وی از یاران بزرگ و مورد علاقه پیامبر(ص) بوده؛ تا آنجا که حضرت محمد(ص)، در مدح او فرموده است: سلمان از ما اهل بیت میباشد .سلمان فارسی همواره درجستجو بود وازعلما ودانشمندان درباره پیغمبرآخرالزمان تحقیق می کرد. حق جویی از برجسته ترین فضائل سلمان، بشمار می آید. بزرگان معاصر در رثای سلمان محمدی(سلمان فارسی) میگویند:
1-آیت الله جوادی آملی: در برخی از روایات آمده است که بهشت مشتاق سلمان است و اشتیاق بهشت به سلمان بیش از علاقهٴ سلمان به بهشت است. سّرش آن است که بهشت محصول عقیده صحیح و اخلاق صحیح و عمل صالح است و عقیده و اخلاق و اعمال جزء شئون ادراکی و عملی انسان است، اگر بهشت در اثر عقیده و خُلق و عمل است و اگر عقیده و خلق و عمل جزء شئون ادراکی و عملی روح آدم است؛ پس روح انسان والاست که در اثر تحصیل عقیده و اخلاق و اعمال بهشت را می سازد.
2-آیتالله ناصر مکارم شیرازی ذیل تفسیر آیه 62 سوره بقره درباره سرگذشت حقیقتجویانه سلمان محمدی این چنین میگوید: سلمان اهل جندی شاپور بود، با پسر حاکم وقت رفاقت و دوستی محکم و ناگسستنی داشت، روزی با هم برای صید به صحرا رفتند، ناگاه چشم آنها به راهبی افتاد که به خواندن کتابی مشغول بود، از او راجع به کتاب مزبور سؤالاتی کردند، راهب در پاسخ آنها گفت: کتابی است که از جانب خدا نازل شده و در آن فرمان به اطاعت خدا داده و نهی از معصیت و نافرمانی او کرده است، در این کتاب از زنا و گرفتن اموال مردم به ناحق نهی شده است، این همان «انجیل» است که بر عیسی مسیح نازل شده است. گفتار راهب در دل آنان اثر گذاشت و پس از تحقیق بیشتر به دین او گرویدند، به آنها دستور داد که گوشت گوسفندانی که مردم این سرزمین ذبح میکنند، حرام است از آن نخورند. سلمان و فرزند حاکم وقت روزها هم چنان از او مطالب مذهبی میآموختند، روز عیدی پیش آمد، حاکم مجلس میهمانی ترتیب داد و از اشراف و بزرگان شهر دعوت کرد، در ضمن از پسرش نیز خواست که در این مهمانی شرکت کند، ولی او نپذیرفت. در این باره به او زیاد اصرار کردند، اما پسر اعلام کرد که غذای آنها بر او حرام است، پرسیدند این دستور را چه کسی به تو داده است؟ راهب مزبور را معرفی کرد. حاکم راهب را احضار کرد و به او گفت: چون اعدام در نظر ما گران و کار بسیار بدی است، تو را نمیکشیم، ولی از محیط ما بیرون برو! سلمان و دوستش در این موقع راهب را ملاقات کردند، وعده ملاقات در «دیر موصل» گذاشتند. پس از حرکت راهب، سلمان چند روزی منتظر دوست با وفایش بود تا آماده حرکت شود، او هم همچنان سرگرم تهیه مقدمات سفر بود، ولی سلمان بالاخره طاقت نیاورده تنها به راه افتاد. در دیر موصل سلمان بسیار عبادت میکرد، راهب که سرپرست این دیر بود، او را از عبادت زیاد بر حذر داشت، مبادا از کار بیفتد، ولی سلمان پرسید آیا عبادت فراوان فضیلتش بیشتر است یا کم عبادت کردن؟ در پاسخ گفت: البته عبادت بیشتر اجر بیشتر دارد. عالم دیر پس از مدتی به قصد بیتالمقدس حرکت کرد و سلمان را با خود به همراه برد، در آنجا به سلمان دستور داد که روزها در جلسه درس علمای نصاری که در آن مسجد برپا میشود، حضور یابد و کسب دانش کند. روزی سلمان را محزون یافت، علت را جویا شد، سلمان در پاسخ گفت: تمام خوبیها نصیب گذشتگان شده که در خدمت پیامبران خدا بودهاند، عالم دیر به او بشارت داد که در همین ایام در میان ملت عرب پیامبری ظهور خواهد کرد که از تمام انبیا برتر است. عالم گفت: من پیر شدهام، خیال نمیکنم او را درک کنم، ولی تو جوانی امیدوارم او را درک کنی، ولی این را نیز بدان که این پیامبر نشانههایی دارد از جمله نشانه خاصی بر شانه او است، او صدقه نمیگیرد، اما هدیه را قبول میکند. در بازگشت آنها به سوی موصل در اثر جریان ناگواری که پیش آمد سلمان عالم دیر را در بیابان گم کرد. دو مرد عرب از قبیله بنیکلب رسیدند، سلمان را اسیر کرده و بر شتر سوار کردند و به مدینه آوردند و او را به زنی از قبیله «جهینه» فروختند! سلمان و غلام دیگر آن زن به نوبت روزها گله او را به چرا میبردند، سلمان در این مدت مبلغی پول جمعآوری کرد و انتظار بعثت پیامبر اسلام(ص) را میکشید، در یکی از روزها که مشغول چرانیدن گله بود رفیقش رسید و گفت: خبر داری امروز شخصی وارد مدینه شده و تصور میکند پیامبر و فرستاده خدا است؟!
سلمان، پیامبراکرم(ص) را امتحان می کند:
سلمان به رفیقش گفت: تو اینجا باش تا من بازگردم، سلمان وارد شهر شد، در جلسه پیامبر حضور پیدا کرد، اطراف پیامبر اسلام میچرخید و منتظر بود پیراهن پیامبر کنار برود و نشانه مخصوص را در شانه او مشاهده کند. پیامبر(ص) متوجه خواسته او شد، لباس را کنار زد، سلمان نشانه مزبور یعنی اولین نشانه را یافت، سپس به بازار رفت، گوسفند و مقداری نان خرید و خدمت پیامبر آورد، پیامبر فرمود چیست؟ سلمان پاسخ داد: صدقه است، پیامبر فرمود: من به آنها احتیاج ندارم به مسلمانان فقیر ده تا مصرف کنند. سلمان بار دیگر به بازار رفت، مقداری گوشت و نان خرید و خدمت رسول اکرم آورد، پیامبر پرسید این چیست؟ سلمان پاسخ داد: هدیه است، پیامبر فرمود: بنشین، پیامبر و تمام حضار از آن هدیه خوردند، مطلب بر سلمان آشکارشد، زیرا هر سه نشانه خود را یافته بود. در این میان سلمان راجع به دوستان و رفیق و راهبان دیر موصل سخن به میان آورد و نماز، روزه و ایمان آنها به پیامبر و انتظار کشیدن بعثت وی را شرح داد، کسی از حاضران به سلمان گفت: آنها اهل دوزخند! این سخن بر سلمان گران آمد، زیرا او یقین داشت اگر آنها پیامبر را درک میکردند از او پیروی میکردند. در اینجا بود که آیه «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هادُوا وَ النَّصاری وَ الصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُون» بر پیامبر نازل شد و اعلام شد آنها که به ادیان حق ایمان حقیقی داشتهاند و پیغمبر اسلام را درک نکردهاند، دارای اجر و پاداش مؤمنان خواهند بود.
پینوشتها:
1- تفسیر نمونه، جلد 1، صفحه 28
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد