اسم و رسمشان اما مشخص است، طلبههای جوانی که در روزهای سخت کرونا برای کمک به کادر درمان، لباس خدمت پوشیدهاند تا شاید باری از روی دوش آنها بردارند.
از خردادماه که آمار ابتلا به ویروس ناگهان بالا رفت، ۷۰۰ طلبه در ۱۱ بیمارستان شهرهای خوزستان لباس خدمت پوشیدند، ماسک به صورت زده و رفتند به خط مقدم جنگ با کرونا، به بیمارستانها و بخشهای ویژهای که افراد مبتلا به بیماری کرونا در آنجا بستری هستند.
در مدت زمان ۹ ماه حضورشان در بیمارستانها، هر کاری که لازم باشد انجام میدهند از دادن خوراک روحی و جسمی به بیماران بگیرید تا کمک به آنها برای رفتن به سرویسبهداشتی یا گرفتن نتایج سیتی اسکن و ام آر آی.
بزرگترین هدف گروه طلاب، کم کردن فشارها روی کادر درمان است. در ادامه چند روایت از حضور آنها را در جبهه مبارزه با کرونا میخوانید.
آرامش در کما
مجید چهار ماه پیش را خوب به یاد دارد. زمانی که در یکی از بیمارستانهای شهر اهواز بود و به فردی مبتلا به کرونا غذا میداد. همان زمان بود که حال یکی از بیماران بد شد و به کما رفت. پرستاران و پزشکان به او دستگاه تنفس مصنوعی وصل کردند تا بتواند راحت تر نفس بکشد و زنده بماند.
سطح هوشیاری بیمار به شدت پایین آمدهبود اما مجید، طلبه جوان داستان ما شنید که پزشکان گفتند او میتواند صدای اطراف را بشنود. به خاطر همین تصمیم مهمی گرفت. قرآن جیبیاش را برداشت و رفت بالای تخت فردی که به کما رفتهبود؛ خودش را معرفی کرد و بعد برایش قرآن و دعا خواند.
این کار هر روزه او شدهبود. بعد از چند روز اما فردی که به کما رفتهبود، به هوش آمد. بعد از به هوش آمدن بیمار از کادر درمان خواست مجید را صدا بزنند. کادر درمان تعجب کردند چطور فردی که قبلا مجید را ندیدهاست، او را میشناسد! وقتی مجید بالای سر بیمار حاضر شد، او اشک میریزد و از طلبه جوان تشکر میکند. مجید میگوید: «بیمار به من گفت هر روز با صدای تو، با خواندن قرآن و دعای تو آرام میگرفتم.»
به خاطر چشمهای خسته
داستان رضا کمی عجیب است. او حدود یک ماهونیم پیش از مرگ بازگشت. زمانی که شیفت خدمت رضا در بیمارستان تمام شدو رفت به سمت خانه. در راه اما با خودرویی تصادف میکند. شدت جراحات آن قدر زیاد بود که کار او را به بستریشدن در بیمارستان و دوا و درمان میکشد. یک ماه و نیم گذشته را او برای ادامه مداوا در بیمارستان رفت و آمد داشت. بعد اما زمانی که فراخوان دوباره گروهطلاب را میبیند برای خدمت دوباره ثبت نام میکند و اتفاقا جزو اولین نفراتی است که برای حضور در شیفت ایثار داوطلب میشود. او میگوید همه دوستانش انتظار داشتند ثبت نام نکند، رضا اما دلش نمیآید و میگوید: «من هنوز چشمهای خسته پرستاران و پزشکان را به یاد دارم.» او میگوید باید پای کار بود به همین دلیل هم رضا با وجود جراحاتی که دارد، باز حاضر به خدمت شدهاست. هر چند میگوید، درد را در شیفت خدمت از یاد میبرد.
مهربانتر از پسر
این ماجرا در بیمارستان گلستان شهر اهواز اتفاق افتاد؛ زمانی که طلبه داستان ما در یکی از بخشها، دست یکی از افراد مبتلا به کرونا را گرفته و او را به سرویس بهداشتی میبرد. بعد اما چهره یکی از کارکنان خدمات بخش آی سی یو که با خجالت به آنها نگاه میکرد، توجهش را جلب کرد. طلبه داستان ما تعریف میکند یکی ازکارکنان خدمات از او و طلبههای دیگر میخواهد کمکش کنند.
او میخواهد طلبه های جوان در تعویض پوشک افراد مبتلا به کرونا که در بخشهای ویژه حضور داشتند به او کمک کنند.
طلبه جوان راوی ما و دوستانش هم قبول میکنند و به بخش آی سی یو، جایی که افراد مبتلا به ویروس کرونا ناتوان در آنجا بستری بودند، میروند.
او میگوید در حال تعویض پوشک یکی از افراد مسن بوده که میبیند پدری سالمند در حال گریه کردن است.
او از مرد سالمند میپرسد برای چه گریه میکند؟ و پدر سالمند با چشمهایی گریان میگوید: «کاری که شما در حالی که کرونا دارم برای من انجام میدهید، پسرم در زمانی که کرونا ندارم برایم انجام نمیدهد.»
بدبینی تا خوشبینی
علی، طلبه جوانی است که حالا چند هفته است در بیمارستانهای اهواز، شیفت خدمت میدهد. او میگوید چند روزی در یکی از بیمارستانهای اهواز حاضر میشد و به مرد میانسالی که به بیماری کرونا مبتلا شدهبود، کمک میکرده تا روزهایی را که در بیمارستان بستری است، راحتتر بگذراند.
علی میگوید صمیمیت خوبی بین مرد میانسال و او به وجود میآید و با هم دوست میشوند. به همین علت، زمانی که با موفقیت بیماری را شکست میدهد و از بیمارستان مرخص میشود، با علی تماس میگیرد و از او تشکر میکند. یک جمله اما برای علی عجیب بودهاست.
او میگوید آن مرد به او گفته پیش از آشنایی با علی، خیلی به روحانیت بدبین بوده و دل خوشی از طلبهها نداشتهاست. بعد که با علی آشنا میشود اما تفکرش تغییر میکند. مرد میانسال به علی میگوید: «اگر مسلمانی آن چیزی است که تو رفتار میکنی، من مسلمانی تو را قبول میکنم و مسلمان میشوم. بعد از این، نمازم قضا نمیشود.»
خداحافظ پسرم
خسروی هنوز هم وقتی ماجرا یادش میافتد، با بغض حرف میزند و آه میکشد. برای او از دست دادن پیرزنی که سه، چهار ماه پیش پرستارش بود، خیلی سخت است. دلش اما روشن است، او میگوید حالا از تحمل درد راحت شدهاست.
خسروی ادامه میدهد: «پیرزن از شدت درد صورتش فشرده میشد، خیلی وقتها نفس کم میآورد و سرفه امانش را میبرید.» اما زن سالخورده هر زمانی که خسروی را میدید با وجود درد شدید، لبخند مینشست روی لبانش. «پسرم» اسمی بود که پیرزن برای طلبه داستان ما انتخاب کردهبود. این دوستی مادر و پسری، خیلی زود و از همان روزهای اول به وجود آمد. بعد از حدود یک هفته صمیمیت بین مادر و پسر به اوج خود رسید. یک روز اما خسروی وارد بخش شد و دید که دور تخت مادرش شلوغ است.
خسروی میگوید: «دیدم کادر درمان در حال احیای پیرزن هستند. دنیا روی سرم خراب شد». بعد اما خط روی مانیتور و خط زندگی پیرزن صاف شد و قلبش از حرکت ایستاد. خسروی میگوید انگار مادرش را از دست دادهبود بعد اما کارکنان شیفت به او میگویند آخرین جمله پیرزن خطاب به او بودهاست: «به پسرم بگویید مرا حلال کند، خیلی به او زحمت دادم.»
نماز جماعت خاطرهانگیز
اسمش را نمیگوید. میگوید بگذارید گمنام بمانم اما داستان جالبی دارد از یک غروب گرم تابستانی در هوای شرجی اهواز. او میگوید غروب بود و زمان اذان. به خاطر همین، به دلش میافتد که اذان بخواند برای بیماران.
میگوید صدای خوبی ندارد اما آن لحظه به دلش افتادهبود که صدایش را آزاد کند و نام خدا را به زبان بیاورد. همین میشود که صدا را در گلو میاندازد و نام خدا را به زبان میآورد.
طلبه جوان اذانگوی داستان ما، اذان را میخواند و بعد میرود سراغ کار خودش، سراغ رسیدگی به کارهای یک فرد مبتلا به کرونا، بعد اما اتفاق جالبی میافتد. تعدادی از بیماران سراغ او را میگیرند، طلبه جوان میگوید: «تا وارد اتاق شدم، بیماران تشکر کردند و از من خواستند به آنها مهر بدهم تا نماز جماعت بخوانند.»
دیدن چند فرد مبتلا به کرونا، با لباس بیمارستانی، که روی تخت بیمارستان نماز میخوانند، هنوز هم برای او، بهترین تصویری است که دیدهاست.
تازه داماد ایثارگر
حدود ۲۰روز پیش طلبه جوان داستان ما داماد شدهاست؛ درستش هم این است که در خانه و کنار تازه عروسش حاضر باشد و با هم گل بگویند و گل بشنوند. او اما حضور در خط اول مقاومت و در کنار افراد مبتلا به ویروس و کمک به آنها را ضروری میداند. شرایط زمانی بدتر هم میشود که بدانیم، برای برگشت به آغوش خانواده باید یک هفته هم قرنطینه باشد. زمانی که از او میپرسیم که چرا تازه عروست را رها کردی و در کنار افراد مبتلا به ویروس کرونا هستی، لبخند میزند و میگوید که اولش تردید داشتهاست برای حضور در شیفتهای خدمت. بعد اما همسرش او را تشویق میکند تا برای کمک به افراد مبتلا به ویروس کرونا، در بیمارستان حاضر شود.
میگوید که اگر همسرش او را تشویق نمیکرد، او هم در خانه میماند. جمله همسرش هنوز در گوش اوست؛ جملهای که هم خیالش را راحت کردهاست و هم دلش را آرام: «برو و به مردم کمک کن، نگران من هم نباش. دعای من و پدر و مادرت پشت سر توست.»
لیلا شوقی - جامعه / روزنامه جام جم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوان شد