سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
اما چشم که باز میکردیم پیش رویمان جوانی را میدیدیم عاشق مطالعه. یک راننده تاکسی خوشذوق که علاقهاش به مطالعه، پای کتابهای زیادی را به تاکسیاش باز کرده بود؛ یار مهربانهایی که با خودشان به زندگی او خیر و برکت آورده بودند. همین بود که او بارها در طول مصاحبه از انرژی مثبتی گفت که بعد از اجرای این ایده در زندگی او جاری شده. اتفاقی که باعث شده چند روز پیش به عنوان یکی از فعالان فرهنگی شهر اصفهان لوح تقدیر ویژهای را از دست وزیر ارشاد دریافت کند؛ جایزهای که اسم او و تاکسی فرهنگش را بیش از پیش سرزبانها انداخته است.
این که یک راننده تاکسی از دست وزیر ارشاد جایزه بگیرد، کمی عجیب نیست؟
(میخندد) به عنوان یک فعال فرهنگی مورد تقدیر قرار گرفتم. از این زاویه دیگر عجیب نیست.
این فعال فرهنگی چطور راننده تاکسی شد یا ماجرا برعکس بوده؟
بله اتفاقا قضیه برعکس بود. من اول راننده تاکسی بودم بعد فعالیتهای فرهنگی را شروع کردم.
چطور شد رفتید سراغ این کار؟
من در برههای از زمان برای این که مشکلات مالیام را حل کنم تاکسی خریدم. آن موقع بهواسطه رشته تحصیلیام که صنایع غذایی بود، در یکی از کارخانههای صنایع غذایی اصفهان مشغول به کار بودم؛ اما با توجه به خلق و خویم کار کردن در این سیستم، برایم جذابیتی نداشت و از همان زمان به دنبال این بودم که فعالیت دیگری را شروع کنم. در نهایت هم به نتیجه رسیدم آن کار را کنار بگذارم. تاکسی را هم قبل از این تصمیم خریده بودم تا کمک خرج زندگیام باشد، اما موقت؛ یعنی به شکل یک شغل ثابت و همیشگی به آن نگاه نمیکردم. به خاطر بدهیهایم بابت خرید یک واحد آپارتمان، تنها راهی که داشتم کار با تاکسی بود.
به طور جدی از کی راننده تاکسی شدید؟
از سال 90. آن موقع به خاطر بدهیهایم مجبور بودم روزی دستکم 12 ساعت با تاکسی کار کنم.همیشه 6 صبح از خانه بیرون میزدم و 7 شب که خیلی وقتها 10 و 11 میشد، به خانه برمیگشتم. این موضوع در ماه اول فوقالعاده من را خسته کرد تا جایی که میخواستم تاکسی را بفروشم و بدهیهایم را بدهم و این کار را کنار بگذارم.
چه شد این کار را نکردید؟
خیلی اتفاقی راه لذت بردن از کارم را پیدا کردم. ببینید من همیشه در تاکسیام رادیو گوش میکنم. آن موقع هم مشتری ثابت رادیو پیام و رادیو جوان بودم و از جملههای انرژی بخش، موسیقیها و پیامهای مختلف این دو شبکه رادیویی انگیزه میگرفتم. کم کم وقتی دیدم این جملهها چقدر روی من اثرگذار است، تصمیم گرفتم این جملات اثربخش را روی کاغذهای رنگی بنویسم و این کاغذهای رنگی را داخل ماشین بچسبانم. از شیشه جلوی ماشین گرفته تا روی داشبورد و... همین جا بود که یک معجزه اتفاق افتاد.
در زندگی شما یا مسافرهای تاکسیتان؟
هم من، هم آنها. یکی از این برچسبها یک بیت شعر بود با این مضمون که «خدایا از تو زیباتر ندیدم» روزی که من این جمله را چسباندم روی شیشه جلو و کارم را شروع کردم، نگاه مسافرها به من کاملا تغییر کرد. یعنی آن رفتار قبلی که با من داشتند و مرا به شکل یک راننده میدیدند که وظیفه جابهجایی آنها را دارم، به سمت صمیمی شدن تغییر کرد. همه شروع کردند به ارتباط برقرار کردن و گفتن این حرف که چه جمله قشنگی نوشته اید. چقدر اثربخش است. این پذیرش مردم به من انگیزه داد این کار را ادامه بدهم.
چه جور جملههایی را انتخاب میکردید؟
جملات متفاوتی بود، با مفاهیم آموزشی، اقتصادی، تربیتی، اجتماعی و... همیشه اول اثر یک جمله را در وجود خودم درک میکردم بعد آن را روی کاغذ رنگی مینوشتم و روی شیشه میچسباندم.
روی شیشه جلوی ماشین؟
بله، بعضی وقتها.
پلیس به این کار شما اعتراض نمیکرد؟
چرا اتفاقا. اوایل که من را نمیشناختند، جلوی تاکسی را میگرفتند و میگفتند آقا شما اصلا جلو را میبینی؟! اما بعدها که با من آشنا شدند، با کارم کنار آمدندو هوایم را داشتند و جریمه نمیکردند.
پس با این جملهها با همه ارتباط برقرار میکردید؟
بله. این برچسبها همان صفحه رسانه من شده بودند، دقیقا مثل صفحههای مجازی مثل تلگرام، اینستاگرام و فیسبوک. این جملهها هم تاکسی من را تبدیل کرده بود به یک صفحه پیامرسان در دنیای واقعی. همین ارتباطی که مردم با این کار برقرار کردند باعث شد دیگر احساس خستگی نکنم. یعنی همان مدت زمان کار میکردم، اما با انگیزه زیاد. صبح با عشق از خانه بیرون میزدم. در این ارتباطها با خیلی از مسافرهایم دوست شدم. از دکتر و مهندس گرفته تا کاسب و کارگر. حتی خیلیها توریست و گردشگر بودندو ارتباطمان را باهم حفظ کردهایم. این طوری شد که احساس کردم این رفتار من فقط حال من را خوب نکرده، بلکه روی مسافرها هم تاثیر گذاشته است. از همین جا بود که به شغلم افتخار و احساس کردم خدا این رسالت را به من داده که بین مردم قرار بگیرم و نگرش مثبت را میان آنها نشر بدهم.
تاکسیهای زیادی در شهر مشغول خدمت رسانی هستند، اما همه آنها مثل شما فکر نمیکنند.
درست است. شاید دلیلش این است که آنها فقط کار روزانهشان را انجام میدهند. یعنی فقط رانندگی و جابهجایی مسافر. به همین علت وقتی مدتی میگذرد این کار برایشان کسالتبار میشود و شاید به اجبار به کارشان ادامه بدهند. چون فقط هدفشان تامین معاش است. من وقتی هدفم را تغییر دادم و تامین معاش را در کنار ارتباط با مردم گذاشتم، نگاهم به شغلم عوض شد.
ماجرای این پروانهها که همه، تاکسی شما را با آن میشناسند چیست؟
من علاقه زیادی به پروانهها دارم. این پروانههایی که روی تاکسی چسباندهام بیانگر احساسات من هستند، چون پروانهها را نماد آرامش میدانم.
این کار باعث شده تاکسی شما از نظر ظاهری هم از بقیه تاکسیها متمایز شود.
بله، دقیقا همینطور است.
از کی تاکسی پروانهای شما معروف شد به تاکسی فرهنگ؟
از وقتی احساس کردم این کار مورد استقبال مردم قرار گرفته، فکر کردم چطور میتوانم آن را در سطح بالاتری ارائه کنم. همان موقع به ذهنم رسید داخل تاکسیام کتاب توزیع کنم، هم برای مطالعه و هم برای فروش. کتابهای قطع کوچک از انتشاراتیها تهیه میکردم و در دسترس مسافرها میگذاشتم تا در مدت زمانی که مسافر تاکسی من هستند آنها را ورق بزنند، مطالعه کنند و اگر دوست داشتند، بخرند. برای این کار به فکر ساخت سازهای افتادم که این کتاب هارا در آن قرار بدهم. اول آن را به شکل یک استند فلزی درست کردم که روی داشبورد ماشین قرار میگرفت، بعد مدلهای دیگری را برای پشت صندلیها درست کردم.
چند جلد کتاب داخل تاکسیتان دارید؟
حدود 50 جلد. البته در طول هفته تعدادشان کم و زیاد میشود.
در این راه کسی همراهتان شد؟
بجز مردم که واقعا از همان ابتدا واکنش مثبتی به کتابها داشتند، کتابفروشهای زیادی هم با من همراهی کردند. کتابهایشان را بدون پرداخت هزینه به من میدادند و میگفتند هروقت فروختی با ما هزینهاش را حساب کن. در گیرودار این ماجرا، فهمیدم مردم ما کتاب دوست دارند. دوست دارند مطالعه کنند، اما کتاب در دسترسشان نیست. سیستم توزیع کتاب در کشور ما درست نیست. تهیه کتاب باید برای مردم راحت باشد. آن وقت مردم مطالعه میکنند. من مسافرهایی دیدم که وقتی کتاب در دسترس شان قرار گرفت، در ترافیک به جای این که سرگرم گوشی تلفن همراهشان باشند، کتاب را برداشتند و ورق زدند. این روندی بود که در بحث ترویج فرهنگ مطالعه تاکسی من طی میشد.
و این طوری به عنوان شهروندی که مروج فرهنگ مطالعه است در نمایشگاه بینالمللی کتاب مورد تقدیر قرار گرفتید؟
بله. هفدهم اردیبهشت به شهرآفتاب دعوت شدم. از صبح در نمایشگاه بودم. از غرفههای مختلف بازدید کردم. کتاب خریدم و بعد هم در مراسم تجلیل شرکت کردم. جناب وزیر ارشاد یک لوح و تندیس به من اهدا کردند که خیلی برایم ارزشمند است.
این تقدیر، انگیزه شد راهتان را ادامه بدهید؟
به هرحال حرکت مثبتی بود، اما من بیشترین انگیزه را همیشه از واکنش مسافرهایم گرفتهام.
تاکسی گردشی هستید یا خطی؟
گردشی. اتفاقا از این موضوع هم خوشحالم. چون فرصت دارم در شهر جستجو کنم. فکر میکنم وقتی در شهر درحال گردش هستم، فرصت دارم با مسافرهای مختلف و جدید ارتباط برقرار کنم؛ مسافرهایی که هرکدام ذهنیت متفاوت و جالبی دارند.
از چه چیز راننده تاکسی بودن گلهمندید؟
ما راننده تاکسیها بیمه درست و حسابیای نداریم. من هم تحت پوشش بیمه نیستم و مجبورم خیلی از هزینههای زندگیام را آزاد پرداخت کنم. این موضوع شامل حال همکارانم هم میشود و همیشه ما را اذیت میکند.
با این حال به این کار ادامه میدهید؟
بله، من تاکسیام را عاشقانه دوست دارم. داخل همین تاکسی این فرصت نصیب من شده با مسافرهایم ارتباط برقرار کنم، با خیلیهایشان دوست شوم و حتی در بعضی موارد نیاز بعضی مسافرها را داخل همین تاکسی با یک تماس تلفنی کوچک حل کنم. اعتمادی که مردم به من بهعنوان یک راننده تاکسی کردهاند، نصیب هرکسی نمیشود.
شما هم جزو آن رانندههایی هستید که صبحانه و ناهارشان را داخل تاکسی میخورند؟
بله تقریبا. چون فرصتی برای برگشت به خانه ندارم. 6 صبح که از خانه بیرون میزنم، معمولا تا 9 چیزی نمیخورم. ساعت 9 سعی میکنم خودم را برسانم به خیابان حافظ و آنجا یک کاسه فرنی یا دوغ و گوش فیل میخورم.
دوغ و گوش فیل؟
بله. یکی از غذاهای مخصوص اصفهانیهاست. میگویند چون دوغ سرد است و گوش فیل گرم این دوتا را باید با هم خورد.
ناهار را چطور؟ از خانه میبرید؟
نه... خیلی وقتها درگیر کار میشوم و فراموش میکنم و ساعت میشود 6 عصر. آن موقع یا یک عصرانه سبک میخورم مثل سنگک و ماست یا صبر میکنم تا شب که در خانه با همسر و بچههایم شام بخوریم.
همسرتان از کار شما راضی است؟
بله. ایشان یکی از مشوقهای اصلی من برای ادامه این مسیر است.
پرداخت کرایه با مسافر
شاید باور نکنید اما راننده تاکسی فرهنگ هیچوقت سر کرایه با مسافرهایش بحث نکرده است . شاید به همین دلیل است که میگوید: من یک جمله معروف دارم که داخل ماشین هم چسباندهام که همه ببینند. نوشتهام: همسفر گرامی! شما در تاکسی فرهنگ مجاز هستید هر مبلغی که به عنوان کرایه منطقی، منصفانه و عادلانه میدانید بپردازید و شاید باور نکنید همین جمله ساده جادو کرده است. مسافرهایی هستند که کرایه هزارتومانی را 5000 تومان دادهاند یا مسافرهای دربستی که کرایه 15 هزارتومانی را 50 هزارتومان دادهاند، چون اختیار تعیین کرایه به خودشان واگذار شده. من این مبالغ اضافه را کتاب میخرم و میگذارم داخل تاکسی تا اگر مسافری خواست کتاب بخرد و پول همراهش نبود، آن را به عنوان هدیه از طرف تاکسی فرهنگ بردارد. البته بعضی وقتها هم پیش آمده که بعضیها کرایه کمتری دادهاند اما من گذاشتهام به حساب این که حتما مشکل مالی داشتهاند.
مینا مولایی - جامعه
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد