده‌اند که نمونه‌های آن پیشتر آمده است. افراطیون مدعی اصلاحات نیز به جماعت دروغگوی حامی شعار «زن، زندگی، آزادی» اضافه شده‌اند. این در حالی است که افکار عمومی هنوز ماجرای شهردار اسبق و نحوه قتل همسرش را فراموش نکرده است. شعار دروغین «زن، زندگی، آزادی» نشان‌دهنده بغض و خشم دشمن از زنان ایرانی است. زنانی که یکی از بزرگ‌ترین ضربه‌ها را به تمدن غرب زده‌اند. مهم‌ترین چشم اسفندیار نهاد‌های فرهنگی ایران در این غائله، غفلت از روایتگری و تبیین و بازنمایی ماهیت دشمنان تاریخی این سرزمین است. اجماع شگفت‌انگیز دشمنان قسم‌خورده این سزمین در اغتشاشات اخیر، خاطره حمایت جهانی از صدام در هشت سال دفاع جانانه ایرانیان را زنده می‌کند، اما ملت ایران همچون گذشته، امروزهم در جنگ ترکیبی اخیر دشمن در پوشش فریبنده دفاع از حقوق زنان، باز هم سربلند بیرون آمده و دشمن را بیش از پیش مأیوس و سرخورده کرده است. زنان فهیم و شریف ایران می‌دانند که پشت‌پرده پروژه مخالفت دشمن با حجاب، چیزی نیست جز اجرای «بی‌حجابی اجباری»؛ آرزویی که دشمن تاکنون به گور برده و هیچ‌گاه آن را در ایران اسلامی به چشم نخواهد دید. همان‌طور که رهبر حکیم انقلاب با هوشمندی و درایت فرمودند، ما در مسأله زن و حقوق زن در مقابل غرب، مدعی و طلبکار هستیم.

روزنامه جام جم 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها