در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
پاهایم میلرزید و جان میدادم فقط از بالای طناب میدیدم که مادر مینو به خاک افتاده و با ناله و شیون میگوید بخشیدم بخشیدم...
حکم اعدام بود، کسی را به جرم عشق کشته بودم. برادر دختری بود که دوستش داشتم، همه میدانستند که من مقصر نبودم من مینو را میشناختم و به خواستگاریش رفته و موافقت خود و خانوادهاش را گرفته بودم، ولی مسعود برادرش نمیدانم چرا از من خوشش نمیآمد. همه جا مزاحمم بود، هم سن و سال بودیم و در یک محل زندگی میکردیم در سالهای گذشته که درس میخواندیم هم در مدرسه با این که هم کلاسی نبودیم بارها کتککاری کرده بودیم به قول بچههای محل مار و پونه بودیم.
وقتی مسعود برای چندمین بار با جعفر سد راهم شد حس خوبی نداشتم دیگر از دست کارهایش خسته و یاد کتکهایی که در گذشته خورده بودم افتادم ولی باز خشمم را کنترل کردم و رفتم. جعفر هم به خواستگاری خواهر مسعود رفته بود و جواب رد شنیده بود. من چند سالی در خیاطی پدرم مشغول بودم و کار و درآمدی داشتم ولی جعفر از هر لحاظ مورد تائید خانواده مینو نبود.
قرار بود که با مینو با اجازه خانوادهاش به رستوران عمویش برویم، در رستوران به مینو گفتم که مسعود شورش رو در آورده ولی مینو که کمی هم مضطرب بود گفت: عباس ما هم دیگر از کارهایش خسته شدیم با این که ما با هم محرم هستیم بفهمد با تو آمدم بیرون بیچارهام میکند، الان هم با بد بختی و کمک مامان آمدم.
برایم بیمعنی بود. چرا به این کارهایش ادامه میدهد عموی مینو سفره گرمی برایمان پهن کرد و بعد از احوال پرسی چند دقیقهای پیش ما نشست و تلفنش زنگ خورد و از رستوران خارج شد. مشغول صحبت و غذا خوردن بودیم که مسعود با چهرهای درهم و عصبانی وارد شد و به سمت ما آمد و سیلی محکمی به صورتم زد، آنقدر محکم که سرم گیج رفت، با هم درگیر شدیم تعادل نداشتم و مینو فریاد میزد مسعود چه غلطی میکنی و عمویش را صدا زد و از رستوران خارج شد بگو و مگوهای ما بالا گرفت کوتاه بیا نبود آنقدر برخورد بدی داشت و رفتارش زشت بود که من را هم از کنترل خارج کرد چند مشتری برای جدا کردنمان آمدند، ولی نشد که نشد تا کار به جایی رسید که من نفهمیدم چطور با بطری نوشابه به سرش کوبیدم که سرش غرق خون شد و از بینیاش خون جاری...وقتی مینو و عمویش داخل شدن مسعود کف رستوران افتاده بود غرق در خون خود و من بطری خونی دستم بود...
کاش می توانستم یک لحظه خشم خود را کنترل کنم تا خانواده ای داغدار جوان خود نمی شدند و من هم پای چوبه دار نمی رفتم. همه زندگی ام را به یک لحظه عصبانیت باختم.
مینو و خانوادهاش گویی عوض شده بودند، اگر هم نمیشدند حرفهای مردم را چه میکردند؟ طناب دار آماده بود و حکمم را میخواندند، وقتی همه چی برایم جدیتر شد که مرا به چوبهدار نزدیک کردند. میترسیدم. با ناله و شیون به پای خانواده مینو افتادم اشک میریختنم و آنها نگاهشان را از من میدزدیدند.
مینو به من گفته بود که مرا خواهند بخشید... خودش نبود التماسهای من به جایی رسید که اشک آنان نیز جاری شده بود، در ازدحام جمعیت صدای بخشیدم مادرش را شنیدم آرام میگفت. صدای قاتل قاتل چند نفر همه چی را بهم ریخت جعفر و دوستانش بودند که با سنگ و آشغال که به سمتم پرت میکردند کنترل را برای ماموران سخت کرده بودند، سریع مرا به سمت صندلی اعدام بردند شلوغ شده بود دیگر صدا به صدا نمیرسید سنگها به سر و صورتم خورده و خون جاری شده بود طناب را به گردنم انداختند مینو کجایی؟... پاهایم در میان ازدحام و شلوغی که صدا به صدا نمیرسید از صندلی بلند شد و گلویم که دیگر راهی برای نفس کشیدن نداشت، پاهایم میلرزید و جان میدادم فقط از بالای طناب میدیدم که مادر مینو به خاک افتاده و با ناله و شیون میگوید بخشیدم بخشیدم... اما در آن شلوغی کسی صدایش را نشنید. نفسهای آخرم بود که قاضی اجرای احکام متوجه التماس های مادر مقتول شد و فریاد زد طناب را پاره کنید... مرا پایین آوردند. پزشک نبضم را گرفت. من مرده بودم. شروع به تنفس مصنوعی و ماساژ قلبی کرد. ناگهان نفس رفتهام بازگشت.
سرگرد حسین بشیری - کارشناس ارشد اداره سینمایی ناجا
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد