پس از اینکه آیت الله سید حسن مدرس طرح استیضاح سردار سپه (رضا خان ) را تقدیم مجلس کرد و روز تاریخی استیضاح (27 مرداد 1303) فرا رسید، کارآگاهان شهربانی و پلیسهای آشکار از یک سو و رجاله های مزدور و چاقو کشان و هوچیان داوطلب و امثال آنها از جانب دیگر در میان گروه تماشاچیان کنجکاو، در حوالی مجلس پراکنده شدند و نگاههای مظنون و کله های مشکوک همه جا به نظر می رسید و احساس می شد.
کد خبر: ۷۲۵۴۲۵
مدرس : می‌خواهم که تو نباشی

در حوالی ساعت ده صبح مدرس ‍ عصازنان به مجلس آمد و از همان بدو ورودش معرکه گردانی شروع شد.
هوکنان مزدور از دم در ، طبق دستور شهربانی، بنای جنجال و اهانت را نسبت به مدرس گذاشتند. صداهای قالبی «مرده باد مدرس» تمام صحن مجلس را پر کرد.
مدرس در آن جنجال خطرناک نه تنها هراسی به خود راه نداد و دست و پای خود را گم نکرد بلکه دست از متلک گویی هم نکشید و مثل اینکه آن حوادث را کاملا عادی پنداشته و با نظر حقارت نگریسته باشد برگشت و به آن دسته ای که مرده باد مدرس می گفتند ، گفت : «اگر مدرس بمیرد دیگر کسی به شما پول نخواهد داد.» بالاخره مدرس هر طور بود خود را به سر سرای مجلس رساند. هنگامی که از پله ها بالا می رفت مجدداً از صحن حیاط صدای : «مرده باد مدرس» را شنید. مدرس مجددا روی خود را برگردانید و فریاد کشید: «زنده باد مدرس ، مرده باد سردار سپه» این جمله را چند نفر از وکلای طرفدار سردار سپه شنیده غرغر کنان رد می شدند و مدرس خود را به اتاق فراکسیون اقلیت رساند. سردار سپه به مجلس آمد و حتی به او خبر دادند که مدرس گفته است: «مرده باد سردار سپه » رضاخان از این سخن خیلی اوقاتش تلخ شد و به خود پیچید، مجدداً از پایین صدای: «مرده باد مدرس» بلند شد. مدرس از همان اطاق بالا، پنجره را باز کرده سر خود را بیرون آورده فریاد زد: «زنده باد مدرس ، مرده باد سردار سپه».
به محض اینکه مدرس این جمله را تکرار می کند چند نفر از طرفداران دو آتشه سردار سپه از جمله سید یعقوب انوار و یکی دو نفر دیگر با دوات و بادبزن و غیره به طرف مدرس حمله ور شده به او بنای ناسزاگویی را می گذارند. اما سردار سپه که قبلا هم شنیده بود مدرس چنین جمله ای را گفته اکنون هم با گوش خود همان جمله را می شنود . به همین دلیل ناگهان از جا بلند شد و به طرف مدرس حمله کرد و یقه آن پیرمرد لاغر خسته را گرفته او را با غضب کنج دیواری گذاشته می گوید: «آخر سید تو از من چه می خواهی ...؟!»
آن پهلوان هم در آن حال که مثل جوجه ای در چنگال آن ببر مازندران گرفتار بود باز ذره ای ترس از خود ظاهر نکرد و فوراً با رشادت و عزم راسخ با لهجه رضایت بخش گفت : «می‌خواهم که تو نباشی! »


منبع: مکی، حسین، تاریخ بیست ساله ایران (انقراض قاجاریه و تشکیل سلسله دیکتاتوری پهلوی ) تهران انتشارات امیر کبیر 1357، ج 3، ص 130.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها