سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
مرد، از دوستانش تقاضا کرد یکمقدار آنطرفتر بایستند و خودش به نزد مرد همسایه و همسرش رفت و پس از سلام و چه خبر و راه چطور بود، از مرد همسایه پرسید: «از خانه ما چه خبر؟» مرد همسایه گفت: «سلامتی. همهچیز خوب بود.» مرد پرسید: «همسرم خوب بود؟» مرد همسایه گفت: «خوب.» مرد پرسید: «پسرم چطور؟» مرد همسایه گفت: «خوب.» مرد پرسید: «ماشین کلاسیکم؟» مرد همسایه گفت: «زیر چادر در داخل حیاط.» مرد گفت: «چه خوب.» در این هنگام زن همسایه رو به مرد کرد و گفت: «البته این تا دیروز بود.» مرد پرسید: «چطور مگر؟ دیروز طوری شد؟» زن همسایه گفت: «دیروز ماشینتان را بردند.» مرد با نگرانی پرسید: «چرا؟» زن همسایه گفت: «سقفش قر شد.» مرد با نگرانی بیشتر پرسید: «قر شد؟ چرا؟» زن همسایه گفت: «خانمتان از روی بالکن خانهتان واقع در طبقه ششم رویش افتاد و سقفش را قر کرد.»
مرد با نگرانی بیشترتر گفت: «خانمم افتاد؟ الان کجاست؟» زن همسایه گفت: «نفهمیدیم. آمبولانس آمد و او را بردند.» مرد با نگرانی شدید پرسید: «چرا افتاد؟» زن همسایه گفت: «مشغول آب دادن به گلدانها بود که خبر به کما رفتن پسرتان را تلفنی به او دادند، حالش بههم خورد و افتاد.» مرد که رنگی به رویش نمانده بود گفت: «پسرم به کما رفت؟ کی؟ چرا؟» زن همسایه گفت: «در یک نزاع خیابانی از ناحیه کتف چپ مورد اصابت چاقو قرار گرفت و در اثر شدت خونریزی به کما رفت.»
در این لحظه زانوان مرد سست شد و روی زمین نشست. دوستان مرد که این صحنه را دیدند، جلو آمدند و مرد را جمع کردند و با خود بردند. مرد همسایه که تا این لحظه ساکت بود رو به همسرش کرد و گفت: «جلوی او نخواستم بگویم، اما این سخنان دروغ چه بود که به وی گفتی؟» زن همسایه گفت: «این مرد خانواده خود را رها کرده و با دوستانش به شمال آمده و مشغول عیش و عشرتهای آنچنانی شده و اینطور که پیداست در غیاب خانوادهاش به او بسیار هم خوش گذشته است. خواستم از دماغش دربیاید.» مرد همسایه گفت: «با این حرفها که به او زدی، قطعا از دماغش درآمد.» سپس سوار ماشین شدند تا به کنار دریا بروند و بهطور خانوادگی به تفریحات سالم بپردازند.
امید مهدینژاد
طنزنویس
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد