جعفر بیست و شش ساله متهم است با همدستی چهار نفر از همدستانش اقدام به بارکنی- سرقت بار از پشت موتور سیکلت ها- گوشی تلفن همراه از پیکهای موتوری پاساژ علاءالدین کرده و گوشیها را با نصف قیمت به مالخری در محدوده میدان شوش میفروخته است. گفتوگویی با این متهم انجام دادیم که در زیر میخوانید.
خودت را معرفی کن؟
جعفر بیست و شش ساله هستم و تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخواندهام. به خاطر مشکلات خانوادگی مجبور شدم از آنها جدا شوم. به همین دلیل با اندک پساندازم خانهای مجردی در شهرری اجاره و راهم را از آنها جدا کردم.
چه مشکلی با خانوادهات داشتی؟
پدر و برادرم را به جرم حمل 16 کیلو تریاک دستگیر کردند. خانواده پرجمعیتی بودیم و 9 فرزند هستیم. یکی از برادرهایم معلول و نگهداری از او خیلی سخت است. به خاطر این مشکلات مجبور شدم خانه را ترک کنم. یکی از برادرانم خرج خانواده را با دورهگردی و میوهفروشی میدهد.
سابقه کیفری داری؟
دو بار به اتهام گوشیقاپی دستگیر شدم. هر بار با جلب رضایت از شکات و مدت کوتاهی حبس آزاد میشدم و با دوستانم به سرقت و بارکنی میپرداختیم. در سرقت اول 56 شاکی داشتم و یکسال به زندان افتادم.
به خاطر چند سرقت دستگیر شدی؟
آخرین بار در 12 سرقت 250 گوشی تلفن همراه سرقت یا بارکنی کردم.
از سرقتهایت بگو.
برای تلفن قاپی ترک موتور محمد، دوستم مینشستم و با پرسهزنی در مولوی و چهارراه شاپور در یک فرصت مناسب گوشی را میقاپیدیم. از این راه سه میلیون به دست آوردم که نصف آن را به محمد میدادم. پس از سرقت، گوشیها را به مسعود که فامیل دورمان بود و در پیک موتوری بود، میفروختم. مدتی بعد با فردی به نام امیر آشنا شدم که او پیشنهاد تشکیل باند و استفاده از روش بارکنی را داد. به همین خاطر با دو موتورسیکلت چهار نفره در اطراف پاساژ علاءالدین پرسه میزدیم و با شناسایی پیکموتوریها سد راهشان شده و با تهدید بارشان را سرقت میکردیم. بعد از سرقت نیز گوشیها را به امیر داده و پول میگرفتیم.
نمیترسیدی مالباختگان تعقیبت کنند؟
گفتم که چهار نفری برای سرقتها میرفتیم و اگر ما را تعقیب میکردند با قمه تهدیدشان میکردیم.
برادرت هم به خاطر ارتکاب همین جرم دستگیر شده؟
او شاگرد یکی از برادران دیگرم در فروش میوه با خودرو بود و درس میخواند. روزی که فهمیدم جواد سرقت انجام میدهد آنقدر او را با چوب زدم که حتی سرش شکست و چندین بخیه برداشت. دوست نداشتم برادرم سارق شود.
قبل از اینکه دست به سرقت بزنی کار میکردی؟
من ورزشکارم و عضو تیم ملی فوتبال جوانان بودم. یک حادثه مرا به اینجا کشید. محمد پروین، علی حمودی و علیرضا حقیقی همدورهای من در تیم ملی جوانان بودند. آنها امروز در تیم ملی هستند و من باید پشت میلههای زندان باشم.
چه حادثهای برایت رخ داد؟
در باشگاه جوانان راهآهن توپ میزدم، اما باید به سربازی اعزام میشدم. خیلی دنبال تیم نظامی گشتم، اما تیمی پیدا نشد و برخی گفتند باید آشنا داشته باشی، وقتی به در بسته خوردم فوتبال را کنار گذاشتم.
بعدش چه اتفاقی برایت رخ داد؟
بیپولی به سراغم آمد. در آن میان با پسر جوانی به نام حسین آشنا شدم او پیشنهاد داد برای اینکه وضعمان تغییر کند دست به گوشی قاپی بزنیم. من هم قبول کردم و پس از چند ماه برای اولین بار دستگیر شدم.
پولها را چه کردی؟
من گول حرفهای میثم و امیر را خوردم و همه پولها به آنها رسید. امیر با پولهای سرقتی مغازهای در خیابان شریعتی خرید و میثم نیز در کار ساخت و ساز افتاد. ما فقط داشتیم برای آنها کار میکردیم.
گوشیهای سرقتی را چکار میکردید؟
در هر بار بارکنی در اطراف خیابان جمهوری بین ٥٠ تا٢٠٠گوشی سرقت میکردیم که میثم آنها را به مالخری به نام مسعود میفروخت.
فکر میکردی دستگیر شوی؟
اگر به دستگیر شدن فکر میکردم هیچ وقت سراغ جرم نمیرفتم. تصور میکردم خیلی حرفهای عمل میکردیم به همین خاطر پلیس ردی از ما پیدا نمیکرد.
حرف آخر.
من ورزشکار بودم، اما در این چند سال بسیار شکسته شدم. ای کاش به فوتبالم ادامه میدادم و الان جایگاهی برای خودم داشتم. کاش پیش خانواده مانده بودم و از آنها جدا نمیشدم. پدرم گاوداری داشت و میتوانستم پیش او کار کنم. عشق فوتبال بودم و داشتم خوب پیشرفت میکردم، اما نشد.
مجید غمخوار / تپش (ضمیمه چهارشنبه روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد