در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
«یکی از اقواممان به دلیل مشکل و دردی که داشت، تریاک میخورد و من هم کنجکاو شدم بدانم تریاک چیست. یواشکی و دور از چشم بقیه برداشتم و خوردم. چون اولین بارم بود بشدت حالم بد شد. نمیدانستم چه چیزی میخورم. بهخاطر حال بدی که پیدا کرده بودم، تا چند سال سراغش نرفتم، اما همیشه خدا کنجکاو بودم و یکی که سیگار میکشید یا مواد مصرف میکرد، روی مدل کشیدنش زوم میکردم. 15 ساله که شدم، چون درسم خوب نبود، ترک تحصیل کردم و وارد بازار کار شدم. چون تا دلتان بخواهد بازیگوش بودم. هر کاری میکردم جز درس خواندن. مادرم همیشه میگفت تو استعداد خوبی در یادگیری داری، ولی حیف که از استعدادم در درس استفاده نکردم. خلاصه رفتم و در یک طلافروشی کار پیدا کردم و مشغول شدم. کار را زود یاد گرفتم. همانجا هم دوست مصرفکننده پیدا کردم. با هم حشیش میکشیدیم و در کنارش مشروب هم میخوردم. البته قبل از حشیش دور از چشم خانواده شروع کردم به سیگار کشیدن. خودم سمتش رفتم و اینطور نبود که کسی تعارفم کند. مدتی گذشت و چون از قبل مزه تریاک زیر زبانم مانده بود، در خانه مجردی یکی از دوستانم تریاک را دوباره مصرف کردم و این بار نهتنها حالم بد نشد که خیلی هم خوشم آمد. حال خوشی که با مصرف تریاک به من دست داده بود، با حشیش تجربه نکردم. میدانید سرخوشی عجیبی داشت. حس کردم یک دوست قدیمی را پیدا کردهام. احساس میکردم قدرت و توانی پیدا کردهام که بقیه ندارند، ولی سخت در اشتباه بودم.
اشک خدا زندگیام را نابود کرد
حسام 24 ساله نفس کوتاهی میکشد و همانطور که نگاهش به گلهای رنگارنگ پارک خیره مانده ادامه میدهد. «مصرف تریاک جا و زمان میخواست که من نداشتم و مجبور شدم دوباره تریاک را به شکل خوراکی بخورم. یک روز به خودم آمدم دیدم روزی چهار گرم تریاک میخورم و بعد هم شروع کردم به مصرف شیره تریاک. پدر و مادرم شک کرده بودند، اما هنوز مطمئن نبودند. مصرفم به حدی بالا رفته بود که دیگر نمیتوانستم حتی آب بخورم.
معدهام بشدت به هم ریخته بود. رفتم دکتر گفت زخم اثنیعشر گرفتهای. گفتم که مواد مصرف میکنم، گفت از این به بعد مصرف نکن و بعد هم دارو داد. وضعیتم طوری بود که تصمیم گرفتم ترک کنم. خودم را در خانه حبس کردم، اما هر چه کردم نشد و دوباره رفتم سمت مواد. چون معدهام مشکل داشت، نمیتوانستم خوراکی بخورم. تا اینکه یکی از دوستانم من را با «اشک خدا» یا ـ همان هروئین ـ آشنا کرد. حدود دو سال هروئین کشیدم و اصل تخریبم از همینجا شروع شد. ظاهرم حسابی به هم ریخت و رفتارم در خانه طوری شده بود که هیچکس جرات نمیکرد یک کلمه با من حرف بزند. پرخاشگر و بیادب شده بودم. هیچکس من را نمیشناخت و باورشان نمیشد من همان حسامی باشم که پیش از این میشناختند. در خانه با برادرم کتککاری میکردم و با پدرم هم جر و بحث داشتم. مواد طرز فکرم را عوض کرده بود. احساس میکردم خانواده، جامعه و کل دنیا علیه من شدهاند تا نگذارند از زندگیام لذت ببرم. تفکر افیونی بر من غالب شده بود. در خانه حتی سر سوزنی رویم حساب باز نمیکردند و برایم ارزشی قائل نبودند. رفقایم را از دست داده بودم، پدر و مادر و خانوادهام را از دست داده بودم. دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم. انگار به آخر خط رسیده بودم.»
از چاله به چاه
از گذشتهاش که تعریف میکند، حالتی ناباوری و حیرت در چشمانش موج میزند. انگار هنوز هم باور ندارد که مواد این همه بلا سرش آورده باشد.
کمی سکوت میکند و میگوید: «تصمیم گرفتم دوباره ترک کنم و اینبار رفتم کلینیک. بدون اینکه کاری کرده باشند، پول گرفتند.
دکتر کلی دارو داد و گفت یک ماه دیگر دوباره بیا. یک ماه بعد با حالی خرابتر از قبل رفتم. باز هم قرص آرامبخش و مسکن داد. وضعیت خیلی بدی داشتم. شبها که میخوابیدم تپش قلب داشتم و قلبم میسوخت. دیدم فایدهای ندارد و دیگر کلینیک نرفتم، اما مشکلم دو برابر شده بود و علاوه بر هروئین قرص هم مصرف میکردم. روزگارم سیاه شده بود. با توجه به سنم خیلی خسته بودم. راهی که یک معتاد در طول 30 سال طی میکرد، من دو ساله رفته بودم. مدام دنبال راهی برای ترک بودم، اما توسط یکی از دوستانم دوباره از چاله به چاه افتادم.
به خیال خودش میخواست کمکم کند. گفت مادهای وجود دارد به نام شیشه که از آن در جنگ جهانی دوم استفاده میکردند. من هم کشیدم. بدترین دوران زندگیام مصرف شیشه بود. دوباره دست به کار شدم. شش سال شیشه کشیدم که هروئین را ترک کنم، اما هیچ اتفاقی نیفتاد و بدتر مثل همه شیشهایها دچار توهم شدم. یک روز داشتم ماشینم را تعمیر میکردم، احساس کردم کسی در صندوق عقب ماشین خوابیده و منتظر است که پایین بیایم و من را بکشد. جرات نمیکردم از ماشین پیاده شوم. یا یک شب که در خانه بودم، داشتم سیگار میکشیدم که آتشش افتاد روی فرش. ساعت 11 شب بود که انگشتم را روی فرش کشیدم تا آتش را خاموش کنم، ساعت 5 صبح بود که سرم را بالا آوردم. یعنی شش ساعت تمام انگشتم را روی فرش میکشیدم.»
انگشت سبابهاش را نشان میدهد و با لبخندی میگوید: «میبینید؟ بند اول انگشتم مشکل پیدا کرده است.» به حسام برای ظاهری که در اثر مصرف مواد پیدا کرده بود، حتی تهمت دزدی هم زدند: «یکبار چیزی در کارگاهمان گم شده بود و تهمت زدند که من برداشتم، اما بعد مشخص شد که کار من نبوده است. چون همیشه کار میکردم خدا را شکر کارم به دزدی و سرقت نکشید. هر چه میگذشت، اوضاعم بد و بدتر میشد. 20 سالم بود که از کار اخراجم کردند و من ماندم و طلاهایی که قبلا خریده بودم، حالا میفروختم و خرج موادم میکردم. پولهایم که تمام شد، درگیریهایم با پدرم شروع شد. میگفتم پول بده مواد بخرم، او هم میگفت من برای چنین چیزی پول نمیدهم که خودت را از بین ببری.
21 سالم که شد پدرم با کمک چند نفر از دوستانم من را به کمپ بردند. 24 روز داخل کمپ ماندم که خیلی سخت بود. در سه روزی که در حال سمزدایی بودم، خماری شدیدی میکشیدم و داد میزدم. خدمه کمپ هم حسابی کتکم زدند. با هر بدبختی بود، بعد از 24 روز از کمپ بیرون آمدم. حال خوبی نداشتم و شبها نمیتوانستم بخوابم. دست و پایم بشدت درد میکرد و وسوسه مصرف دوباره مواد تمام وجودم را پر کرده بود. وقتی مصرفکنندهها را میدیدم، نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم. دوباره مصرف شیشه را شروع کردم. احساس میکردم دیگر به ته خط رسیدهام. پدر و مادرم فکر میکردند تا آخر عمرم همینطور خواهم ماند. بهقدری خسته شده بودم که چند بار با مصرف زیاد قرص و هروئین خودکشی کردم، اما نشد و خدا را شکر زنده ماندم. بعد از مدتی به لطف خدا با کنگره 60 آشنا شدم و از اینجا بود که زندگی روی خوشش را به من نشان داد.»
زندگی سالم لذت عجیبی دارد
بعد از آمدن به کنگره 60 حس خوبی به آنجا نداشتم. فکر میکردم کنگره هم مثل جاهای دیگر است و فقط پول زیادی میگیرند و هیچ کار خاصی انجام نمیدهند. خیلی بدبین بودم. میگفتند آنجا اعتیاد درمان میشود، اما چشمم آب نمیخورد. بعد از ورودم به کنگره، بدون پرداخت حتی یک ریال فقط عشق و محبت دریافت کردم وگرنه حال امروزم را نداشتم. زمانی که فرد مصرفکننده وارد کنگره میشود، به او معتاد یا مصرفکننده نمیگویند، نامش مسافر است. من هم به عنوان مسافر یک راهنما برای خودم انتخاب کردم که از ابتدای شروع درمان تا انتها با من باشد.
با کمک مازیار ـ راهنمایم ـ که او هم روزی مثل من بود، سفرم را شروع کردم و بعد از حدود 11 ماه و با استفاده از شربت تریاک و روش D.S.D اعتیادم را برای همیشه درمان کردم. در کنگره و با درمانی که به کار برده میشود، بدن در موقعیتی قرار داده میشود که دوباره خودش را بازسازی و به شکل طبیعی مسکن تولید کند. باورتان نمیشود با استفاده از این روش نه بیخوابی داشتم نه درد کشیدم. بعد از پایان مدت درمانم، نزد مهندس دژاکام ـ بنیانگذار کنگره 60 ـ رفتیم و او هم دستور قطع مصرف دارو داد. حالا شش ماه از زمان درمانم میگذرد و دارم زندگی میکنم. وارد دنیای جدیدی شدهام و احساس میکنم حتی نگاه کردن به گل و بو کردنش هم لذتبخش است. حال امروزم را مدیون کنگره هستم. حالا هم تصمیم دارم به همه افراد بخصوص قشر دردمند مثل خودم کمک کنم.
لیلا حسین زاده
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد