2 قصه در یک قاب
در قسمت دوازدهم سری چهارم برنامه هزارداستان، دو قصه نقل شد؛ یکی مربوط به بانویی که زمان جنگ با وجود داشتن چهار فرزند با هدف آشپزی برای رزمندگان به جبهه هویزه میرود. ساره میرابوطالبی که با همسرش مهمان این برنامه بود، امروز نیز در تهیه جهیزیه دختران و تامین داروهای بیماران تلاش میکند.
بخش دیگر برنامه با توضیح سلوکی در مورد مهمانان اینگونه شروع شد: چند نوجوان بودند که از بچگی با هم بزرگ شدند تا اینکه اتفاقی در زندگی آنان رقم خورد و آن جنگ بود و این دوستان با هم به جبهه رفتند.
محمد نائینیمحمدی یکی از آن چهار پنج نوجوان است؛ کسانی که نوجوانی را با هم طی کردند و در جبهه با قصه تازهای مواجه شدند. آقای جعفر کاظمی هم از نویسندگان خوب در کنار آقای نائینی هستند و قصه را به سبک خود تعریف خواهند کرد.
ابتدای قصه به حدود سال 58 بازمیگردد؛ زمانی که نائینی نوجوان بوده و در یگ گروه دوستی چهار پنج نفره که خیلی به هم وابسته بودند، حضور داشته است. او میگوید: شبها با دوستانم دور هم جمع میشدیم و بازی میکردیم ولی پس از انقلاب بلافاصله جنگ شروع شد و این دغدغه همیشه همراه ما بود که چرا نمیتوانیم به جبهه برویم.
یادم هست 14-13 ساله بود که یک بار از پیشوای ورامین تا سه راه تقیآباد پشت سر یک دسته اعزام راه رفتم و مدام فکرم این بود که چرا ما را نمیبرند؟ تا اینکه پنج تایی با هم قرار گذاشتیم و به محل اعزام نیرو رفتیم. شهید سید ابراهیم طباطبایی، شهید مجبتی طباطبایی، شهید محسن شیرازی، مجید امامزاده جعفری که اکنون جانباز اعصاب و روان است و من جزو این گروه بودیم. برای اولین بار
برای آموزش به پادگان شهید باهنر کرج اعزام شدیم در برههای کردستان بودم و آنها در جنوب حضور داشتند و گاهی در زمان مرخصی همدیگر را میدیدیم.
نائینی با واکنش سلوکی مواجه شد که گفت آیا خانواده به خاطر سن کم او با رفتنش به جبهه موافق بودند؟ و او جواب داد: آن زمان عادی بود. زمانی در خانواده ما پنج نفر همزمان جبهه بودند؛ من، برادر کوچکتر و بزرگترم، پدرم و دامادمان.
کاظمی هم برای ورود به قصه اصلی نائینی، گفت: سال 64 اتفاق جالبی برای آقا محمد در 17 سالگی میافتد که من آن را در کتاب اکیپ حاج هادی نوشتهام، نمیخواهم نامش را ناگوار بگذارم چون آقای نائینی به آن افتخار میکند.
قصه جانبازی
نائینی در 9 سالگی یک بار از مرگ یا آسیب جدی حاصل از تصادف خودرو جان سالم بهدر میبرد و به عقیده کاظمی گویی خداوند او را برای سال 64 و آن اتفاق عجیب ذخیره نگه میدارد. این جانباز قصه را اینگونه تعریف میکند: از بوکان به مرخصی آمدم و مرحوم حاج هادی جنیدی مسؤول پشتیبانی جبهه و جنگ پیشوا از من خواست به دلیل شغل پدرم که کبابی بود و من هم در این زمینه وارد بودم با آنها به کردستان بروم و گفت در کنار آن قرار است فیلم مستندی به نام مائده در مورد اکیپ پشتیبانی حاج هادی ساخته شود. به این ترتیب با آنان همراه و به خدمترسانی و پشتیبانی آن منطقه مشغول شدیم. کارگردان مستند آقای جنتخواه و تهیهکنندهاش آقای جلیلی بود و به من گفت انتهای قصه قرار است در کمینی شما، عباس تاجیک و حسین جنیدی شهید شوید. یک روز بعد از عملیات قرار بود برای رزمندهها کباب درست کنیم. سه ماشین برای چرخ کردن گوشت به عقب بازگشتیم که در کمین افتادیم، مینیبوس را به رگبار بستند و اولین نفر حسین صدیقینکو بود که شهید شد. او در حالی که بیشترین خدمات را انجام میداد، هیچگاه جلوی دوربین حاضر نمیشد. شهید جنیدی هم به زور خود را به مینیبوس رساند و یک خشاب کامل در شکم او خالی کردند. تقریبا همه شهید شدند و من شاهد زدن تیر خلاص به دوستانم بودم. من در تیراندازی اولیه پاهایم تیر خورد. بعد که بالای سرم آمدند دوباره تیراندازی کردند، در همان حال کتکم زدند و تیر خلاص را در گردنم خالی کردند؛ 16-15 تیر به من اصابت کرد با این گمان که کشته شدم رهایم کردند. دستها، پاها و دندانهایم شکسته بود و تمام تنم تیر خورده بود که نیروهای خودی به دادم رسیدند و مرا به بیمارستان منتقل کردند. آنجا تشخیص دادند که شهید شدهام. من میدیدم که دکتر مرا معاینه میکند و صدایشان را هم میشنیدم اما توان اینکه بگویم زندهام را نداشتم. همراه شهدا من را به یک کانتینر منتقل کردند.
فردا صبح که به سراغمان آمدند دکتر چراغ قوه در چشمم انداخت و متوجه شدند زندهام. من را به اتاق عمل بردند و نجات پیدا کردم. ۱۶ ماه طول کشید تا توانستم با عصا راه بروم به محض اینکه راه افتادم خودم را به عنوان فلج مادرزاد جازدم و دوباره به جبهه رفتم. بعد از مجروحیت 12-10 بار دیگر به جبهه رفتم و باز شیمیایی و مجروح شدم. امروز اعلام میکنم مدیون بقیه و قدردان مردم هستم، آنها به ما لطف دارند و بهترین قاضی هستند. من برای دل خودم به جبهه رفتم و هیچ توقعی از کسی ندارم.
لحظههای نفسگیر
اگر بیننده این قسمت از برنامه بودید، دیدهاید زمانی که نائینی از لحظههای نفسگیر و خونبار به رگبار بستن مینیبوس و دیدن صحنه شهید شدن تک تک دوستانش میگفت، استودیوی هزارداستان در بهت فرو رفت و سلوکی با واکنشهای احساسی در آن لحظات گاه از این جانباز میخواست که گفتههایش را با جزئیات کمتری بیان کند. سلوکی در جایی از برنامه گفت حتی تصور این صحنهها هم ترسناک و شنیدن ماجرایش دردناک است.
قصهای جهانی، اما مهجور
قصه شنیدنی و داستان عجیب این جانباز چندان منتشر نشده بود، ماجرایی که میتواند جهانی باشد و از روی آن کتابها نوشته و فیلمها ساخته شود. تنها در سال 91 در قسمتی از کتاب اکیپ حاج هادی به قلم جعفر کاظمی نقل شده است و امروز با پرداخت برنامه هزارداستان به این ماجرا، دیگر تصویر محمد نائینی محمدی و قصه او و همرزمانش برای مردم آشناست.
هزار زندگی
هزارداستان عنوان برنامهای به تهیهکنندگی جواد فرحانی است که برای نخستینبار ماه رمضان 96 روی آنتن شبکه نسیم رفت و در محرم و صفر 96 و رمضان، محرم و صفر 97 نیز پخش شد. این برنامه تلویزیونی که نخستین برنامه مناسبتی شبکه نسیم است از دو بخش اصلی، شامل مستند و بخش استودیویی تشکیل شده است. مجری این برنامه یک شخص ثابت نیست و در هر قست میزبانی و اجرای هزارداستان برعهده یک چهره سرشناس است که گاه نقطه مشترکی با سوژه مطرحشده دارد. مریم نوابینژاد کارگردان این برنامه است که پیش از این با ماه عسل در زمینه یافتن سوژهها همکاری میکرد. این همکاری و شباهتهایی میان قصههای این برنامه با ماه عسل باعث شد در رمضان 96 بسیاری پخش همزمان این دو برنامه را موازیکاری بدانند، اما هر چه گذشت هزارداستان هویت مستقلی یافت و با انتخاب مهمانان متفاوت مخاطبان خود را پیدا کرد و به قول نوابینژاد چون واقعی بود، مردم باورش کردند.
اکیپ حاج هادی
کتاب «اکیپ حاج هادی» را سال 1391 نشر شاهد منتشر کرده است. این کتاب به قلم جعفر کاظمی مجموعه خاطرات ایثارگران جهاد پشتیبانی ورامین را روایت میکند و حاصل گفتوگوی نویسنده با حاج هادی جنیدی، مسؤول این اکیپ و بیش از 40 ساعت مصاحبه با همرزمان اوست که در قالب 210 خاطره نوشته شده است. مولف، خاطرات را بازآفرینی کرده و نام راوی هر خاطره را زیر عنوان آن آورده و تصاویری از حاج هادی جنیدی و همرزمانش در پیوست آمده است. در این اکیپ نزدیک به هزار نفر از مرد و زن در تخصص خود به جبهه خدمت میکردند. نام برخی از این افراد به تفکیک مشاغل آنان چون فرهنگیان، کشاورزان، مشاغل آزاد، رانندگان، کامیونداران، پاسداران، مکانیکها، کارمندان و کبابپزها در کتاب ذکر شده است. در بخشی از کتاب آمده است: «با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران از همان روزهای آغازین تجاوز دشمن، برای دفاع از میهن اسلامی محل کارش را ترک کرد و با عضویت در گروه جنگهای نامنظم راهی جبهههای جنوب میشود. در همین ایام اقدام به تاسیس اکیپی متشکل از صاحبان حرفههای گوناگون میکند تا در پشتیبانی و تدارکات جبهههای نبرد حق علیه باطل منشأ خیر و برکت شوند و بعدها در سراسر جبههها به اکیپ حاج هادی شهرت مییابد.»
نائینیمحمدی در گفتوگو با جامجم:
فکر میکردم مصاحبه رادیویی است
من تقریبا سیزده چهارده سال است که زیاد از منزل خارج نمیشوم. چه بشود که به بنیاد بروم. عقیده قلبیام این است به خاطر وظیفه به جبهه رفتهام و برای همین از هیچکس توقع ندارم. بعد از جنگ هم بسیاری از ادارهجات به من پیشنهاد دادند اما گفتم نه، نمیخواهم سر بار کسی باشم. چند بار هم کسانی آمدند و پیشنهاد کردند به برنامهها بروم و صحبت کنم، اما نپذیرفتم. بعد از آن آقای کاظمی آمدند و گفتند قراراست کتابی به نام اکیپ حاج هادی بنویسند و چون بسیاری از بچههای اکیپ را نمیشناختند یا به آنان دسترسی نداشتند من دوستان را به منزلم میآوردم تا برای آقای کاظمی خاطرههایشان را بگویند. قبل از برنامه هزارداستان به من گفتند، قرار است در یک مصاحبه رادیویی شرکت کنی ولی وقتی آنجا رسیدم متوجه ماجرا شدم. کارگردان آمد و حدود نیمساعت با من صحبت کرد و گفت قرار بود ماجرا را تعریف کنی، فرقی نمیکند، حالا جلوی دوربین بگو. حرف زدیم تا بالاخره راضی شدم.
چرا از مردم تشکر میکنم؟
آقای سلوکی در برنامه گفت چرا از مردم تشکر میکنی، گفتم چون مردم ما مردم خوبی هستند و ما هرچه داریم از آنان است. آن زمان برای عقیده خود و برای راحتی همین مردم رفتیم، حال چه توقعی میتوانیم داشته باشیم؟ کارهایی که بنیاد میکند لطف است وگرنه ما چیزی نمیخواهیم. این برنامه یکی از آن قسمتهایی است که چند بار بازپخش شده و من که دوست نداشتم دیده شوم الان مدام قصهام شنیده میشود. بعد از برنامه در اینستاگرامم مردم کامنتهای محبتآمیز میگذارند و بسیاری از دوستانم هم میگویند ما میدانستیم تو مجروح هستی اما ماجرایش را برای اولینبار شنیدهایم و نمیدانستیم در این حد بوده است. در این مدت برخوردهای جالبی دیدهام چون تا امروز افراد کمی از این قضیه خبر داشتند و حالا خیلیها میدانند. مدتی است به خاطر دبیرستان پسرم ساکن پاکدشت هستم. بعد از این قضیه رئیس آموزش و پرورش منطقه و سپاه آمدند من را بردند تا صحبت کنم و مسجد جامع امیرالمومنین هم کانال زده و راجع به این موضوع کار میکنند. به طور کلی مردم لطف دارند. از سپاه و ادارههای مختلف هم تماس میگیرند.
نوشین مجلسی
رسانه
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد