محمدعبدخدایی در گفت‌وگو با «جام‌جم»

15خرداد؛ آغاز یک انقلاب جهانی

خاطرات ضارب دکتر فاطمی از لحظه ترور

25 بهمن 1330 دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه کابینه مصدق هنگام سخنرانی در یک مجلس عمومی هدف سوءقصد محمد مهدی عبدخدایی از اعضای قداییان اسلام قرار گرفت و به بیمارستان منتقل شد.
کد خبر: ۷۷۰۷۴۳
خاطرات ضارب دکتر فاطمی از لحظه ترور

موسسه مطالعات تاریخ معاصر به همین مناسبت با عبدخدایی گفتگویی انجام داد و به بررسی دلایل و انگیزه های این ترور پرداخت که بخش های از آن را با هم می خوانیم:

انگیزه فداییان اسلام برای زدن دکتر فاطمی چه بود؟

معتقد بودند دکتر فاطمی رابط دربار و دکتر مصدق است. دلایلش هم معلوم است. تا دکتر فاطمی مضروب و در بیمارستان بستری نشد، قضیه 30 تیر پیش نیامد. بعد هم که در خرداد 32 از بیمارستان بیرون آمد و نشان همایونی گرفت! البته این چیزها را آن زمان نمی‌دانستم و فقط شیفته مرحوم نواب بودم و فکر می‌کردم هر کسی با اینها مخالفت کند، در واقع با اسلام مخالفت کرده است. وقتی آن 51 نفر در زندان متحصن شدند، دکتر فاطمی به زندان قصر رفت و به سرهنگ نظری، رئیس زندان دستور داد آنها را به ضرب و زور بیرون کند و هر کسی، از جمله خود نواب هم کشته شوند، اشکالی ندارد!

ظاهراً شعبان جعفری هم محافظ دکتر فاطمی بود؟

بله، همان موقعی که به او تیراندازی کردم، محافظش بود. از 14 اسفند 1331 از او جدا شد.

ماجرای تیراندازی شما به دکتر فاطمی چه بود؟ این تصمیم چطور گرفته شد؟

بعد از کتک زدن فداییان اسلام در زندان و رها کردن عده‌ای از آنها در بیابانها، یک شب چهارشنبه مرا به منزل مرحوم شالچی برای یک جلسه مخفی فداییان اسلام دعوت و در آنجا مرحوم واحدی درباره مظالم دکتر مصدق صحبت کرد. سه شب بعد آقای شالچی دم در مغازه‌ای که من کار می‌کردم آمد و پرسید: «برای شهید شدن انتخاب شده‌ای، آماده هستی؟» سؤال کردم: «چه کسی را باید بزنم؟» جواب داد: «دکتر فاطمی را، او را که برداریم رابطه دربار و مصدق به هم می‌خورد!» مرحوم واحدی چند باری، کار با اسلحه کلت برا به من آموزش داد. چند بار در کمین دکتر فاطمی نشستم، ولی نتوانستم کاری بکنم تا یک روز روزنامه‌ها نوشتند قرار است در روز جمعه، دکتر فاطمی سر قبر محمد مسعود در قبرستان ظهیرالدوله سخنرانی کند. به آنجا رفتم و به محض اینکه دکتر فاطمی خواست سخنرانی کند، او را زدم. بعد هم اسلحه را انداختم و کناری ایستادم! مردم داشتند فرار می‌کردند! بنده خدایی که بعدها فهمیدم اسمش عباس گودرزی و جگرفروش سر میدان تجریش بود، خم شد و اسلحه را برداشت. مردم خیال کردند او دکتر فاطمی را زده است و شروع کردند به کتک زدن او! فریاد زدم: «الله‌اکبر!» مردم متوجه من شدند و فهمیدند کار من بوده است و شروع کردند به زدن من! بعد پاسبانها آمدند و مرا از دست مردم بیرون کشیدند و به کلانتری تجریش بردند. بعد هم به شهربانی منتقلم کردند و در آنجا بود که با سرلشکر کوپال روبه رو شدم. او کسی بود که میرزا کوچک ‌خان را تعقیب و دستگیر کرده و حالا رئیس شهربانی دولت دکتر مصدق شده بود که این خود نکته جالبی است. سرلشکر کوپال از من پرسید: «چرا این کار را کردی؟» جواب دادم: «آقای مصدق قرار بود یک کشور اسلامی درست کند، اما مسلمانها را زندانی کرده است و به‌جای آن مستشاران امریکایی دارند در خیابانها برای خودشان می‌چرخند! ما داریم برای تشکیل یک حکومت اسلامی مبارزه می‌کنیم.» در آنجا خیلی مقاومت کردم، طوری که سرلشکر کوپال به شاه گفته بود: یک شیر بچه‌شان را دستگیر کرده‌ایم!

در مصاحبه‌هایتان راجع به زخمی نشدن دکتر فاطمی به نکات جالبی اشاره کرده‌اید. ظاهرا در سالهای اخیر، دراین باره به باورهای جدیدی رسیده اید؟

بله، فردای روز تیراندازی، دکتر فاطمی به مجلس نامه می‌نویسد که: من آماده انجام وظایف نمایندگی خود هستم! اگر کسی در اثر تیراندازی در حالت اغما باشد، آیا می‌تواند بدون ذره‌ای لرزش دست نامه بنویسد و امضا کند؟ سندی هم پیدا کرده‌ام که یکی از محافظهای دکتر فاطمی نوشته است تا وقتی دکترها هستند، دکتر فاطمی خودش را به بیهوشی می‌زند و به محض اینکه می‌روند، غذا می‌خورد و پشت سر هم تکرار می‌کند مرا به خارج بفرستید! نکته بعد اینکه در موزه وزارت امور خارجه، یک کیف چرمی را دیده‌ام که متعلق به دکتر فاطمی است و گلوله از یک طرف کیف وارد شده، اما از طرف دیگر بیرون نرفته و داخل کیف است!

الان و پس از سپری شدن دهها سال از آن رویداد، به نظر شما فایده این ترور چه بود؟

حداقل فایده‌اش به هم خوردن رابطه دربار و دکتر مصدق بود. بعد هم که قضیه 30 تیر پیش آمد. فداییان اسلام هم همین قطع رابطه را می‌خواستند که محقق شد.

منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر، بخش تاریخ شفاهی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها