سرهنگ بازننشسته «خسرو جهانی» از فرماندهان پدافند در دوران دفاع مقدس بود. وی سال 1321 در مریوان از شهرهای استان کردستان متولد شد. بعد از دریافت دیپلم از «دبیرستان ابوریحان» تهران وارد آموزشگاه افسری ارتش شد و 18 ماه دوره تخصصی رادار را گذراند و سپس به «سایت سوباشی» همدان منتقل شد. پس از مدتی برای گذراندن دوره کار با سیستم موشکی «هاگ» به آمریکا رفت.
جنگ آغاز میشود
خسرو جهانی میگوید: روز 31 شهریورماه 1359 در حال بازگشت از فریضه نماز ظهر و عصر بودیم که صدای غرش هواپیماهایی را شنیدیم. شهید نامجو و سرلشکر حسین حسن سعدی (سرهنگ آن زمان) هم با ما بودند.
سرهنگ حسن سعدی فرمانده تیپ دانشجویان دانشجویان افسری امام علی (ع) بود. نامجو فورا خود را به بخش ستادی ساختمان رساند تا مسئله را بررسی کند. عدهای میگفتند گاز منفجر شده اما عدهای هم معتقد بودند صدای انفجار به دلیل بمباران بوده است. در گیرودار این بحثها بودیم که حسنی سعدی خبر داد عراق با 192 فروند انواع هواپیما به ایران حمله و چهار فرودگاه و 19 شهر را بمباران کرده است. با شنیدن این خبر دانشجویان گفتند باید از کشورمان دفاع کنیم. آموزش دیدهایم که در مقابل دشمن بایستیم.
خون دانشجویان به جوش آمده بود. آماده رزم شدند. سرهنگ نامجو که این وضعیت را دید،گفت اجازه بدهید با ستاد فرماندهی و مقام معظم ولایت هماهنگی و اعلام کنیم شما میخواهید داوطلبانه به جبهه بروید. یک ساعت بعد برگشت و گفت ستاد مشترک ارتش مجوز اعزام شما را به مناطق جنگی صادر کرده است. همه خوشحال شدند.
روز سوم جنگ بود که 731 دانشجو و 95 نفر کادر(نیروی رسمی) اداری ستادی دانشگاه افسری امام علی(ع) از طریق هوایی به خرمشهر اعزام شدیم. به اهواز رسیدیم و در مقر «لشکر 92 زرهی» مستقر شدیم. هواپیماهای دشمن زاغه مهمات «فولیآباد» اهواز را بمباران کرده بودند. همه سراسیمه بودند. زاغه مهمات 48 ساعت در آتش میسوخت و انفجار پی در پی مهمات و صدای آن، مردم را کلافه کرده بود.
دانشجویان در گروههایی به نام «دانش» به مناطق مورد نظر اعزام شدند. من جزو دستهای بودم که در «دارخوین» مستقر شدیم تا از پل «مارد» محافظت کنیم. بعد از چند روز غرضی (استاندار خوزستان)، شمخانی (فرمانده سپاه خوزستان) و محمد جهانآرا (فرمانده سپاه خرمشهر) آمدند و به سرگرد «قدیمخانی» فرمانده ما گفتند سرهنگ حسین حسن سعدی گفته است عدهای از دانشجویان به خرمشهر بیایند.
رهبر معظم انقلاب جلوتر از نظامیان بودند
ما به خرمشهر رفتیم و زیر نظر «ناخدا صمدی» کارمان را شروع کردیم. ناخدا صمدی قبل از آغاز جنگ درخواست بازنشستگی کرده بود اما با شروع جنگ منصرف شد.
مقام معظم رهبری به عنوان نماینده حضرت امام خمینی (ره) و عضو شورای عالی دفاع همواره در جبههها حضور داشتند و هیچگاه نظامیان را تنها نمیگذاشتند. حتی در چندین عملیات با لباس نظامی، اسلحه کلاشینکف و دوربین،جلوتر از بقیه نیروها حرکت میکردند.
تحرکات خلق عرب
انقلاب که پیروز شد ضدانقلاب تحرکاتش را شروع کرد. گروهک «خلق عرب» هم یکی از گروههای ضدانقلاب بود که آشوبهای زیادی ایجاد کرد. اعضای این گروه از طریق هورالهویزه اسلحه وارد کرده و در بین مردم منطقه سوسنگرد و دشت آزادگان تقسیم میکردند تا به نظام اسلامی ضربه بزنند. بیشتر شهدای ما در خرمشهر از پشت گلوله خورده بودند. چون وقتی از روبرو با دشمن میجنگیدیم یک سری از منافقان و «ستون پنجم» از جان پناهها ما را از پشت مورد هدف قرار میدادند.
سیلی بنیصدر و دفاع از لرستان
روز هشتم یا نهم جنگ بود که بنیصدر به منطقه آمد. نزدیک رفتم و گفتم ما از دانشگاه افسری آمدهایم و اسلحه ما تنها «ژ-3»، تیربار و «آر.پی. چی» است. در حالی که هواپیماهای جنگی و بالگردهای دشمن با خیال راحت در فضای کشورمان جولان میدهند و توپخانه دشمن هم منطقه را زیر آتش گرفته است. باید مدیریت کرد. ما تنها با «لشکر 92» نمیتوانیم بر دشمن پیروز شویم.
بنیصدر که انتظار نداشت چنین حرفهایی بشنود، گفت: از من چه میخواهید؟ گفتم: توپ، تانک و هواپیما.
به حالتی مسخره دستانش را از جیبهای شلوارش بیرون آورد و گفت: من از تهران برای شما توپ و تانک و هواپیما نیاوردهام؛ باشد برای بعد.
ناراحت شدم و آهسته گفتم: جنگ مدیریت میخواهد.
بنیصدر که از این جمله من ناراحت شده بود با پشت دستش یک سیلی به من زد. گمان میکنم نخستین نظامیای باشم که از بنیصدر سیلی خورده است.
بنیصدر اعتقادی به دفاع نداشت. همانجا گفت: من نمیدانم شما اینجا چه میخواهید؟ خرمشهر، آبادان، دزفول و اندیشمک برباد رفتهاند و کسانی که در اینجا مقاومت میکنند خودکشی میکنند. عقلشان خراب است. شما اگر میخواهید دفاع کنید به ارتفاعات زاگرس بروید و از لرستان شروع کنید.
دیدیم بنیصدر خواستههای صدام را میگوید که گفته بود سه روزه خوزستان را میگیرم و یک هفته بعد در تهران با خبرنگاران مصاحبه میکنم.
مقام معظم رهبری که آن زمان در آنجا حضور داشتند خطاب به بنیصدر گفتند که ما در همین خطه خواهیم ماند و از خوزستان دفاع خواهیم کرد و کاری به نتیجهاش نداریم چون با خداست و تلاش میکنیم خوزستان عزیز را نجات بدهیم.
ستوان علی قمری( نویسنده کتاب نخلهای سوخته) هم که شاهد ماجرا بود با شنیدن سخنان امیدوارکننده حضرت آیتالله خامنهای(مدظلهالعالی) دست ایشان را بوسید. بنیصدر هم با دیدن این صحنه با ناراحتی از منطقه خارج شد.
از نظامی بودنمان خجالت میکشیدیم
با هدایت و رهبری حضرت امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری و در کنار آن ایثار و تلاش شهید علی صیاد شیرازی و سایر نیروها چهره جنگ عوض شد. دشمنی که میخواست سه روزه خرمشهر را تصرف کند 34 روز در مقابل تعداد کم رزمندگان آن هم با سلاح کم زمینگیر شد و در نهایت چهارم آبان 1359 دستور تخلیه خرمشهر را به ما صادر کردند و خرمشهر غریبانه به تصرف دشمن درآمد.
خرمشهر که سقوط کرد مدتی به مرخصی رفتیم. اما جرأت پوشیدن لباس نظامی نداشتیم چون خجالت میکشیدیم بگوییم ما نظامی هستیم اما خرمشهر در اشغال اجانب است.
فارغالتحصیلی با طعم شهادت و احداث 36 سایت موشکی
پس از بازگشت از خرمشهر و در حالی که تعدادی از دانشجویان افسری حاضر در خرمشهر به شهادت رسیده یا جانباز شده بودند مراسم فارغالتحصیلی ما با نام شهدای دانشجو برگزار شد.
در تقسیمبندی نیروها،دوباره به پدافند برگشتم. من تنها کسی بودم که دوره سایتیابی موشک «هاگ» را در کنار دیگر آموزشهای مربوط به پدافندهوایی گذرانده بودم و احداث 36 سایت موشکی به کمک جهادگران جهادسازندگی از افتخارات من محسوب میشود. (ایسنا)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد