خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده جواد محمدپور است.
در اردوگاه ما دو سرباز عراقی بودند که تمایلی به ضرب و شتم اسرا نداشتند. یکی از آنها کاظم بود و نام دیگری را هم از یاد بردهام. آنها همیشه سعی می کردند هنگام کتک زدن اسرا به بهانه مرخصی رفتن و انجام کارهای دیگر حاضر نباشند.
هر وقت هم که بودند، ضربات چوب و کابل را به در و دیوار می زدند و از حرکات و حرف هایشان پیدا بود که میلی به انجام اعمال وحشیانه نداشتند. پس از مدتی، اینها از سوی نیروهای بعثی شناسایی شده، جهت نگهبانی دادن به طبقه دوم ساختمان منتقل شدند.
یک روز که عراقی ها بچه ها را می دواندند، می زدند و هلهله می کردند، ناگهان گلولهای از طبقه دوم شلیک شد و توجه همه را به خود جلب کرد. معلوم نیست که با تیری که شلیک شد، کسی کشته یا مجروح شد یا نه. بی درنگ افسر استخبارات اردوگاه و چند سرباز خودشان را به طبقه بالا رساندند و کاظم را کشیدند پایین و از اردوگاه بردند بیرون.
دیگر کاظم را ندیدیم تا اینکه جواد یکی از سربازان عراقی که هرگاه می توانست، به بچه ها کمک می کرد به ما گفت: کاظم را به بغداد بردند و پس از محاکمه، به زندان محکوم کردند، اما کاظم بعد از چند ماه موفق شد از آنجا فرار کرده، به ایران پناهنده شود.
جواد ادامه داد: من که پیش شما ادعا می کردم شجاع و نترس هستم، هنوز نتوانستم از اینجا فرار کنم، اما کاظم موفق شد فرار کند و خود را به ایران برساند؛ آن هم از زندان بغداد.(سایت جامع آزادگان)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد