چطور با شیما آشنا شدی؟ درترمینال بیهقی شیما را دیدم گفت از خانه فرار کرده از او خواستم که به خانه من بیاید که قبول کرد. داخل ماشین از من پرسید میتوانم سیگار بکشم من هم گفتم اینجا آزاد است. بعد از او پرسیدم مواد میکشی که گفت شیشه میکشم و در این مدت باهم شیشه هم میکشیدیم.
شیما چه مدت در خانه تو بود؟ حدود ۴۰ یا ۵۰ روز در خانه من بود. اصلاً در این مدت بیرون نرفت. او به غیر از مصرف ماده مخدر شیشه قرص اعصاب هم میخورد. چند روزی بود که قرصهایش تمام شده و خیلی به هم ریخته بود. گفت برایم قرص بخر. شب حادثه ساعت ۱۱ شب داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم که گفت چرا قرص نخریدی گفتم پیدا نکردم که شروع کرد به فحاشی و گفت اگر آدم درستی بودی خانوادهات از تو جدا نمیشدند و الان در ترکیه زندگی نمیکردند. از حرفهایش عصبانی شدم و شال گردنش را گرفتم و همان طور که دور گردنش پیچیده بود آن را کشیدم. یک دقیقه بیشتر این کار طول نکشید، اما زمانی که شال گردن را رها کردم، متوجه شدم که نفس نمیکشد و بدنش سرد شده است. ترسیدم و پشیمان شدم، اما دیگر فایدهای نداشت.
با جسد چه کردی؟ حدود یک ساعت بعد از مرگش جسد را داخل یک مانتو و بعد هم داخل نایلون فرش قرار دادم. بعد داخل ملحفه گذاشتم و روی صندلی عقب خودروام انداختم. تقریباً ساعت ۱۲ شب بود که به سمت خانه پیرزن صاحب خانهام حرکت کردم. میدانستم که او خانه نیست یک کوچه پایینتر از خانهاش ماشینم را پارک کردم. با کلیدی که داشتم وارد خانه شدم و شروع به کندن گودالی در باغچهای که انتهای حیاط بود کردم. آنجا را آماده کردم و دوباره از خانه خارج و سوار ماشینم شدم بعد ماشین را به مقابل خانه آوردم و جسد را در محلی که کنده بودم دفن کردم.
کسی تو را ندید؟ حیاط پوشیده از درخت است و از جایی دید ندارد برای همین اصلاً معلوم نبود من چکار میکنم. از طرفی نصف شب بود و نور کافی وجود نداشت که کسی متوجه من شد.
چرا جسد را به آن خانه بردی؟ بهترین جایی که برای دفن جسد به ذهنم رسید آنجا بود. اول اینکه صاحب خانه پیرزن تنهایی بود و در زمان دفن جسد خانه نبود. بعد هم که داخل حیاط اصلاً مشخص نبود و کسی هم متوجه نمیشود.
کلید خانه را از کجا آوردی؟ صاحب خانهام خودش کلید را به من داده بود در آن خانه یک انباری هست که من وسایلم را داخلش گذاشته بودم.
چرا محل دفن را لو نمیدادی؟ برای اینکه پدر خوانده شیما در این مدت مرا خیلی اذیت کرد. او از اول به من شک کرده بود یکی، دوبار شیشههای ماشینم را شکسته بود و بهخاطر این کارها از او کینه به دل گرفته بودم. میخواستم اذیتش کنم.
از کجا میدانستی او پدر خوانده شیما است؟ وقتی شیما در خانهام بود برایم تعریف کرد که فرزند واقعی این خانواده نیست. آنطور که شیما میگفت یکی از اقوام این موضوع را به او گفته بود. شیما فرزند یکی از اقوام دور این زوج بوده و زمانی که به دنیا آمده، چون این زوج صاحب فرزند نشده بودند او را به فرزندخواندگی گرفته و تمام کارهای حقوقی و قضایی مربوط به این کار را هم انجام داده بودند.
لباسها و کفشهای زنانهای که داخل خانهات پیدا شده مال چه کسانی بود؟ گفته بودم که لباسها و کفشها را برایم میآوردند تا آنها را بفروشم.
در مدتی که شیما در خانه ات بود؛ او را مورد آزار و اذیت قرار دادی؟ نه. با اینکه در تمام این مدت او همیشه نزد من بود، اما هیچ ارتباطی با او برقرار نکردم.
عذاب وجدان داشتی؟ اوایل عذاب وجدان داشتم، اما بعد از مدتی برایم عادی شد. از طرفی از پدرش کینه به دل داشتم و نمیخواستم اعتراف کنم.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوان شد