سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در مسیر اربعین
معمولا وقتی صحبت از اربعین و پیادهروی مطرح میشود، نمیتوان از مهماننوازی عراقیها چشمپوشی کرد و اینجاست که مرز میان عرب و عجم رنگ میبازد. خیلیها میگویند عراقیها تمام سال کار و پولهایشان را پسانداز میکنند تا آن را برای ایام اربعین خرج زائران حسین(ع) کنند. تجربهها از این ایام مهر تاییدی بر این صحبتهاست. از حُسنا درباره سفرش که میپرسم، در جواب میگوید: در طول مسیر اربعین همه چیز هست. زائران به خاطر مسیر زیادی که باید راه بروند معمولا بار سبکی برمیدارند. مثلا سال گذشته که راهی شدیم، بچه کوچک همراهمان بود و تصمیم گرفتیم با خودمان دو کالسکه برداریم تا هم بچهها را داخل آن بگذاریم و هم وسایل اضافیمان را با آن حمل کنیم. پارسال عباس، فقط چند ماه داشت و کلا داخل کالسکه بود اما حسین، پسر بزرگم مسافت کوتاهی را پیاده میآمد و بقیه مسیر را برای این که خسته نشود، سوار کالسکه میشد. اما امسال حسین هم پابهپای ما پیادهروی میکند.
سنگ تمام برای بچهها
میگوید: شب اول بعد از چند ساعت پیادهروی نیمههای شب جایی در یکی از موکبها پیدا و همانجا استراحت کردیم. صبح که شد دوباره حرکت کردیم. در طول مسیر عراقیها سنگ تمام گذاشتند و پذیرایی خیلی خوبی از ما کردند به ویژه آن که میدیدند بچه کوچک همراه داریم خیلی به ما احترام میگذاشتند و رسیدگی میکردند به حدی که مدام مراقب سید عباس بودند. ابتدا تصور میکردم مردان عرب بچه دوست نداشته باشند، اما با وجود بچههای زیادی که خودشان داشتند، از روی عشق از عباس مراقبت میکردند و با او شوخی میکردند و سعی میکردند از او مراقبت کنند تا من بتوانم استراحت کنم.
حُسنا در بین صحبتهایش به این اشاره میکند که در طول این مسیر بهترین چیزها را دیدیم. به عنوان مثال، او از مردانی میگوید که در بین مسیر به آنها التماس میکردند که غذا بردارند و حتی قبول نمیکردند زائران در موکبهای قبلی غذا خوردهاند و اصرار داشتند از غذای آنها هم بخورند و اگر نمیخوردند ناراحت میشدند و حتی تصور میکردند که غذای آنها را دوست ندارند.
مزد چوپانی برای عشق
در میانه صحبتها با حُسنا، محمد، همسرش هم به ما میپیوندد و با ذوق و شوق وصفناپذیری خاطرهای از یک خانواده عراقی نقل میکند و میگوید: در مسیر حرکتمان به سمت کربلا، بعد از ساعتها پیادهروی، خستگی امانمان را بریده بود. پیرمردی میانسال عراقی بود که کار کشاورزی میکرد و شب ما را مهمان خانهاش کرد. زندگی فقیرانهای داشتند و حتی اجاقگازی برای پخت و پز نداشتند و نان مصرفیشان را خودشان میپختند و به نوعی زندگیشان خیلی ساده و روستایی بود. سه پسرش ازدواج کرده بودند اما با وجود عروس و نوه، چند بچه کوچک هم در خانه داشت. محمد حرفش را ادامه میدهد و میگوید: این پیرمرد کارش چوپانی بود و از گوسفندهای دیگران مراقبت میکرد. هر سال بعد از زاد و ولد گوسفندان، اهالی، تعدادی از برههای متولدشده را به او هدیه میدادند. او هم این گوسفندها را بین گوسفندهای خودش پخش و در طول سال از آنها مراقبت میکرد تا اربعین برای زائران امام حسین(ع) قربانی کند. خرج زندگیشان هم از محل کشاورزی بود. از قرار معلوم، یک سال به خاطر گرما و کمآبی، کشاورزی رونقی نداشت و همسرش از او خواسته بود اربعین همان سال به جای این که همه گوسفندان را قربانی کند، تعدادی از آنها را بفروشد تا چند ماه را سپری کنند و به فصل کشاورزی برسند.
محمد ادامه میدهد: این پیرمرد برایم تعریف میکرد دو سه شبی با خودم درگیر بودم. نذری در کار نبود اما انگار به این کار عادت کرده بودم و مانده بودم به آن عمل کنم یا نه. تا این که اربعین شد و روزی یکی دو تایی از گوسفندان سرمیبُریدم. یک شب که به خانه آمدم، دیدم برنج و روغن و انواع حبوبات و کلی وسیله داخل خانه ماست؛ در صورتی که ما همیشه خوراک ساده میخوردیم. علت را که از همسرم جویا شدم، همسرم گفت یک خانم و آقای ایرانی، یک وانت پر از وسیله و خوراکی از نجف خریداری کرده و برای ما آوردند. آدرس و شماره تلفن هم دادهاند که اگر قبول نکردیم، به آنها برگردانیم. همانطور که محمد این داستان را تعریف میکند، لبخندی روی لبش و قطره اشکی گوشه چشمش مینشیند و با همان حال و هوا ادامه میدهد: پیرمرد عراقی میگفت با آن خانواده تماس گرفتم. خانوادهای اهل کاشان بودند و دهه اول محرم را روضه خانگی داشتند و غذا پخش میکردند. اما همان سال، خانم آن مرد ایرانی پیش از دهه اول، خوابی میبیند که آقایی در خواب به او میگوید امسال غذای نذری ندهید و نذرتان را به عراق ببرید و در نجف هزینه کنید. به آدرسی در نجف بروید و از آن آقا خرید کنید و بپرسید کمکهایتان را به چه کسی میتوانید بدهید. اما شوهر این زن، این خواب را نمیپذیرد و تصور میکند خواب آشفتهای بوده و میگوید، نمیشود خرج محرم نکرد. دو سه روزی میگذرد و به دهه اول که نزدیک میشوند، دخترشان بیمار میشود و متوجه میشوند بچه هفت هشت سالهشان مبتلا به سرطان خون شده است. چند شبی میگذرد و احساس میکنند بین بیماری دخترشان و آن خواب ارتباطی وجود داشته است. باز هم بیاعتنا به همان خواب، یک شب را هزینه میکنند و هیأت تمام میشود. همان شب دخترش از خواب بیدار میشود و میگوید خوابی دیده که در آن مردی دست روی سرش کشیده و به او گفته به پدرت بگو کاری که ما از او خواستیم انجام دهد تا شفای تو را بدهیم. بعد از آن خواب بود که بیماری دختر شفا پیدا میکند. آن زن و شوهر ایرانی بعد از رفتن به نجف و پیدا کردن آن مرد حجرهدار، آدرس فرد فقیری را میگیرند که بتوانند به او کمک کنند.
این مرد بازاری، محصولات کشاورزی همان خانواده فقیر عراقی را میخرید و در ازای آن، به آنها موادغذایی میداد و از وضعیت خانوادگی آنها مطلع بود و همین باعث شد آدرس آنها را به خانواده ایرانی بدهد تا به آنها کمک کند. حسنا صحبتهایش را با نکته جالبی تمام میکند و میگوید: اربعین به نوعی پیونددهنده قوی مسلمانان شده است، کاری که شاید ما باید اوج آن را در فلسفه برگزاری حج ببینیم. به لطف خدا اربعین توانسته اتحاد مسلمانان و دستگیری آنها به یکدیگر بدون در نظر گرفتن مرزهای جغرافیایی کمک کند.
رسم مهماننوازی
او در صحبتهایش به موکبهایی اشاره میکند که در طول مسیر به زائران خدمترسانی میکنند و میگوید: زائران اغلب غذا همراه نمیآورند و تنها به کنسرو یا تنقلات بسنده میکنند تا بارشان سبکتر باشد. خدا را شکر در طول مسیر همهچیز هست؛ از نوشیدنی و غذا و انواع مواد خوراکی گرفته تا هر چیزی که تصورش را بکنی. هر کسی، هر چیزی از دستش برمیآید در جادهها و بین زائران پخش میکند. مردم عراق ثروتمند نیستند اما هر آنچه دارند از زائران دریغ نمیکنند. مثلا یادم میآید در سفر سال گذشته، شب از حرم امام علی(ع) حرکت کردیم، تا زمانی که به عمودها برسیم، باید مسیر سه چهار ساعتهای را طی میکردیم. بعد از نماز ظهر راه افتادیم. در طول مسیر تا به مسیر اصلی عمودها برسیم، به روستایی وارد شدیم که عراقیها زائران را به خانههای خودشان دعوت میکردند و ما را هم به اصرار به خانههایشان بردند تا استراحت کنیم. وقتی رسیدیم، با خانهای تر و تمیز روبهرو شدیم که مشخص بود آنجا را برای مهمان و برای این مراسم ساختهاند. شاید داخل خانههایشان خیلی خوب نباشد اما ظاهر زیبایی دارند. جلوی پای زائران گوسفند قربانی میکردند تا برای ناهار فردا برایشان غذا آماده کنند. حتی لباسهای کثیف ما را میگرفتند و داخل ماشین لباسشویی میانداختند و کمک و عزت و احترام زیادی به مهمانانشان میگذاشتند.
ندا اظهری
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد