سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
سردار شهید «سیداحمد رحیمی» در سال 1338 در بیرجند متولد شد. وی که از قبول شدگان سال 56 دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بود، در سیزده آبان 58 به همراه تعداد دیگری از دانشجویان پیرو خط امام، لانه جاسوسی آمریکا را به تصرف درآورد.
سیداحمد، مدتی بعد به درخواست دادسرای انقلاب اسلامی بیرجند به این شهرستان مراجعت کرد و مسئولیت فرماندهی سپاه پاسداران این منطقه را پذیرفت. دوران خدمتش در سپاه مقارن شد با نواخته شدن طبل جنگ و آغاز حرکت کور منافقین و فعالیت تروریستهای اقتصادی و ملاکان غاصب.
شهید رحیمی بعد از سالها مبارزه، در زمستان 61 به شوق حضور مداوم در جبهه به همراه خانواده به خوزستان هجرت کرد و روز 24 فروردین 1362 در عملیات «والفجر یک» در منطقه شرهانی با اصابت گلوله تانک، به شهادت رسید؛ پیکرش در بوستان شهدای بیرجند آرام گرفت و این زمزمه به یاد ماندنیاش محقق شد؛ «دوست دارم در جایی به شهادت برسم که هیچ کس مرا نشناسد و احمد صدایم نزنند و نالههایم را جز خدا کسی نشنود».
اخراج شاگرد ممتاز از کلاس
یکی از دوستان این شهید بزرگوار در بازگویی خاطراتی از او میگوید: سال آخر دبیرستان درس میخواندم که بحث اختلاط دختر و پسر پیش آمد و خیلی سریع عملی شد ما به این کار معترض شدیم. قبل از انقلاب بود و دخترها با وضع بدی در کلاس حاضر میشدند. یکی از دبیران بسیار مجرب ریاضی که آن زمان به ما درس میداد، گفت: من میخواهم شما خوب درس بخوانید و کاری به این چیزها ندارم. اما احمد اعتراضش را علنی کرد. در مقابل عقیده دبیرمان ایستاد و گفت: این ترویج بی بند و باری است. دبیر ریاضی به دفتر رفت و گفت: اگر رحیمی در این کلاس باشد من درس نمیدهم. احمد هم که از استعداد بالایی برخوردار بود به خاطر همکلاسیهایش از این قضیه گذشت و در کلاس حاضر نشد با اینکه رشته ریاضی سخت و سنگین بود و در کلاسها هم حضور نداشت، همان سال در رشته پزشکی دانشگاه تهران با رتبه عالی قبول شد. راوی: مجید شهپر
لباس سبز را با هیچ چیز عوض نمیکنم
برای یک مسئولیتی در استان خراسان با شهید صحبت کردم و گفتم استانداری خوب است و میشود خوب خدمت کرد. اما او گفت: من این لباس سبز را با هیچ چیز عوض نمیکنم.
کت و شلواری دامادیاش را بخشیده بود
همسر این شهید بزرگوار نیز میگوید: احمد پسر خالهام است که اواخر سال 58 با هم ازدواج کردیم. مراسم ازدواجمان در مسجد صاحب الزمان(عج) بیرجند برگزار شد. محفلی صمیمی و بی تکلف. درست همان ساده زیستی که احمد طالبش بود. وقتی در کنارم مینشست تا خطبه عقد جاری شود، کت دامادی به تن نداشت. علت را جویا شدم. آهسته گفت: توضیحش مفصل است باشد برای بعد!
چند روز پس از مراسم برایم توضیح داد: آن شب یکی از برادران پاسدار به دیدنم آمد. سر صحبت که باز شد متوجه شدم او هم قرار است همزمان با من ازدواجش را جشن بگیرد. اما لباس دامادی ندارد. ترجیح دادم کتم را به او هدیه کنم. او ابتدا قبول نمیکرد ولی با اصرار پذیرفت.
این مسأله تنها در همان روز اتفاق نیفتاد. وقتی میخواستیم زندگی مشترکمان را آغاز کنیم با دیدن فرش دستباف در جهیزیهام از پدرم خواست تا فرش را بردارند و به جایش موکت بدهند. پدرم در پاسخ به احمد گفت: من فرش را میدهم بعد هر کاری خواستید خودتان بکنید.
برای آخرین بار تنها فرزندش را نبوسید
در آخرین خداحافظیاش، وقتی به در منزل رسید، ایستاد و برگشت تا دختر 4 ماههمان را ببوسد. هنوز چند قدمی به او نزدیک نشده بود که لبش را گاز گرفت و از همانجا برگشت تا مبادا عشق و علاقه آسیه او را از رفتن به جبهه بازدارد. (فارس)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد