فوق ‌العاده

آدمکشان جاده ها

در این بخش به اخبار و خاطرات جالب حدود 50 سال‌پیش پرداخته می‌شود. اخباری که از نظر نگارش تیتر و محتوا بسیار متفاوت‌تر از اخباری است که این‌روزها در روزنامه‌ها چاپ می‌شود.
کد خبر: ۱۲۱۲۵۱۳

در شماره قبل خواندید چهار مرد قوی هیکل در پوشش مسافر دربستی سوار خودروی گروهبانی شدند و برای سرقت خودرو، او را در جاده به قتل رساندند. اعضای این باند در چنگ پلیس گرفتار شدند، اما سرکرده باند توانست فرار کند. نحوه دستگیری متهمان جالب بود که در این هفته آن را مرور می‌کنیم.
***
در یکی از روزهای داغ تابستان، شهر آرام و زیبای سنندج شاهد یک تصادف کاملا عادی و معمولی بود. تصادفی که نمونه اش هر روز اینجا و آنجا اتفاق می‌افتد. اما این یکی، خود سرنخی شد تا ماموران آگاهی به راز جنایات مرموز و ناشناخته باند جوخه مرگ پی ببرند و افراد آن را شناسایی و دستگیر بکنند. این حادثه، مربوط به تصادف خودرو به شماره ... با یکی از خودرو‌های پلیس شهربانی سنندج بود. این تصادف بر اثر سرعت زیاد روی داده بود.
بگذارید، ماجرا را از زبان راننده جنایتکاری که رانندگی خودرو را به‌عهده داشت، پیگیری کنیم.
- من و دوستانم با عجله داشتیم از خیابانی می‌گذشتیم و من رانندگی ماشین را عهده دار بودم که ناگهان ماشین پلیس شهربانی جلویم سبز شد و چون سرعت داشتم نتوانستم خودم را کنترل کنم و یک وقت به‌خود آمدم که تصادف اتفاق افتاده بود. دو همدستم به محض دیدن خودروی پلیس پیاده شدند و پا به فرار گذاشتند. مامور پلیسی که رانندگی میکرد پیاده شد و به طرف من آمد و گفت:
- مگه کوری؟ چرا جلوی خودتو نگاه نمی‌کنی؟
با خونسردی گفت:
- ببخشید سرکار!
با اخم گفت:
- گواهینامه !
گفتم:
ندارم
گفت:
بنشین پشت فرمان و بیا شهربانی.
رفتم شهربانی و خسارت را دادم و بعد با پرونده‌ای که برای من تشکیل شده بود به شورای داوری رفتم. آنجا هم مرا 8000 ریال جریمه کردند که پرداختم و رفتم پی کارم در حالی که خودرو هنوز مقابل شهربانی پارک شده بود.
وقتی به افراد گروه خودمان پیوستم، یکی از بچه‌ها گفت:
- برو فورا ماشین رو بگیر و بیا که اوضاع خیط نشه. چون دزدیه و اگر دیر بجنبی گند کار درمیاد!
من با عجله به شهربانی رفتم و ماشین را خواستم . گفتند: کو سند مالکیت؟
من که نداشتم و می‌‌دانستم بیشتر حرف بزنم رسوا می‌شوم. من و منی کردم و گفتم، پیشم نیست. بروم بیاورم!
با این بهانه از چنگ پلیس نجات یافتم و وقتی به جمع دوستان پیوستم، دوستم گفت: باید هرچه زودتر فرار کنیم وگرنه به دام می‌افتیم. این بود که دیگر سراغ ماشین نرفتیم و از سنندج خارج شدیم.
تا این لحظه پلیس نمی‌داند چه جنایتکار بیرحمی در مشتش بوده و او را مفت از دست داده است.
چند روز می‌گذرد . پلیس برای تعیین تکلیف ماشین از آگاهی محل می‌خواهد صاحب آن را پیدا کند و به او اطلاع دهد بیاید ماشین‌ را ببرد. آگاهی سنندج ضمن بررسی می‌بیند شماره آن متعلق به تهران است و نامه‌ای به آگاهی تهران می‌نویسد که صاحبش را شناسایی کند.
این اداره هم پس از بررسی‌های لازم اعلام می‌کند خودرو متعلق به شخصی به نام ... است . ماموران آگاهی چون از این اسم، سابقه ذهنی داشتند، کنجکاو شدند و ضمن پیگیری لازم متوجه شدند او همان گروهبانی است که چندی پیش خانواده‌اش خبر گم شدن او را در راه تهران ـ قزوین داده اند و بعد‌ها جسدش نیز پیدا شده، ولی نه از انگیزه و چگونگی قتل او اطلاعی به‌دست آمده و نه قاتل یا قاتلانش و نه اثری از خودرویش برجای مانده است.
آگاهی تهران موضوع را با سوابق امر به آگاهی سنندج اطلاع میدهد و آگاهی سنندج با توجه به بعد تازه‌ای که پرونده پیدا کرده موضوع را به‌طور جدی‌تری تحت تعقیب قرار می‌دهد، ولی چون ردپایی از سارق نداشته اثر انگشت او را که به جای امضاء روی ورقه بازجویی به علت بیسوادی انگشت زده بود به اداره تشخیص هویت می‌دهد. این اداره میان آثار انگشت هزاران مجرم و افراد سابقه‌دار، صاحب آن‌را پیدا می‌کند و نامش را «س. ق» اعلام می‌کند. حالا باید بگردند و بین
35 میلیون نفر جمعیت او را پیدا کنند .
س. ق در مواجهه با پلیس شهربانی سنندج هنگام تصادف خود را با نام دیگری معرفی کرده بود. ماموران آگاهی قبل از هرکار، صاحب اثر انگشت را میان زندانیان زندان‌های کشور جست‌وجو می‌کنند و پس از پیگیری‌های بسیار، متوجه می‌شوند در زندان کرمانشاه به‌سر می‌برد و جرمش هم سرقت است.
حالا آن ماجراها چقدر طول می‌کشد‌؟ چقدر نامه رد و بدل می‌شود؟ چقدر پرونده‌ها و مدارک و اسناد زیرورو می‌شود تا س.ق در زندان کرمانشاه پیدا می‌شود؟ خدا می‌داند.
در شماره بعد اعترافات مرد جنایتکار را می‌خوانید.
مجله جوانان
خرداد 1357

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها