نقاشیها و نگارههایی بر دیوارههای جنوبی و شمالی این غار باقی مانده است که ۱۲ هزار سال قدمت تاریخی دارد. بیصبرانه منتظر دیدن میرملاس بودم. روز موعود فرا رسید. صبح زود همراه دوستان به سمت کوهدشت راه افتادیم. در راه شاهد مناظری زیبا از طبیعت بکر لرستان بودیم. بعد از ساعتی به کوهدشت که رسیدیم، با استقبال گرم آقای اسد آزادبخت مواجه شدیم. این اولین بار بود که ایشان را زیارت میکردم. همراه ایشان به سمت میرملاس و دیدار با بقیه دوستان حرکت کردیم. نمیدانید چه لذتی داشت! دیدار و زیارت بسیاری از بزرگان ادبیات و هنر لرستان؛ کسانی که آرزوی دیدارشان را داشتم. به سمت میرملاس حرکت کردیم. به آنجا که رسیدیم، با منظرهای بسیار بدیع از طبیعت زیبا روبهرو شدیم. درختان که دیدنشان به آدم طراوت میبخشید. نم نم باران که احساس زندگی به من میداد و دیدن کوههای میرملاس که لذتی وصفنشدنی داشت. در راه اشعار آقایان مهران غضنفری و اسد و حشمت آزادبخت، حال همه ما را عوض کرد. خیلی لذت بردیم. به بالای کوه که رسیدیم، با نقاشیهای 12هزار ساله روبهرو شدیم. چقدر زیبا بودند. اما حیف بیشترشان توسط دینامیت و مواد منفجره و غیره نابود شده و از بین رفته بود. صحنه غمانگیزی که دل همه را به درد آورده بود. باران شدت گرفت و لذت نمنم باران با ترانه خوانی آقایان آزادبخت دوچندان شده بود. بعد از کمی استراحت به سمت پایین حرکت کردیم. زمانی که به پایین کوه رسیدیم، تازه لذت اصلی شروع شد.
باران بسیار شدید شد و ما هم که با رانندگی در این گونه مناطق آشنا نبودیم، به هر چالهای سقوط میکردیم و نوبت به نوبت ماشین بود که در گل گیر میکرد. همه به هم کمک میکردیم و یکی یکی ماشینها را در میآوردیم و چاله بعدی. خدایا چقدر همکاری و همدلی زیبا بود.با هزار بدبختی از گل و لای جنگل بیرون آمدیم. نمیدانید چه قیافهای شده بودیم. صبح همه با کت شلوار و لباس مرتب آمده بودیم، حالا همه سر تا پا پر از گل بودیم. گلی که ماندنش بر بدنمان خیلی لذت داشت. خلاصه به کوهدشت برگشتیم و ناهار را مهمان آقای آزادبخت بودیم آن هم ساعت ۷ غروب. خیلی خوش گذشت. امیدوارم روزی دوباره با یکی از شما دوستان به آنجا بروم و بیشتر امیدوارم آن روز میرملاس سروسامان گرفته باشد. امیدوارم، امیدواری چیز بدی نیست. (ضمیمه چمدان)
امیررضا قاسمی