تصویر دانشجو در قاب

یکی از شیوه‌های معمول فیلمنامه‌نویسی در سریال‌های تلویزیونی، پرداختن به یک قشر خاص یا شغلی مشخص است که دست‌نویسنده را برای خلق قصه‌هایی جذاب باز گذاشته و در عین حال می‌تواند از آن شغل یا گروه خاص به عنوان یک شخصیت محوری بهره بگیرد.
کد خبر: ۱۰۹۸۳۵۳

قشر دانشجو که بخش مهمی از جمعیت ایران را تشکیل می‌دهد، محور تعدادی از مجموعه‌های تلویزیونی قرار گرفته و آثاری را بر این اساس شکل داده است. برخی از آنها صرفا به رویه بیرونی این گروه پرجمعیت پرداخته و صرفا تصویری کلیشه‌شده را روی آنتن برده اند اما برخی دیگر پا از کلیشه‌ها فراتر گذاشته و از آن به‌عنوان یک عامل مهم پیش برنده داستان سود جسته‌اند. در قاب کوچک این شماره نگاهی به چند نمونه شاخص از سریال‌های تلویزیونی در این باب می‌اندازیم.

در پناه تو عاشقانه‌ای با پس زمینه دانشگاه

علیرضا طالب‌زاده نویسنده سریال درپناه تو، چند شخصیت را از میان دانشجویان هنر ورودی یک سال را برگزیده و پس از معرفی شخصیت‌ها به ایجاد ارتباط‌های حسی میان آنها می‌پردازد. مریم افشار به عنوان قهرمان فیلمنامه شخصیت سمپاتی دارد که مخاطب را به همدلی بیشتر با خود واداشته و در برابر ضد قهرمان می‌شوراند. شکنندگی موجود در این شخصیت بسیار به کارش آمده و به قربانی شدن مریم آن هم توسط خودش رنگ‌و‌بوی دیگری می‌بخشد. در نقطه مقابل محمد منصوری از طبقه متوسط مذهبی قرار دارد که علاقه‌اش به مریم از جنس عشق‌های پاک این طبقه است که با فداکاری ایثارگونه‌اش همراه شده و شخصیتی چند لایه را به وجود آورده است. ضلع سوم مثلث در پناه تو را رامین تشکیل می‌دهد که شخصیتی متزلزل داشته و علاقه‌اش به مریم و اصرارش به ازدواج با او نیز یک جور خودنمایی برای سرپوش گذاشتن روی ضعف‌هایش به نظر می‌رسد. بخش مهمی از داستان این ملودرام در دانشگاه می‌گذرد که اتفاقا جزو صحنه‌های به یاد‌ ماندنی این اثر محسوب می‌شود. با این حال آنچه که از دانشگاه هنر اوایل دهه 70 می‌بینیم تا حدود زیادی نزدیک به تصویری واقعی از آن بوده که بخوبی مخاطب را در آن فضا قرار می‌دهد.

روزگار جوانی و روزهای تلخ و شیرین دانشجویی

موفق‌ترین نمونه در این رابطه که در پخش‌های متعددش از شبکه‌های مختلف مورد توجه میلیون‌ها مخاطب قرار گرفت. قصه چند دانشجو از شهر‌های مختلف که با یکدیگر خانه‌ای اجاره کرده و در هر قسمت با ماجرایی روبه‌رو می‌شوند. اصغر فرهادی که فیلمنامه این مجموعه موفق را نوشته، به بهترین شکل از یک الگوی کاملا آشنا و امتحان پس داده بهره گرفته و هر یک از شخصیت‌ها را از یک قوم ایرانی انتخاب کرده و براساس آن شخصیت‌های فوق را سر و شکل داده است. شهریار اهل کرمانشاه، ورزشکار و با معرفت که بیش از بقیه سنگ دوستانش را به سینه می‌زند، مجید دانشجوی نقاشی که دستی هم در ساز دارد، اهل اصفهان و خوش‌مشرب، احد ترک‌زبان دانشجوی پزشکی که مسن‌تر از بقیه بوده و به نوعی بزرگ‌تر و مغز متفکر جمع به حساب می‌آید. افشین تنها تهرانی جمع که پدر و مادرش از هم جدا شده و ارتباط دوستانه‌ای با خانواده خود ندارد و در نهایت حمیدرضای اهل آبادان: خونگرم، عاشق‌پیشه و به نوعی نمک داستان که علاقه‌اش به دختر همسایه (جیران) ماجراهای زیادی را خلق می‌کند.

«راستش را بگو» و پرداختن به مفاهیم اخلاقی

محمدرضا آهنج در مجموعه «راستش را بگو» که بخش مهمی از آن در دانشگاه گذشته و حول محور آن می‌چرخد، سراغ مفاهیم اخلاقی نظیر جوانمردی رفته و آن را در دل جامعه مدرن امروزی تعریف می‌کند. ایده ارتباط برقرار کردن اینترنتی فردی ناشناس با علیرضا مولایی و ترغیب وی برای زنده کردن رسم فتوت و جوانمردی، ایده بسیار جذابی است که با وجود تا حدودی دور از واقعیت بودنش به موتور حرکت کار تبدیل شده و آن را پیش می‌برد. علیرضا مولایی دانشجوی جامعه‌شناسی که پایان‌نامه‌اش را به تحقیق در رابطه با دروغ اختصاص داده، نمادی از انسان اسطوره‌ای است که برای زنده کردن آیین جوانمردی آستین بالا زده و اول از همه از خود آغاز می‌کند، اما این شخصیت دوست‌داشتنی با وجود همه خوبی‌هایش، آنچنان که باید به عمق روح و روان مخاطبان خود نفوذ نکرده و اغلب در سطح حرکت می‌کند. چرایی آن نیز به دیالوگ‌های شعارگونه‌اش بازمی‌گردد که از نقش بیرون زده و قدری نچسب جلوه می‌کند که نمونه آن را در جلسه دفاعیه‌اش در دانشگاه شاهد هستیم.

«از یاد رفته» قصه پرفراز و نشیب مرتضی

فریدون حسن‌پور که علاقه فراوانی به ساخت ملودرام‌های طولانی دارد، در «از یاد رفته‌» سراغ داستان پرفراز و فرود زندگی نوجوانی به نام مرتضی رفته که پدر صیادش را در دریا از دست داده و برای گذراندن زندگی خود و خواهرش در مزرعه کارگری می‌کند و در کنار آن درس هم می‌خواند. آشنایی او با گلرخ دختر ارباب و ازدواجش با او، نقطه عطف فیلمنامه از یاد رفته است که قصه را وارد فاز تازه‌ای می‌کند. ورود مرتضی به دانشکده پزشکی در حالی که همسر و فرزندانش در همان روستای شمال ایران زندگی می‌کنند، فضا را برای به تصویر کشیدن دوران دانشجویی مرتضی و احوالاتش در تهران مهیا می‌کند. در این بخش مخاطب وارد فضای دانشگاه شده و با شخصیت‌هایی روبه‌رو می‌شود که تمامی آنها در یک موضوع وجه اشتراک دارند که آن هم چیزی جز دانشجو بودن نیست.

کسری همایونی افشار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها