در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اگر شاهعباس نبود، شاید امروز محمدعلی کشاورز، همان خوابگزار اعظم سلطان و شبان، شعبان استخوانی هزاردستان، اسداللهخان پدرسالار، محمدابراهیم فیلم مادر، اتابک ناصرالدین شاه و... در خیابانهای تفلیس قدممیزد یا برای خودش کشاورزی میکرد و حتی شاید هم ایران را با یکی از کشورهای عربی اشتباه میگرفت.
محمدعلی کشاورز با وجود کهولت و کسالت، با روحیهای شاد، در آپارتمانی در شهرک غرب ـ که با سبک و سیاق سنتی و قدیمی تزئین شده ـ در کنار دهها قاب عکس قدیمی و خاطره خوب از 80 سال، زندگی میکند.
گفتوگوی جامجم با آقای بازیگر را از نظر میگذرانید.
آقای کشاورز! این فامیل کشاورز چطور انتخاب شد؟ اجداد شما کشاورز بودند؟
نام فامیل ما قبلا اصلانی بود، ما نوادههای امیراصلان خان ارمنی که در زمان شاهعباس از گرجستان آمده و مسلمان شده بودند، هستیم.
پس این چشمهای خاکستری شما یادگار گرجستان است؟
بله، ارث آنهاست. پدر من فامیلش را عوض کرد و چون کشاورز بود و کشاورزی میکرد نام خانوادگی ما را «کشاورز» گذاشت.
شما متولد سال 1309 هستید و فکر میکنم اولین خاطره شما برمیگردد به شهریور 1320 و هجوم متفقین به ایران، به نظرم بهتر است این بخش از تاریخ را از زبان محمدعلی کشاورز بشنویم و شما آن را روایت کنید. شما در آن زمان کجا بودید، یادتان میآید؟
آن زمان که ما در اصفهان بودیم، جنگ شروع شد، به این صورت هم نبود که خبر دهند، رسانه نبود، رادیو و تلویزیون هم نبود، یادم هست که نگاه میکردیم و هواپیماهای متفقین را برفراز آسمان میدیدیم، این هواپیماها اعلامیه پخش میکردند و این برایمان عجیب بود.
آن موقع چندسال داشتید؟
حدود 11 سال.
در اصفهان مثل تهران در زمان جنگ جهانی دوم قحطی شد؟
خیر، اصفهان مثل تهران قحطی نشد، ولی چیزی که در آن موقع کم بود قند و شکر بود، ما که مدرسه میرفتیم مدیر مدرسه بچهها را هفتهای یک بار جمع میکرد و به تکتک دانشآموزان یک جعبه پولکی میداد.
چرا؟
چون قند و شکر کم بود، به جای قند، بین دانشآموزان پولکی پخش میکردند.
مدیر این پولکیها را از جیب خودش میداد؟
نه، از بودجه وزارت فرهنگ بود، ما هم میبردیم خانه و بهجای قند با چای میخوردیم.
شفافترین خاطرهای که از جنگ جهانی دوم یادتان میآید؟
یک روز داشتیم میرفتیم مدرسه، مدرسهمان هم در محله جلفای اصفهان بود، دیدیم که کامیونهای عجیب و غریب پر از سربازهای خارجی و در حال عبور از خیابانهای شهر هستند، مردم هو میکشیدند و سنگ میزدند، سربازهای سوار بر کامیون هم به سمت مردم آدامس پرت میکردند که البته کسی این آدامسها را برنمیداشت، مردم وقتی این کامیونهای متفقین را میدیدند شعار «مرگ بر انگلیس» و «مرگ بر روس» میگفتند و بعضا فحشهای بد و ناموسی هم به آنها میگفتند. آن زمان زایندهرود مثل حالا خشک نشده بود، بچهها میرفتند از کنار زایندهرود ریگ و سنگ برمیداشتند، دست به دست میدادند یا پیراهنهایشان را پر از ریگ و سنگ میکردند و میآوردند جایی که کامیونها در حال رد شدن بودند و به سمت کامیونها پرتاب میکردند. مردم اصفهان در این موقع، چندبار تظاهرات ضدبیگانه داشتند. به هرحال متفقین از اصفهان گذشتند. این خاطره را خیلی خوب به خاطر دارم.
یعنی برخلاف تهران که قحطی شد، اصفهان این اتفاق نیفتاد؟
بله، این طور بود.
این به خاطر خصوصیات اصفهانیها بود؟
بله، مردم اصفهان طوری همبستگی داشتند که مثل سایر شهرهای ایران در زمان جنگ جهانی دوم دچار قحطی نشدند، هنوز هم اصفهانیها این طوری هستند و هوای هم را دارند.
بعد از عبور متفقین از اصفهان، حال و هوای شهر چطور بود؟ هرج و مرج اتفاق افتاد؟
نه، مردم اجازه هرج و مرج ندادند، مدتی بعد گروههایی را برای اسکان به اصفهان آوردند که بعد فهمیدیم آنها لهستانی هستند. مردم اصفهان هم وقتی فهمیدند که این لهستانیها آواره و گرفتار هستند، با همه مشکلات و کمبودهایی که داشتند، خیلی به آنها کمک کردند.
لهستانیها در کجای اصفهان ساکن بودند؟
آنها در باغهای محله جلفا که ارمنینشین بود، ساکن شدند، مردم اصفهان برایشان غذا درست میکردند و برای آنها میآوردند و یک مسالهای که خیلی جالب این بود که مردم اصفهان از زنها و دخترهای لهستانیها به طور خاص مواظبت میکردند که اراذل و اوباش دنبال دختران و زنان آنها نیفتند.
این مواظبت طوری بود که در همان موقع چند تا از ارامنه جلفا با این لهستانیها ازدواج کردند، آن موقع هم که به این اندازه پاسبان نبود، خود مردم و جوانهای اصفهان مواظب این لهستانیها بودند، در حالی که مردم اصفهان اصلا با متفقین خوب نبودند و همان طور که گفتم به کامیونهای متفقین سنگ میزدند اما حواسشان به این لهستانیهای آواره هم بود.
یک نکته جالب دیگر هم در مورد این لهستانیها این بود که وقتی از ایران رفتند، بعضیهایشان به نیوزلند رفتند و در آنجا پارکی به نام اصفهان درست کردهاند به یاد خاطراتشان از اصفهان ما.
آقای کشاورز! خودتان تاحالا دعوا کرده بودید در این دوره نوجوانی؟ چون بعضی نقشهای شما مثل شعبان استخوانی طوری است که آدم باور نمیکند شما دعوا و کتککاری بلد نباشید!
بله، اتفاقا خاطره خیلی جالبی از این دوره دارم. سال 1329 عروسی شاه با ثریا بود، عدهای از اقوام لر بختیاری میآمدند که بچهها آمدند و خبر آوردند که برخی اراذل مزاحم دخترها شدند و به اصطلاح دنبال دخترها افتادند. ما هم که در اصفهان بودیم همراه دوستانمان به دخترها گفتیم این مزاحمها را بکشانند در کوچهای، ما هم رفتیم و حسابی کتکشان زدیم و فرار کردیم، شب که در خانه بودیم، دیدم در میزنند، به بابایم قضیه مزاحمت برای دخترها و کتک زدن مزاحمها را گفتم، پدرم هم گفت هیچ نگران نباش! با هم رفتیم کلانتری آن جوانهای مزاحم هم با سرو کله باندپیچی شده آمدند، بازپرس از من پرسید چه کسانی اینها را کتک زدند؟ گفتم فقط من بودم! فردایش ما را بردند به دادگستری و ما چند نفر را زندانی کردند، بابایم با جمعیت زیادی آمده بود در دادگستری که ما را آزاد کنند، اینقدر ماجرا بالا گرفت که استاندار اصفهان میان جمعیت رفت و قول داد که ما را آزاد کنند، پدرم حتی به این هم راضی نشد و گفت باید آن بازپرس هم عوض شود، ما را آزاد کردند و آن بازپرس را بلافاصله به سیرجان منتقل کردند.
از همکلاسیهای شما در اصفهان کسی به خاطرتان هست؟ آدم معروف و موفقی بین آنها هست؟
ما به مدرسه ادب میرفتیم که هرچی هم که داریم از آن مدرسه و از استادان و بزرگان آن موقع آقای کتابی، جهاداکبر و شفیعی را داریم. یک معلم هم داشتیم به اسم حجتالاسلام اشراقی که به ما عربی درس میداد. در مدرسه ادب انجمن تئاتر، ادبی و ورزش داشتیم. در واقع جرقههای فعالیت هنری ما از اینجا زده شد، از همکلاسیهایمان در مدرسه ادب آقای مهندس حقوقی بود که جزو مهندسین ناب و درجه اول کشاورزی است که البته الان بازنشسته شده ولی حوزه تخصصی مطالعاتش راجع به دلایل خشک شدن رودخانه زایندهرود است.
دیپلمم را که گرفتم، پدرم مجبور شد بیاید تهران، ما هم به تهران آمدیم و من رفتم خدمت وظیفه، این میشود حدود سالهای 1332.
کجا خدمت کردید؟
خدمت وظیفه در همین پادگان سرآسیاب بود.
چطور پایتان به دنیای حرفهای سینما ، تئاتر و هنر باز شد؟
موقع خدمت سربازی، بعد از دوره آموزشی در سرآسیاب بهکرمان منتقل شدیم، برای اینکه از زیر کار نظامی دربیاییم، گفتیم که ما تئاتر کار میکنیم! در دوره سربازی چند تئاتر آماتوری با دوستان کار کردیم، بعد از پایان خدمت سربازی، آمدیم به تهران و جویای کار، خیلی اتفاقی دیدم که در روزنامه اطلاعات یک آگهی زدهاند که هنرستان هنرپیشگی هنرجو میپذیرد.
یعنی شما بعد از دیپلم و سربازی رفتن، آمدید به هنرستان هنرپیشگی؟
بله و دلیل اینکه سن و سال من از بعضی دوستان همدورهام بیشتر است، همین است. از همان دوره سربازی سخت به هنر علاقهمند شده بودم، در هنرستان هنرپیشگی اسم نوشتم، امتحان دادیم و قبول شدیم. در خدمت استادان خیلی خوبی که آنجا بودند یک دوره سه ساله را گذراندیم.
چه کسانی بودند؟
استاد علیاصغر گرمسیری، استاد رهاورد، استاد حبیب یغمایی، خانم ملک ساسانی، مثلا آقای مهرتاش به ما موسیقی ایرانی درس میداد.
از فضای بیست و هشتم مرداد چیزی خاطرتان هست؟
ما زمان کودتا در اصفهان بودیم که شنیدیم دولت مصدق را سرنگون کردند، در اصفهان آنقدرها شلوغ نشد، اصل قصه کودتا در تهران بود.
آن شعبان جعفری معروف را شما دیده بودید؟
نه ندیده بودمش، شعبان جعفری در تهران زورخانه داشت و به دربار وابسته بود.
یعنی در سریال هزاردستان که شما به نوعی شخصیت او را بازآفرینی کرده بودید، هیچ تجربه نزدیکی از شخصیت او نداشتید؟
در هزاردستان آن شخصیتی که من نقشش را بازی کردم، شعبان استخوانی بود که جزو کمیته مجازات بود، ربطی به شعبان جعفری نداشت، هرچند گرتهبرداریهایی هم از او در این شخصیت شده بود، اما مال زمان و مکان متفاوتی بودند، البته باید بگویم که تهیهکننده سریال هزاردستان هم آقای شنگله بود.
خاطرهای از سریال هزاردستان که تابه حال جایی تعریف نکرده باشید، دارید؟
در هزاردستان، آن صحنه آخری که مفتش شش انگشتی میخواست شعبان استخوانی را بکشد، من به علی حاتمی گفتم: علی جان! شعبان یک لوتی است، در فرهنگ لوتیهای قدیم اینطور است که اگر دشمن آمد و کارد زد به شکمش، رودههایش را میگذارد و دنبال قاتل میدود، گفتم ولی در این سکانس، یک گلوله به شعبان میزنند و تمام. بهتر است اینطوری باشد که وقتی تیر اول را میزنند، من بیفتم دنبال قاتل، تیر دوم را بخورم و باز قدمها کوچکتر بشود و وقتی بهقاتل رسیدم، او با تیر سوم مرا بکشد، مرحوم علی حاتمی گفت اینکه میگویی خیلی خوب است، ولی به ما گفتهاند که باید این صحنه را همین الان تمام کنیم، به دلیل کمبود وقت و بودجه و آن چیزی که تو میگویی طول میکشد، اینجا بود که شدیدا عصبانی شدم نه از دست علی حاتمی، بلکه از سیستمی که نگذاشت علی حاتمیها کار خودشان را آن طور که دوست دارند، انجام دهند.
بعد از هنرستان هنرپیشگی چه کردید؟
بعد ما رفتیم دانشگاه هنرهای دراماتیک که البته برای اولین بار بود این دانشگاه در ایران تأسیس شده بود، حتی یکسری از بچهها رفتند دانشگاه تهران که آنها قبول نکردند، ولی وزارت فرهنگ سابق که آقای دکتر فروغی بودند که به پای تئاتر و موسیقی این مملکت خدمات بسیار شایانی کرد، دانشگاه دراماتیک را ایجاد کرد و ما هم کنکور دادیم و قبول شدیم و استادان درجه یک این مملکت آنجا تدریس میکردند.
همدورهایها و استادان شما چه کسانی بودند؟
معروفترین همدورهای ما، مرحوم علی حاتمی بود. در آن دانشگاه رشتههای بازیگری، ادبیات دراماتیک، نمایشنامهنویسی، کارگردانی و طراحی صحنه داشت و آنجا دکتر آرمانپور، زندهیاد دکتر محمدجعفر محجوب، دکتر صفا، هشترودی، دکتر خوانساری، آقای شنگله و آقای حمید سمندریان تدریس میکردند. مرحوم حسین تهرانی که نوازنده معروف تنبک بود به ما ریتم درس میداد، دانشکدههای هنرهای دراماتیک، ساختاری مدرن، ولی با استادان بزرگ و قدیمی داشت و این فرصت بسیار خوبی به ما میداد.
پایاننامه لیسانس شما چه بود؟
عنوان پایاننامه من «تأثیر متقابل جامعه و هنر» بود و استاد راهنما هم زندهیاد دکتر آریانپور.
اولین نقش سینمایی شما چه بود؟
فیلمی که آقای فرخ غفاری ساخته بود به نام شب قوزی.
نقش شما در این فیلم چه بود؟
من نقش یک سلمانی را داشتم که یک شاگرد داشت و نقش آن را خود آقای غفاری بازی میکرد، به نظر من از فیلمهای خوب و ماندنی است که الان نسخه اصلی فیلم در موزه سینماتیک فرانسه هست.
اولین بار که طعم سانسور و توقیف در سینمای ایران را چشیدید، کی بود؟
یک فیلمی قبلا آقای فرخ غفاری ساخته بود به اسم «جنوب شهر» که در سینمای مایاک نشان دادند آن موقع سرتیپ نادر باتمانقلیچ وزیر کشور بود، شب سوم آمده بود فیلم را دیده بود و بلافاصله دستور توقیف فیلم را داد و آقای فرخ غفاری را هم شب بازداشت کردند.
خاطرهای از هنرمندان درباری هم دارید؟
البته یک سری از بچههای هنرمند و هنرپیشه بودند که در جشنهای بیست و هشتم مرداد میرفتند در کاخ و یک مقدار ادا و اصول در میآوردند، ولی ماها مطلقا این کار را نمیکردیم.
آقای کشاورز میشود گفت که تقریبا با همه کارگردانها کارکردهاید بجز آقای مسعود کیمیایی؟
بله میشود اینطور گفت، با کیمیایی کار نکردم چون آن موقع بچههایی که در بخش تئاتر وزارت فرهنگ و هنر بودند حق اینرا که در هر فیلمی بازی کنند، نداشتند و تعهد داشتند که فقط فیلمهای درجه یک و هنری بازی کنند، که در آنجا من یادم است آقای کیمیایی فیلم قیصر را میخواست بسازد که از من هم دعوت کرد، اما چون ما اجازه نداشتیم من نرفتم، نقش من را آقای جمشید مشایخی بازی کرد.
ظاهرا شما از سینمای کیمیایی خوشتان نمیآید؟
درست است، من خیلی از تم کارهای کیمیایی خوشم نمیآید.
بزرگترین حسرت هنری محمدعلی کشاورز؟
هنرمندی بود به نام آقای اصغر تفکری، اگر بود و میگذاشتند و فرصت میداشت از بزرگترین کمدینهای تاریخ ایران میشد.
آقای کشاورز بدترین نقشی که بازی کردید و پشیمان هستید چه بود؟
من از فیلمهایی که بازی کردم پشیمان نیستم.
مشکل مهم سینمای ایران از نگاه محمدعلی کشاورز؟
در تلویزیون و تئاتر و سینما، چیزی که الان نداریم یا به صورت کامل و ایدهال نداریم، تهیهکننده خوب است، بسیاری از مشکلات و مفاسد ناشی از تهیهکننده نامناسب، کار نابلد یا کاسبکار است، الان هرکسی گاوداری دارد و پولدار است میآید تهیهکننده سینما میشود! همین است که نجابت را از سینمای ما برده است و باعث این مشکلات و فسادها شده است.
اگر وارد عرصه بازیگری نمیشدید دلتان میخواست چهشغلی داشته باشید؟
نمیدانم روزگار به چه صورت رقم میخورد؟ البته من اول در دانشکده پزشکی قبول شدم، ولی وقتی برای اولین بار به سالن تشریح اجساد رفتم، دیدم که نمیتوانم!
چه نقشی را دوست داشتید بازی کنید اما نکردید؟
من خیلی دوست داشتم نقش یک رهبر ارکستر را بازی کنم، الان که دیگر پیر شدیم و از کار افتادیم. گفتند چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو.
شما تا به حال عاشق شدید؟
بله، یک بار عاشق شدیم و برای همیشه عشق را کنار گذاشتیم و برای هفت پشتمان بس است!
میشود بگویید داستان چه بوده؟
دختری که گرفتمش عاشقش بودم دیگر.
میتوانید بگویید داستان چه بود؟ بازیگر بود؟
نه بازیگر نبود، ما رفتیم خواستگاری و ازدواج کردیم و کمی بعد جدا شدیم، تلخی آن هنوز با من هست، البته ثمره آن هم نلی، دخترم است که همه چیزم است و در کار هنری هم بسیار فعال است.
این روزها شما در خانه چه کاری انجام میدهید؟
من فقط کتاب میخوانم.
چه کتابی؟
تمام کتابهای من درباره ادبیات است.
آخرین کتابی که خواندید چه بوده؟
کتاب «خاکستر هستی» که محمدجعفر محجوب نوشته و به نظر من لازم است تمام کسانی که کار سینما تئاتر میکنند این کتاب را بخوانند تا ببینند تاریخ ادبیات ما چه سوژههای گردنکلفتی برای ساختن فیلم و سریال دارد.
دوست داشتید با کدام کارگردان کار کنید که کار نکردید؟
با آنهایی که دلم میخواست کار کردم، اما هنوز هم دوست دارم آقای شنگله یک تئاتر کار کنند و من هم با این پای شل بروم و کار کنم.
بامعرفتترین دوست محمدعلی کشاورز؟
علی نصیریان.
شما، آقایان علی نصیریان، جمشید مشایخی و عزت الله انتظامی، چهار پیشکسوت و تفنگدار سینمای ایران هستید، هرکدام را چطور توصیف میکنید؟
علی نصیریان، نویسنده، کارگردان و بازیگر ایرانی است و کمتر کسی اینها را با هم دارد. عزتالله انتظامی، آدمی واقعا دلسوز، هم در زندگی شخصی هم در زندگی هنری و جمشید مشایخی به پای این سه نمیرسد، ولی آکتور خوبی است.
شما از مردم ایران راضی هستید؟
من مردم پایین شهر را خیلی دوست دارم. پایین شهریها مانند کف دست میمانند، زلال، شفاف و بامعرفت! هیچ جای دنیا شرافت و انسانیت ایرانیها را ندارد.
بدترین عادت مردم ایران چیست؟
دروغگویی !
آقای کشاورز اصفهانیها چه جور آدمهایی هستند؟
برعکس آنچه که میگویند بسیار آدمهای سادهای هستند.
زرنگ نیستند؟
نه، میگویند که خیلی زرنگ هستند، اما در کارشان حسابگر هستند؛ یعنی اگر مهمانی بروید آنجا صاحبخانه مینشیند و میگوید گز میخورید، اگر بگویند آره، میگوید خوب بروید بخرید. (میخندد)
دلتان میخواهد به اصفهان برگردید؟
دلم میخواهد به اصفهان برگردم، هنوز نفهمیدند پلهایی که آنجا ساختند با چه مادهای بوده که 400 سال است چیزی نشده، اما بیآبی رخ اصفهان را که زایندهرود است، گرفته است. تا آب به زایندهرود برنگردد، من هم به اصفهان برنمیگردم!
آخرین نقش سینمایی که بازی کردید چه بود؟
در فیلم فرزند صبح، نقش معلم و استاد امام خمینی را بازی کردم که حالا نمیدانم آن قسمت را پخش میکنند یا نه؟
چه صحنهای است؟
امام و استادش روبهروی هم مینشینند، امام که نقش ایشان را عبدالرضا اکبری بازی میکند یک انگشتری را که استادش به ایشان داده بود، آن را از دستش درمیآورد و به او میدهد و میگوید من را دعا کن، استاد امام هم میخندد و میگوید تو هم من را دعا کن.
چیزی که الان محمدعلی کشاورز از مسئولان میخواهد؟
من تعجب میکنم چرا تلویزیون این شهرکی را که علی حاتمی ساخت اسمش را گذاشت شهرک غزالی؟ چرا نگذاشت شهرک علی حاتمی؟ درست است که فیلمهای علی حاتمی جاودانه خواهند ماند، اما باید این نامگذاری هم میشد و به نظرم در این مورد تلویزیون یک مقداری بیمهری کرد.
بهمن هدایتی - جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: