در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
پرستویی نوشته: «وارد اتوبوس شدم، جایی برای نشستن نبود همانجا روبهروی در، دستم را به میله گرفتم... پیرمردی با کتی کهنه پشت به من، دستش به ردیف آخر صندلیهای آقایون گره کرده (تقریبا در قسمت خانمها).
خانم دیگری وارد اتوبوس شد کنار دست من ایستاد، چپچپ نگاهی به پیرمرد انداخت و شروع کرد به غرولند کردن! ـ برای چی اومده قسمت زنونه؟ مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی! ـ خانم جان اینطوری نگو حتما نمیتونسته بره ـ دستش کجه نمیتونه بشینه یا پاش خم نمیشه؟ ـ خب پیرمرد شاید پاش درد میکنه نمیتونه بره بشینه ! ـ آدم چشم داره میبینه. نگاه کن پاش تکون میخوره! این روزها حیا کجا رفته...؟ سکوت کردم گفتم اگر همینطور ادامه دهم بازی را به بازار میکشاند! فقط خدا خدا میکردم پیرمرد صحبتها را نشنیده باشد.
بیخیال شدم و صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش برف را تماشا کنم... به ایستگاه نزدیک میشدیم. پیرمرد میخواست پیاده شود. دستش را داخل جیبش برد، پنجاه تومنی پارهای را جلوی صورتم گرفت و گفت: دخترم این چند تومنیه؟ بغض گلویم را گرفت. پیرمرد نابینا بود! خانم بغلدستی من خجالتزده سرش را پایین انداخت و سرخ شد...
برای گفتار و کرداری که از تو سر میزند، عذری بجوی و اگر نیافتی، عذری بتراش.»
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم