صبح امروز پای چوبه دار

قاتل جوان بسیجی بخشیده شد + عکس

وقتی خواستگار مژگان همراه خانواده‌اش خانه آنها را ترک کردند دختر جوان بلافاصله به اتاق برادر کوچکش رفت. امیر پسربچه‌ای 9 ساله بود که پس از مرگ مادرشان تنها مونس و پناه دلتنگی‌هایش مژگان شده بود. او خواهری مهربان و دلسوز بود که از سه سال قبل و بعد از فوت مادر تمام محبت و توجه‌اش را صرف پدر و برادر کوچکش کرده بود.
کد خبر: ۷۸۱۸۴۵
شیرینی بخشش پای چوبه دار

به همین خاطر هر بار صحبت از ازدواج و آمدن خواستگار می‌شد امیر بی‌قراری و لجبازی می‌کرد. مژگان در اتاق را که باز کرد برادرش را با چشمانی اشکبار گوشه اتاق دید. دختر جوان با دیدن این صحنه دلش آتش گرفت و او را بغل کرد و صورتش را بوسید و پرسید: چرا گریه می‌کنی چی شده عزیزم، از چی ناراحتی؟ امیر که هنوز بغض داشت، گفت: می‌خواهی شوهر کنی؟ باز هم خواستگار آمده بود؟ اگر تو از این خانه بری من چه کار کنم؟ مطمئنم اگر تو از اینجا بری من در امتحاناتم رد می‌شم. چون دیگر کسی نیست به من دیکته بگه و ریاضی یادم بده!

مژگان که باشنیدن حرف‌های برادرش حسابی غمگین شده بود بی‌اختیار به گریه افتاد. پدرشان مردی آرام، اهل کار و زندگی بود که پس از مرگ همسرش کم‌حرف‌تر شده و زیاد هم اهل رفت و آمد نبود. او و دو فرزندش زندگی آرامی ‌داشتند تا این که پای خواستگارها به خانه‌شان باز شد. مژگان دختری زیبا و درسخوان بود. اما پس از مرگ مادر قید ادامه تحصیل را زده و خانه‌داری می‌کرد. امیر آخرین بار که برای خواهرش خواستگار آمده بود با توهین و پرخاش و رفتارهای کودکانه مهمان‌ها را رنجاند و آنها را از خانه رانده بود.

یک هفته پس از این خواستگاری، مادر سعید، با آقای ستوده ـ پدر مژگان ـ تماس گرفت و با اصرار فراوان خواهان دریافت پاسخ مثبت شد. در این میان پدر عروس که از شرایط خواستگار بدش نیامده بود، گفت: «من که حرفی ندارم اما باید نظر دخترم را هم بدانیم. اوست که می‌خواهد زندگی کند و باید تصمیم نهایی را بگیرد.»

مرد میانسال شب‌هنگام که به خانه آمد بعد از صحبت با دخترش از او خواست تصمیمش را بگیرد. مژگان که ته دلش ناراضی بود گفت: «من بیشتر نگران شما و امیر هستم. می‌دانم این بچه بعد از عروسی و رفتن من حسابی غصه می‌خورد. می‌ترسم افسرده شود و درس‌هایش را نخواند. اما اگر سعید قول بدهد نزدیکی خانه شما، برایم خانه بگیرد و هر وقت خواستم اجازه داشته باشم به خانه شما بیایم به این وصلت راضی می‌شوم، وگرنه قبول نخواهم کرد.»

به این ترتیب وقتی شرایط عروس خانم از سوی خواستگار پذیرفته شد، مقدمات برگزاری مراسم عقد و عروسی بسرعت آماده شد و چند ماه بعد آنها زندگی مشترکشان را آغاز کردند. اما شرایط زندگی برای پسر کوچولو بسیار سخت و دشوار بود. او نخستین شبی را که بدون خواهرش سپری کرد هیچگاه فراموش نکرد. آن شب خیلی گریه کرد و تا صبح کنار پدرش نشست. در این میان مژگان سعی می‌کرد پدر و برادر کوچکش را تنها نگذارد اما وقتی باردار شد و نخستین فرزندش به دنیا آمد آن‌قدر سرگرمی و کار پیدا کرد که وقت هم کم می‌آورد. سال‌ها می‌گذشت و امیر با تمام سختی‌ها، کم‌کم به نوجوانی رسید اما هنوز هم از علاقه و وابستگی‌اش به مژگان کم نشده بود. به همین خاطر روزهایی که مژگان فرصت آمدن به خانه پدر را نداشت او به خانه خواهرش می‌رفت و با خواهرزاده کوچولویش بازی می‌کرد. اما یک روز که سرزده به خانه آنها رفت با صحنه‌ای روبه‌رو شد که حسابی برآشفت. خواهرش را با سر و صورتی زخمی‌ و چشمانی گریان دید. سینا، خواهرزاده‌اش نیز گوشه اتاق گریه می‌کرد. امیر در حالی که نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده با مشاهده وسایل شکسته و به‌هم‌ریختگی خانه با عجله خودش را به مژگان رساند و او را سوال‌پیچ کرد. زن جوان وقتی صورت رنگ‌پریده و هراسان برادرش را دید دستی بر سر او کشید و گفت: چیزی نیست، سرم گیج رفت خوردم زمین. سینا هم ترسیده، برو او را بغل کن تا آرام شود. اما امیر که می‌دانست اتفاق ناگواری افتاده با این جواب، آرام نگرفت.

شب که به خانه رفت درباره آنچه دیده بود با پدرش حرف زد. اما پدر به نصیحت پسرش پرداخت و گفت: «پسرم، آنها زن و شوهر هستند و مسائل خصوصی‌شان به ما ربطی ندارد. خواهرت اگر صلاح بداند خودش موضوع را برایم تعریف خواهد کرد.» اما امیر که بهتر از دیگران خواهرش را می‌شناخت، می‌دانست او حاضر است تمام مشکلات و سختی‌ها را به جان بخرد اما حرفی به زبان نیاورد که باعث ناراحتی خانواده‌اش شود.

حدود هفت سال از عروسی مژگان گذشته بود اما دیگر هیچ چیز مثل روزهای اول زندگی مشترکشان نبود. زندگی زن جوان در نگهداری از پسرش سینا، پدر و برادرش خلاصه می‌شد و سعید نیز بیشتر وقت‌ها را با کار و تفریح در کنار دوستانش می‌گذراند. با این حال مژگان هنوز هم از مشکلات و اختلاف‌هایش با شوهرش حرفی به میان نیاورده بود. اما مشکلات آن‌قدر آشکار بود که دیگر نیازی به گفتن نداشت. سرانجام یک شب سرد زمستانی او در حالی که دست پسر کوچکش را در دست داشت راهی خانه پدر شد و دیگر به خانه شوهر بازنگشت. امیر از این که ناراحتی و غم و غصه خواهرش را می‌دید حسابی به‌هم ریخته و به فکر راه چاره‌ای بود تا او را از این مخمصه نجات دهد. پسر نوجوان یک روز بدون اطلاع پدر و خواهرش به دیدن سعید رفت. او که بشدت عصبی بود از شوهرخواهرش خواست به خاطر رفتار اشتباهش از مژگان عذرخواهی کند اما سعید بی‌توجه به حرف‌های امیر گفت: «خواهرت خودش قهر کرده، خودش هم باید برگردد اگر هم نیاد مهم نیست، من پسرم را ازش می‌گیرم و او هم تا آخر عمرش پیش شما بماند، دیگر علاقه‌ای به دیدنش ندارم.»

امیر از این رفتار سعید ناراحت شد و در حالی که صدایش را بلند کرده بود شروع به تهدید کرد، اما ناگهان سیلی محکمی‌ به صورتش نواخته شد. بعد هم سعید با عصبانیت گفت: «مسائل و مشکلات خصوصی زندگی خواهرت به تو هیچ ربطی ندارد.» اما همین جمله کافی بود تا پسر کله‌شق و مغرور با سعید درگیر شود و در یک لحظه با پایه مجسمه‌ای که روی میز بود ضربه‌ای به سر شوهرخواهرش کوبید. وقتی صدای فریاد سعید بلند شد و غرق در خون روی زمین افتاد پسرک پا به فرار گذاشت. آن شب مژگان و پدرش از غیبت ناگهانی امیر سردرگم بودند. به هر جا که فکر می‌کردند سر زده و تماس گرفتند اما خبری از او نبود. دو روز گذشت. پدر و دختر بشدت کلافه و نگران بودند سرانجام حضور کارآگاهان پلیس آگاهی که برای دستگیری امیر به خانه آنها رفته بودند گره این معما را گشود. کارآگاهان در حالی که خبر از قتل سعید می‌دادند از مژگان خواستند تا برای پاره‌ای توضیحات همراهشان به اداره آگاهی برود. مژگان که از شنیدن خبر قتل همسرش شوکه شده بود، گفت: «من از این ماجرا خبر نداشتم. ما با هم اختلاف داشتیم و من چند روزی بود که به خانه پدرم آمده بودم» در ادامه بازجویی‌ها زن جوان دریافت که برادرش دو روز قبل به محل کار سعید رفته و پس از قتل وی از محل گریخته است. به این ترتیب تلاش برای دستگیری امیر آغاز شد و سرانجام چند روز بعد وی در یکی از شهرهای اطراف تهران به دام افتاد. او بلافاصله لب به اعتراف گشود. مژگان که از شنیدن اعتراف‌های برادرش شوکه بود وقتی حرف‌های او را در دادگاه شنید بر خودش لعنت فرستاد که چرا باعث شده برادر کوچکش به چنین مخمصه‌ای بیفتد. قاضی دادگاه اطفال پس از محاکمه، پسر نوجوان را به قصاص ـ اعدام ـ محکوم کرد اما از آنجا که متهم به سن قانونی نرسیده بود او را به زندان بازگرداند. مژگان تمام تلاش خود را به کار بست تا شاید بتواند رضایت پدر و مادر همسرش را جلب کند اما آنها تنها یک خواسته داشتند: قصاص.

روزها، شب‌ها و لحظه‌های پرالتهاب و کشنده به سرعت سپری شد تا این که روز اجرای حکم فرارسید. سحرگاه یک روز سرد زمستانی امیر با رنگ و روی پریده در حالی که پاهایش توان راه رفتن نداشت به حیاط زندان منتقل شد. نفس‌های پسر جوان با مشاهده چوبه دار در سینه حبس شد. نه چشمانش جایی را می‌دید و نه گوش‌هایش صدایی می‌شنید. سردی طناب دار را که دور گردنش احساس کرد بی‌اختیار پاهایش سست شد.

چشمانش را بست و منتظر ماند. لحظات بسختی می‌گذشت، به همین خاطر نمی‌توانست به چیزی فکر کند. انتظار سختی بود اما دقایقی بعد...

وقتی طناب دار از گردن امیر باز شد پدر سعید آرام با دست به شانه او زد و گفت: تو را به خاطر نوه‌ام بخشیدم تا یاد بگیرد باارزش‌ترین سرمایه زندگی آدم‌ها گذشت است.

نگاه کارشناس

قتل‌های خانوادگی چرا؟

دکتر فریبا همتی‌/‌ روان‌شناس: براساس آمار، قتل‌های خانوادگی یک‌سوم قتل‌های کشور را به خود اختصاص داده‌ است، قتل‌هایی که با انگیزه‌های متفاوت رخ می‌دهد و خانواده‌هایی را عزادار می‌کند. قاتلان خانوادگی پس از قتل از کرده خود ابراز پشیمانی می‌کنند، اما دیگر دیر است و آنها در تصمیم لحظه‌ای دست به این جنایت زده‌اند. این‌گونه قتل‌ها از نظر انگیزه و علل، به دو دسته تقسیم می‌شود؛ دسته اول قتل‌های اتفاقی که در پی خشونت موجود در خانواده‌ها به‌وجود می‌آید و در بسیاری اوقات یک درگیری ساده بدون هیچ‌انگیزه به قتل منجر می‌شود و متهم هیچ‌گاه حتی به فکرش هم نمی‌رسد این درگیری ممکن است به قتل منتهی شود. در این قبیل درگیری‌ها آلت قتاله معمولا‌‌ همان وسایل خانه همچون چاقو و قیچی و اجسام قابل پرتاب است. در دسته دوم هم با قتل‌هایی مواجه هستیم که با طرح نقشه قبلی و با انگیزه‌های روشن به مرحله اجرا می‌رسد. قتل‌های خانوادگی نظیر همسرکشی یا فرزندکشی ارتباط مستقیمی‌ با عوامل محیط و شرایط جامعه دارد. مساله مهمی‌که در ارتباط با قتل‌های خانوادگی وجود دارد بحث خیانت، نداشتن درک متقابل و حس تعصب و دفاع از حریم خانواده است. که در این پرونده می‌بینیم پسری نوجوان که بشدت نسبت به خواهرش تعصب و علاقه دارد وقتی درمی‌یابد شوهر او باعث عذاب و ناراحتی‌اش شده بدون لحظه‌ای فکر، عجولانه و غیرمنطقی دست به عملی می‌زند که جز پشیمانی نتیجه‌ای ندارد.

اگر خواهر این پسر با حرف‌هایش باعث تحریک احساسات او نمی‌شد و پدر خانواده با درایت بیشتری به حل و فصل این اختلاف می‌پرداخت به طور قطع شاهد بروز این جنایت نبودیم.

کیانا قلعه‌دار / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها