شما چطور از حادثه باخبر شدید؟
آن روز در تبریز سر کارم بودم که یکی از دوستانم زنگ زد و گفت: «پلاسکو دارد میسوزد، از پدرت خبر داری؟» خبر نداشتم. سریع به گوشیاش زنگ زدم، اما برنداشت. چند دقیقه بعد، ساعت 11 و 16 دقیقه خودش به من زنگ زد و گفت: «من و محسن در ساختمان گیر کردهایم و محسن پایش شکسته» صدای محسن (همکار پدرم) را از پشت تلفن میشنیدم که درد میکشید. پدرم امیدواری میداد. میگفت: «الان آتشنشانها میآیند نجاتمان میدهند» اما 10 دقیقه بعد، کل ساختمان خراب شد.
آخرین فردی که توانست با پدر صحبت کند، شما بودید؟
بله، اما پس از ریزش هر چه تماس گرفتم، دیگر گوشی را برنداشت. فکر کنم ساختمان دو بار ریخته بود، طوری که راهشان مسدود شده بود و نمیتوانستند بیرون بیایند.
خانوادهتان این چند روز را در چه شرایطی گذراندند؟
اول فکر میکردیم پدرمان هنوز زنده است. هنوز همه آوار نریخته، تونل میزنند و زنده نجاتش میدهند، اما وقتی سه چهار روز گذشت، امیدمان کمرنگتر شد و گفتیم اگر آوار هم نریخته باشد، حتما از گرسنگی و تشنگی فوت کرده است.
شغل پدر شما چه بود؟
کارگر خدماتی پلاسکو بود، از 8 ـ 9 سال قبل آنجا کار میکرد.
حقوقشان چقدر بود؟
حدود 750 هزار تومان میگرفت.
مرتب او را میدیدید؟
نه، پدرم در تهران کار میکرد و برای خانوادهاش در تبریز پول میفرستاد. هر دو سه ماه یک بار که مرخصی میگرفت، میتوانستیم او را ببینیم.
در لحظات ابتدایی حادثه، گفته میشد که چند نفر از داخل موتورخانه پیامک زده و درخواست کمک کردهاند. پدر شما جزو آنها بود؟
آخرین تماس پدرم، چند دقیقه قبل از ریزش ساختمان با خودم بود که هنوز به نجات امیدوار بود.
کسبهای که موفق به نجات خود شده بودند، پدرتان را دیده بودند؟
چند نفرشان دیده بودند. آنها برایم تعریف کردند که حتی به پدرم گفته بودند سریع از ساختمان خارج شود، اما او به خاطر محسن که پایش شکسته بود، همان جا ماند. برای نجات او جانش را داد.
یزدان مرادی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد
پدر این معبود همیشگی من.