سعیده که راضی به این جدایی نیست تلاش کرده در این مدت نظر شوهرش را تغییر دهد، اما نتوانسته و او جدایی را تنها راهحل میداند. کشمکش این زوج آنقدر بالا گرفته که خانوادههایشان هم درگیر این مسأله شده و چند پرونده دیگر علیه هم تشکیل دادهاند. با این حال سیاوش معتقد است زندگی آنها به پایان راه رسیده و به همین دلیل به دادگاه خانواده شماره دو تهران مراجعه کرده است.
پرده اول، روایت سیاوش
من و سعیده همدیگر را در یک مراسم خانوادگی دیدیم. در آن زمان مادرم خیلی اصرار داشت ازدواج کنم. میگفت 30 سالت شده و دیگر وقتش است بچهات را بغل بگیری، اما تو هنوز اندر خم یک کوچهای. خودم به ازدواج فکر نمیکردم، اما وقتی مادرم اصرار کرد واقعا فکر کردم دیر شده است.
با این حال منتظر بودم اول عاشق شوم و بعد ازدواج کنم تا این که سعیده را در آن مراسم دیدم. آن روز نامزدی پسرعمویم بود و سعیده هم خواهرزاده زنعمویم بود. از همان لحظه اول که دیدمش فکر کردم همان زنی است که میخواستم؛ زیبا و شیرین و صبور. رفتار متینی داشت. به طرفش رفتم و سعی کردم خودم را به او نزدیک کنم، اما توجهی به من نمیکرد این رفتارش من را بیشتر نسبت به او جلب کرد تا این که موضوع را به مادرم گفتم، اول مخالفت کرد و گفت نمیشود. گفت او دختریکی یکدانه است و تو نمیتوانی از پس توقعات او بر بیایی.
با این حال اصرار کردم و گفتم هر طور شده میخواهم با او ازدواج کنم. روزهای عاشقی روزهای قشنگی است، آدم فکر میکند میتواند کوه را هم جابهجا کند و به معشوقش برسد. مدام صورت سعیده جلوی چشمم بود و یک لحظه هم از یاد او غافل نبودم تا این که مادرم با زنعمویم صحبت کرد و به خواستگاری رفتیم. خانواده سعیده خیلی راحت با این موضوع برخورد کردند. آنها گفتند اگر دخترشان راضی است، مخالفتی ندارند.
من و سعیده مدتی با هم نامزد بودیم و بیرون میرفتیم و حرف میزدیم. این طور میتوانستیم بیشتر با هم آشنا شویم. در این دو ماه که نامزد بودیم همه چیز خوب بود، بعد با 14 سکه طلا او را به عقد خود درآوردم. من خانه و ماشین داشتم و درآمدم هم خوب بود. پول به اندازه کافی داشتم و میتوانستم خیلی زود عروسی بگیرم. سعیده بعد از عقد گفت میخواهد درسش را تمام کند و بعد عروسی کنیم تا وقتی با هم هستیم دغدغه دیگری نداشته باشد. من هم قبول کردم. چند ماه که از عقدمان گذشت بیقراریهای سعیده شروع شد. او مدام بهانهگیری میکرد و از من میخواست پیشش باشم. من در شهرستان کار میکردم به محض این که سرکار میرفتم زنگ میزد و با گریه و زاری از من میخواست برگردم. به او گفتم اگر نمیتواند دوری مرا تحمل کند پس زودتر عروسی کنیم و با هم باشیم، قبول نمیکرد.
وقتی مرخصی میگرفتم، میخواست تمام وقت را با خانوادهاش باشد و به من اهمیتی نمیداد. این کارهایش مرا دچار تنش کرد و من هم نمیتوانستم روی کارم متمرکز شوم. کمکم بین ما اختلاف ایجاد شد. اولین بار که با هم دعوا کردیم من با ناراحتی خانه پدرش را ترک کردم و به خانه مادرم رفتم، فردای آن روز دوباره به شهرستان رفتم. به محض این که رسیدم مادرم تماس گرفت و گفت سعیده خودکشی کرده است. اصلا نفهیمدم چطور بلیت هواپیما گرفتم و برگشتم. به محض این که رسیدم به بیمارستان رفتم و کنار سعیده بودم. مادرش از من خیلی ناراحت بود و با تلخی به من جواب داد. آنها مرا مقصر میدانستند در حالی که من حرف خاصی نزده بودم.
با این حال تا زمان بهبود سعیده پیشش بودم و به او قول دادم اذیتش نکنم. مدتی بعد سعیده درگیری جدیدی درست و باز هم خودکشی کرد. مادرم میگفت اگر با هم ازدواج کنیم دیگر دست به این کارها نمیزند. با اصرار من عروسی کردیم و سعیده به خانهام آمد اما باز هم از عادتهای بچگانهاش دست برنداشت و هر وقت که با هم بحث میکردیم یا کاری که میخواست انجام نمیدادم خودکشی میکرد. او حاضر نیست قبول کند من هم در این زندگی حق دارم و میتوانم اعتراض کنم. با هر اعتراض من دست به این کارها میزند و حالا هم که میخواهم از او جدا شوم دوباره خودکشی کرده است.
زنی که نتواند مشکلات کوچک زندگی را تحمل کند برای زندگی مشترک ساخته نشده و من از او جدا میشوم. حالا پدر و مادرش هستند که باید شرایط او را تحمل کنند، چون او را آنقدر لوس بار آوردهاند که غیرقابل تحمل است.
پرده دوم، روایت سعیده
سیاوش مردی دوستداشتنی و خوب است، اما هیچ وقت بلد نبوده با یک زن چطور رفتار کند. من او را دوست داشتم و برای این که با سیاوش ازدواج کنم مقابل پدرم ایستادم. من تنها دختر پدرم بودم و او میخواست خوشبخت باشم. حساسیتهای روحیام را میدانست و به همین دلیل هم نگرانم بود. وقتی سیاوش به خواستگاریام آمد به من گفت این مرد نمیتواند تو را خوشبخت کند، چون سالها تنها زندگی کرده و با زنی ارتباط نداشته که بتواند درک کند با زنان باید چطور رفتار کرد. با این حال به علت اصرارهای من کوتاه آمد و به عقد سیاوش درآمدم. مهریه را هم خودم 14 سکه تعیین کردم تا به شوهرم ثابت کنم دوستش دارم و سرمایهای که از او میخواهم عشق است نه پول. چون شوهرم شهرستان کار میکرد او را نمیدیدم و وقتی به خانه پدرم میآمد دوست نداشت با خانوادهام تماس داشته باشد. اولین بار که با هم درگیر شدیم به دلیل رفتارش با پدرم بود. سیاوش به من گفت پدر و مادرت برایم مهم نیستند و تو باید مرا انتخاب کنی و اگر نمیخواهی از هم جدا میشویم. از حرفهایش آنقدر ناراحت شدم که دنیا برایم به آخر رسید و خودکشی کردم. میخواستم بمیرم، اما از سیاوش جدا نشوم. او بار اول از کارش پشیمان شد، اما بارهای دیگر نه. هر بار که با من دعوا میکرد من را تهدید به طلاق میکرد، چون میدانست او را دوست دارم و نمیخواهم جدا شوم با من بدرفتاری میکرد و با این تهدید سعی داشت کاری کند که مطیعش شوم.
من دختری بودم که خانوادهام هیچ وقت برایم سخت نگرفتند و هر وقت حرفی زدم برایم انجام دادند، اما حالا زنی شدم که باید به حرفهای سیاوش گوش دهم و اگر این کار را نکنم من را به بدترین شکل تنبیه میکند و میگوید طلاقت میدهم. با این که از او خواستم صبر کند تا درسم تمام شود و بعد عروسیکنیم تحمل نکرد. گفت تو باید هرچه زودتر به خانه من بیایی تا دخالتهای پدر و مادرت کم شود، در حالی که پدرم فقط سعی داشت از من مراقبت کند و نمیخواست در زندگی ما دخالت کند حتی بعضی وقتها طرف سیاوش را میگرفت و به من میگفت باید سعی کنی زندگیات را حفظ کنی. با این که میترسیدم عروسی کردیم و من به شهرستان رفتم، اما مدتی بعد دوباره کارهای سیاوش شروع شد. او مدام مرا تهدید میکرد و من هم که خیلی حساس هستم خودکشی کردم. افسردگی شدیدی گرفتم. سیاوش من را به خانه پدرم در تهران آورد و بعد هم گفت میخواهد از من جدا شود. درگیری شدیدی بین او و برادرانم ایجاد شد. با این حال من از سیاوش حمایت کردم. من نمیتوانم بدون او دوام بیاورم. با این که با برادرانم درگیر شده و هم او شکایت کرده و هم برادران من از او شکایت کردهاند باز هم راضی به زندگی با او هستم، اما سیاوش نمیخواهد.
او من را در جوانی نابود کرد. خانوادهام میگویند این زندگی دیگر فایدهای ندارد. مادرم میگوید تو دختر زیبایی هستی و میتوانی بعد از سیاوش با مرد دیگری ازدواج کنی و خوشبخت باشی، اما من خوشبختی را با سیاوش میخواهم و بدون او نمیتوانم زندگی کنم. سیاوش مرد زندگی من است. حتی اگر مرا نخواهد باز هم دوستش دارم. اگر او رضایت بدهد که با هم زندگی کنیم قول میدهم افسردگیام را درمان کنم و دیگر دست به خودکشی نزنم. میدانم رابطه سیاوش و خانوادهام به این راحتی درست نمیشود، اما باز هم خوشبختی را کنار او پیدا میکنم و حاضرم با او زندگی کنم.
سولماز خیاطی
نظر کارشناس
خودکشی و تهدید به طلاق
عاطفه کشاورزی ـ مشاور خانواده
خودکشیهای نمایشی سعیده اگرچه روشن میکند او به واقع قصد ندارد به زندگیاش پایان بدهد، اما نشان میدهد وی از ناراحتی و تالماتی رنج میبرد که به شکل بیماری و نوعی افسردگی درآمده است و باید هر چه سریعتر درمان شود در غیر این صورت ممکن است به رفتارهای پرخطر همچنان ادامه بدهد. درباره این که سعیده چرا به چنین مشکلی مبتلا شده با توجه به گفتههای او و شوهرش نمیتوان نظر روشنی داد. قطعا همه چیز به دوران بعد از عقد مربوط نمیشود و این دختر در زندگی خانوادگی در زمان تجرد نیز مشکلاتی داشته است. از سوی دیگر سیاوش مرتب زنش را به طلاق تهدید میکرد. در واقع او از این حربه برای به کرسی نشاندن خواستههایش و سرکوب نیازهای همسرش استفاده میکرد. حتی اگر به نظر سیاوش برخی خواستههای سعیده غیرمنطقی بود باید مشکل را از طریق گفتوگو حل میکرد و آن دو به تفاهم میرسیدند. تهدید به طلاق پیامدهای مخربی در پی دارد و همان طور که میبینیم حالا به واقع کار آنها به دادگاه خانواده کشیده است. / ضمیمه تپش
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
«جامجم» در گفتوگو با عضو هیات علمی مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی به بررسی اثرات منفی حفر چاههای عمیق میپردازد
سخنگوی صنعت آب در گفتوگو با جامجم: