همرزمان شهید «احمد کشوری» روایت کرده‌اند؛

خلبانی که تا عرش پرواز کرد...

سرهنگ خلبان «حمیدرضا آبی» درباره شهید «احمد کشوری» گفته است: «اهل تقید و تعهد بود؛ با جو حاکم در آن زمان و نزدیک بودن مرکز آموزش خانم‌ها با آقایان، از آن‌جا که بسیاری از خانم‌ها حجاب را رعایت نمی‌کردند، هرگز به طرف آن‌ها نمی‌رفت و به همه توصیه اکید می‌کرد که آن‌جا نروید، چون گناهی بزرگ و موجب ناخشنودی خداست».
کد خبر: ۱۲۹۳۵۶۶

به گزارش جام جم آنلاین به نقل از دفاع‌پرس، سیمرغ‌ها در تاریخ دفاع مقدس، با حماسه‌های مردانی جاودانه شدند که امروز به‌عنوان اسطوره‌های این سرزمین شناخته می‌شوند؛ همان مردانی که از همان دوران ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی، برای حفظ و حراست از آرمان‌های بلند امام و امت، با سیمرغ‌های خود به پرواز درآمدند و هرگز زمین‌گیر نشدند، مگر زمانی که در این راه، جان خود را فدا کرده بودند.

خلبان شهید «احمد کشوری» یکی از این مردان همیشه‌جاویدان است که هم در صحنه مبارزه با دشمن، و هم در زندگی شخصی خود، مردانگی، غیرت، انسان‌دوستی و ولایت‌مداری با تمام وجود معنا کرده بود. این را می‌توان از آن‌چه که فرماندهان و همرزمانش گفته‌اند، فهمید؛

شهید کشوری، خلبانی که به عرش برین پرواز کرد...

آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد

سرلشکر شهید «ولی‌الله فلاحی» درباره این اسطوره ماندگار ایران‌زمین گفته است: «من شبی برای مأموریت سختی در کردستان داوطلب خواستم، هنوز سخنم تمام نشده بود که یکی از صف بیرون آمد و گفت «من آماده‌ام»، دیدم خلبان کشوری است. در جنگ از خود شجاعت و لیاقت فراوانی نشان داد و یک‌بار که خودش به شدت زخمی و به هلی‌کوپترش نیز آسیب شدید وارد شده بود، توانست با هوشیاری و مهارت، آن را به مقصد برساند.

«احمد» فرشته‌ای بود در قالب انسان؛ «کشوری» کار و فعالیت را عبادت می‌دانست و تمام فکرش انجام وظیفه بود. درباره میزان علاقه به فرزندانش می‌گفت: «آن‌ها را به اندازه‌ای دوست می‌دارم که جای خدا را نگیرند».

«کشوری» همواره برای وحدت و انسجام دو قشر ارتشی و پاسدار می‌کوشید، چنان‌که مسئولان، هماهنگی و حفظ غرب کشور را مرهون تلاش او می‌دانستند. او می‌گفت: «تا آخرین قطره خون برای اسلام عزیز و اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید و از این مزدوران کثیف که سر‌های مبارک عزیزانم (پاسداران) را نامردانه بریدند، انتقام خواهم گرفت.»

به امام خمینی (قدس سره) عشق می‌ورزید؛ وقتی در بین راه خبر کسالت قلبی ایشان را شنید، از شدت ناراحتی خودرو را در کنار جاده نگه داشت و در حالی که می‌گریست، گفت «خدایا از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بیفزا».

وقتی به تهران رسید، عازم بیمارستان شد و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد. بر این عقیده بود تا در دنیا هست و فرصتی دارد، باید توشه‌ای برای آخرت بیاندوزد. شهادت در راه خدا برای او از عسل شیرین‌تر بود».

با جسمی مجروح به جبهه رفت

خلبان شهید «علی‌اکبر شیرودی» نیز درباره همرزم خود، شهید «احمد کشوری» گفته است: «احمد استاد من بود. زمانی که «صدام» آمریکایی به ایران یورش آورد، «احمد» در انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکش از سینه‌اش بود؛ اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز «صدام»، عازم سفر شد. به او گفته بودند بماند و پس از اتمام جراحی برود؛ اما او جواب داده بود: «وقتی که اسلام در خطر است، من این سینه را نمی‌خواهم».

او با جسمی مجروح به جبهه رفت و شجاعانه با دشمن بعثی آن‌گونه جنگید که بیابان‌های غرب کشور را به گورستانی از تانک‌ها و نفرات دشمن تبدیل کرد. «کشوری» شجاعانه به استقبال خطر می‌رفت، مأموریت‌های سخت و خطرناک را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام می‌داد، شب‌ها دیر می‌خوابید و صبح‌ها خیلی زود بیدار می‌شد و نیمه‌شب‌ها نماز شب می‌خواند».

شهید کشوری، خلبانی که به عرش برین پرواز کرد...

گل سرسبد در گلستان مردانگی

سرهنگ خلبان «مسعود جولایی» نیز یکی دیگر از همرزمان شهید «احمد کشوری» است که درباره او این‌گونه می‌گوید: «روز‌های پایانی تابستان ۱۳۵۱ پس از اتمام تحصیلات دبیرستان و اخذ مدرک پایان دوره متوسطه، در تکاپوی ادامه تحصیل یا یافتن کاری درست و حسابی بودم. به هرجا سرک کشیدم و هر روزنامه‌ای را ورق می‌زدم؛ تا اینکه در لابه‌لای روزنامه‌ها، آکهی استخدام هوانیروز را دیدم...

روز بعد به ستاد هوانیروز در خیابان «حافظ»، کوچه «ایرج» رفتم و دیدم بسیاری از جوانان مشتاق نیز آن‌جا جمع‌اند... در بین داوطلبان، یک جوان شمالی بود که مثل همه ما به عشق پرواز و یافتن کار آن‌جا بود. او وقار و جذبه خاصی داشت. جلو رفتم و سلام کردم. قبل از اینکه خودم را معرفی کنم، با ادب و تواضع؛ اما با صلابت گفت: «سلام، احمد کشوری هستم.» سپس من و او در مسیر بازگشت تا خانه دایی وی در خیابان «فرزانه» هم‌مسیر شدیم. ارتباط ما کم‌کم بیشتر شد و رنگ و بوی دوستی گرفت... سرانجام آزمایش‌های مختلف انجام و بیشتر داوطلبان حذف شدند و با توجه به نتیجه، باقیمانده افراد به دو دسته خلبانی و فنی تقسیم شدند. بلافاصله ۴۰ نفر برای رسته فنی مشغول آموزش شدند و ما هفت نفر که برای خلبانی پذیرفته شده بودیم، پس از چند روز بلاتکلیفی، سرانجام وارد پادگان ۰۶ تهران شدیم و آموزش را آغاز کردیم...

گروه هفت نفره خلبانی همه از بچه‌های با هوش و ذکاوت بودند و بیشتر آنان در دانشگاه‌های تهران، شیراز و... قبول شده بودند. جالب این‌که اگر طبق معمول دوران آموزشی به یک نفر بازداشتی می‌دادند، شش نفر دیگر تقاضای ماندن کنار او می‌کردند و این همدلی‌ها موجب تعجب و حتی حسد بعضی‌ها می‌شد. «احمد کشوری» هم در این گلستان گل سرسبد بود».

«احمد کشوری» روزی فقیری را به خانه می‌برد و برای مدتی از او پذیرایی کرده و ظرف میوه‌ای را نزد او می‌گذارد. وقتی می‌بیند که آن مرد با ولع و حسرت به میوه‌ها نگاه می‌کند، از این همه فقر مردم، غمی بر دل وی می‌نشیند. آن‌چنان که بعد‌ها می‌گفت: «نزدیک بود از نگاه پرحسرت آن مرد، شاهرگم پاره شود». از آن پس با اینکه بخش اعظم حقوق خود را خرج فقرا می‌کرد، باز هم از خرید میوه امتناع می‌کرد، مگر آن‌که مجبور به خرید میوه می‌شد.

طراحی آرم و نماد هوانیروز

سرتیپ خلبان «رحمان قضات» هم درباره شهید «احمد کشوری» می‌گوید: «احمد کشوری فردی هنرمند، خوش‌فکر و خلاق بود. روزی با کاغذ‌های رنگی، بالگردی را طراحی کرد و روی دیوار آسایشگاه چسباند که بعد‌ها آرم و نماد هوانیروز شد. به طوری‌که فرماندهان و همه کارکنان مرکز پیاده شیراز هنگام ورود به آسایشگاه، با دیدن طرح، متوجه می‌شدند در آسایشگاه خلبانان هستند».

دوری از گناهی بزرگ

سرهنگ خلبان «حمیدرضا آبی» یکی دیگر از دوستان و همرزمان شهید «احمد کشوری» است که از سال ۱۳۵۳، زمانی که در مرکز پیاده شیراز، دوره‌های مقدماتی و عالی را می‌گذراند، با این شهید والامقام آشنا شده است. وی درباره شهید «کشوری» این‌گونه گفته است: «با او هم پرواز بودم و تا حدود زیادی او را می‌شناختم. با همه شوخ‌طبعی‌ها و چهره شاداب و هنری که داشت، نسبت به مسائل مذهبی و عقیدتی توجه خاص و به عبارتی وسواس داشت... به‌همین خاطر اهل تقید و تعهد بود. با جو حاکم در آن زمان و نزدیک بودن مرکز آموزش خانم‌ها با آقایان، از آن‌جا که بسیاری از خانم‌ها حجاب را رعایت نمی‌کردند، هرگز به طرف آن‌ها نمی‌رفت و به همه توصیه اکید می‌کرد که آن‌جا نروید، چون گناهی بزرگ و موجب ناخشنودی خداست».

صداقت و دقت نظرش را می‌ستودند

آشنایی سرهنگ خلبان «عیسی ممدوحی» با خلبان شهید «احمد کشوری» برمی‌گردد به هنگامی که وی در پایگاه کرمانشاه خدمت می‌کرد. وی می‌گوید: «یکی از افسران خلبانی که مورد توجه همه بود، ستوان دوم «احمد کشوری» نام داشت. پس از چندی او را به پست مهندسی منتقل کردند و آن افسر درستکار و جوان، مأمور خرید شد تا نیازمندی‌های پست مهندسی را از بازار تهیه کند. او هر روز با سر و وضع مرتب و با یک کیف دستی در محل خدمت حاضر می‌شد. با این‌که اولین تجربه‌اش بود، با دقت خاصی کارش را انجام می‌داد. رئیس و همه گروه مهندسی از حسن انجام وظیفه‌اش راضی بودند و صداقت و دقت نظرش را می‌ستودند...، اما پاکی و صداقت «احمد» بر دیگران گران می‌آمد و آزارشان می‌داد، تا اینکه پس از چندماه انجام وظیفه خالصانه، به بهانه بهره‌گیری از توان فنی‌اش در جای دیگر، او را برکنار کردند.

تهیه مایحتاج زندگی برای فقرا

افسر فنی هوائی «محمد نیک‌رهی»، خلبان شهید «احمد کشوری» را این‌گونه توصیف کرده است: وقتی مأمور خرید قبلی را کنار گذاشتند، من جانشین او شدم. چون تجربه این کار را نداشتم به‌همان جا‌هایی می‌رفتم که افسر قبلی، ستوان دوم «احمد کشوری» می‌رفت. به هر کجا می‌رفتم و با هر کسی برخورد می‌کردم، آن‌چه می‌شنیدم تعریف و تمجید از خصوصیات اخلاقی و درستکاری و راستی او بود... سپس با او آشنا شدم و بعد از آن به گفتار مردم در مورد او اعتماد کامل پیدا کردم.

یک روز پیش ما آمد و گفت: «بچه‌ها من صندوق اعانه‌ای درست کرده‌ام، هرکس هرچقدر که دلش می‌خواهد کمک کند». با توجه به سابقه درخشانش همگی قبول کردند... بعد‌ها از محل این صندوق مجله «مکتب اسلام» می‌خرید و بین بچه‌ها تقسیم می‌کرد تا دانش دینی همکاران و دوستان ارتقا پیدا کند و از باقیمانده پول برای فقرایی که قبلاً شناسائی کرده بود، آذوقه و دیگر مایحتاج زندگی تهیه می‌کرد...

در یک شب بهاری ساعت ۱۰ شب بود که با یک پیکان جوانان فیروزه‌ای جلوی منزل ما آمد. لباسم را پوشیدم و رفتم. خودرو پر از بسته‌هایی شامل برنج، روغن و... بود. به راه افتادیم و پس از طی مسافتی، به «تازه‌آباد» کرمانشاه یکی از روستا‌های بسیار محروم منطقه رسیدیم. در هر خانه‌ای را که می‌زد، صاحب‌خانه را با نام صدا می‌کرد... داخل یک کوچه گل‌آلود در انتهای روستا، خانه‌ای با دیوار کاه‌گلی و در چوبی کوچکی قرار داشت. احمد صاحب‌خانه را به اسم صدا زد. گفتم: «این دیگر کیست و چه کاره است؟»، گفت: «این بنده خدا قبلاً چای و دارچین می‌فروخته؛ ولی مدتی است که نابینا شده است و نمی‌تواند کار کند». پس از دادن بسته آذوقه و پول به آن‌ها ـ سال ۱۳۵۶ که هنوز حرفی از انقلاب نبود ـ در مقابل تشکر‌های فراوان آن‌ها می‌گفت: «این پول‌ها از طرف آیت‌الله خمینی از مراجع بزرگ شیعه در خارج از کشور به شما می‌رسد»».

یاری‌رسانی شهید «کشوری» به مردم همه‌جانبه بود

خلبان «احمد سیفعلی» هم گفته است: یاری‌رسانی «احمد کشوری» به مردم همه‌جانبه بود. به‌عنوان مثال، پیرمرد فقیری بود که فرزندی نداشت و از قضا مریض هم بود. یک‌روز آن پیرمرد را کول می‌کند و با خودرواش او را به میدان شهرداری کرمانشاه می‌برد. چون مطب پزشک داخل کوچه‌ای باریک و بلند بود که امکان عبور خودرو نداشت؛ بنابراین پیرمرد را در شلوغ‌ترین مکان کرمانشاه به پشت می‌گیرد و نزد پزشک می‌برد و پس از معاینه دوباره به‌همان شکل به منزل برمی‌گرداند. با توجه به موقعیت و جو آن زمان نظامی‌ها، به‌ویژه خلبانان که تعدادشان انگشت‌شمار بود، از این اعمال هیچ ابایی نداشت و کسر شأن خود نمی‌دید.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها