سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
او فعالیت هنری خود را در تئاتر از سال ۱۳۶۹ آغاز کرد و با فیلم «ابلیس» وارد دنیای سینما شد. شاید یکی از ماندگارترین نقشهای نادیا دلدار گلچین، بازی در سریال «پس از باران» است.
دلدار گلچین از مدتی پیش به بیماری کلیوی دچار و در بیمارستان بستری شد. او درباره بیماریاش اینگونه توضیح داد: بیماریام از سال 80 شروع شد و سال 82 به دلیل شدت گرفتن آن، پیوند کلیه کردم اما به نظر میرسد این پیوند به من نساخت و بعد از آن بود که دچار مشکلات زیادی شدم و یک روز خوش هم در زندگیام ندیدم. حالا مدتهاست در بیمارستان بستری هستم و از این بیمارستان به آن بیمارستان میروم و اتفاقات عجیبی در طول این مدت برایم افتاده است.
او ادامه میدهد: بعد از مشکلی که در کلیهام پیدا شد، دچار بیماریهای دیگری هم شدم و حتی ستون فقراتم را عمل کردم و به پوکی استخوان و عفونت هم مبتلا شدم.
این بازیگر شانزدهم مرداد سکته قلبی کرد و بعد از آن به کما رفت.
وی در بخش ICU بیمارستان عرفان بستری بود و متاسفانه پیش از خواندن گفت وگوی خود با تپش، دار فانی را وداع گفت.
مادر بزرگ کمکم میکرد تا دوچرخه پدربزرگم را بدزدم!
معمولا اینگونه است که هر کسی عهدهدار شغلی میشود که در کودکی به نوعی به آن گرایش داشته است. مانند مهدی سهرابی که امروز یکی از قهرمانان دوچرخهسواری ایران محسوب میشود و از کودکی به این رشته علاقه داشت. بازیکنی که بهعنوان یک لژیونر در بلژیک رکاب میزند و امسال هم دومین المپیک را تجربه کرد.
سهرابی که متولد دوم مهر 1360 است، از 14ـ13 سالگی دوچرخهسواری را آغاز کرد البته با دوچرخهای که مال خودش نبود و به قول خودش آن را از پدربزرگش موقتا دزدید.
آن زمان پدر بزرگم یک دوچرخه بزرگ و قدیمی داشت اما همیشه آن را قفل میکرد تا من سوارش نشوم. غافل از اینکه من همیشه آن را میدزدیم و بعد از اینکه ساعتی با آن رکاب میزدم، دوباره سرجایش میگذاشتم. وقتی پدربزرگ نبود، مادربزرگ کمک میکرد تا قفل دوچرخه را باز کنم و آن را بهطور موقت بدزدم البته چندبار در حین دوچرخهسواری پدربزرگ من را دید و دنبالم دوید تا مثلا من را بزند اما هیچوقت به من نمیرسید.
خلاصه اینقدر این کار من ادامه داشت تا اینکه بالاخره پدربزرگم رضایت داد تا بدون مخفیکاری از دوچرخهاش استفاده کنم.
من با همان دوچرخه در مسابقات مدارس زنجان شرکت کردم و اول شدم. بعد هم در رقابتهای قهرمانی مدارس کشور شرکت کردم.
در این رقابتها با دوچرخه پدربزرگم زمین خوردم و دوم شدم. خلاصه من با دوچرخه قدیمی پدربزرگ در مسابقات زیادی شرکت کردم و کمکم شدم یک دوچرخه سوار حرفهای؛ دوچرخه پدربزرگم را خیلی دوست داشتم اما به دلیل قدیمی و بدون دنده بودن آن خیلی وقتها نمیتوانستم در رقابت با دیگران به اندازه تلاشم به نتیجه برسم.
این شد که پدربزرگم با وساطت پدر و عمویم رضایت داد آن دوچرخه را بفروشد و به جای آن یک دوچرخه جدید بخرد. من با دوچرخه جدید بیشتر تمرین کردم و به عرصه قهرمانی نزدیکتر شدم اما هیچوقت به اندازه آن دوچرخه قدیمی دوستش نداشتم.
پدر بزرگ من هنوز زنده است. وقتی در مسابقات مختلف قهرمان میشوم و مدال و جایزه نقدی میگیرم به شوخی میگوید که باید جایزهات را با من نصف کنی چون با دوچرخه من، دوچرخهسوار شدی.
بیدقتی کردم، پایم شکست
جمشید مشایخی بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون سال 1313 در جاجرود متولد شد. او دارای تحصیلات ناتمام در رشته تئاتر است.
مشایخی که سال ۱۳۶۶ به استخدام اداره تازه تأسیس هنرهای دراماتیک درآمد، به عنوان بازیگر کار خود را در برنامه نمایشی کانال سوم شبکه تلویزیونی غیردولتی آغاز کرد و با ایفای نقش در فیلم کوتاه «جلد مار» اثر هژیر داریوش همراه فخری خوروش جلوی دوربین رفت. او تاکنون، در دهها فیلم سینمایی و مجموعه تلویزیونی بازی کرده است.
چندی پیش خبر شکستگی پای این بازیگر پیشکسوت، رسانهای شد. او درباره این حادثه که بابت آن درد و رنج زیادی را تحمل کرده، میگوید: چندی پیش در باغ یکی از دوستانم دعوت بودیم که بیدقتی کردم و بهدلیل بیاحتیاطی وقتی داشتم از روی یک بریدگی رد میشدم، از بلندی افتادم و استخوان رویی پایم در نزدیکی انگشتانم شکست و باعث شد درد زیادی را تحمل کنم.
بعد از این حادثه به سه بیمارستان در مناطق مختلف تهران مراجعه کردم اما چون آخر هفته بود، متخصص ارتوپد نداشتند و مجبور شدم دو روز با دردی که داشتم بسازم. اما حتی وقتی مشخص شد پایم شکسته، بهدلیل ورمی که داشت نتوانستند آن را گچ بگیرند. برای همین هم، چند روزی صبر کردم تا بتوانم پایم را بالاخره گچ بگیرند.
این حادثه برای من در این سن و سال و با این بنیه جسمی حادثه بسیار سنگین و دردناکی بود که به هر حال هر طوری بود، تحمل کردم و با آن کنار آمدم، اما اصلا انتظارش را نداشتم که یک کمدقتی ناچیز این نتیجه پردردسر و پردرد را به بار آورد.
شمشیر 10 کیلویی بر عصب دستم فرود آمد
محمود اردلان طراح حرکات جنگی و بازیگر، کار در سینما و تلویزیون را با بازیگری شروع کرد. او که در کاراته سابقه فعالیـــــت چند ساله دارد، در سریال مختارنامه علاوه بر بازیگری (دو نقش)، طراحی حرکات جنگی را نیز به عهده داشت.
اردلان همچنین در سریال «تبریز در مه» به ایفای نقش پرداخته بود.
او درباره وقوع حادثه در حرفه بازیگری میگوید: باید توجه داشت حرکات جنگی که در فیلمها اجرا میشود، مثل دیالوگ از پیش تعریف شده است و فیالبداهه کار نمیشود. جنگجوها میدانند که در هر لحظه دقیقا باید چه حرکاتی را انجام دهند.
با وجود این من در تجربه سالها کار کردن در فضای فیلمهای جنگی، حوادث بسیاری را به چشم دیدهام.سریال مختارنامه یکی از تجربیات پرحادثه برای من بود. در یکی از جنگها من داشتم به بازیگران و بدلکاران توضیح میدادم که چطور حرکات را انجام دهند که در حین توضیح دادن، پشت سر بازیگری ایستاده بودم که میخواست با عنایت شفیعی (در نقش بن کامل) بجنگد.
ناگهان شمشیر آن بازیگر به مچ دست من خورد. درد شدیدی حس کردم، ضربه آنقدر شدید بود که من از هوش رفتم. وقتی چشم باز کردم آقای میرباقری را بالای سرم دیدم و تازه به یاد آوردم که چه اتفاقی افتاده است. آن شمشیر فولادی، حدود 10 کیلو وزن داشت که به عصب دست من برخورد کرده و با شوکی که ایجاد کرده بود، مرا از هوش برد.
اردلان اضافه میکند: یکبار هم من در لانگشات پشت دوربین بودم. صحنه جنگ تنبهتن کیان (رضا رویگری) بود. یکدفعه دیدیم که رویگری به سمت خارج از کادر میدود. تعجب کردیم. فیلمبرداری متوقف شد و به سمت جنگجوها رفتیم تا ببینیم چه اتفاقی افتاده است. دیدیم که چشم رضا رویگری بشدت متورم شده است. قضیه از این قرار بود، چسبی که سر تبر حریف جنگی رویگری را به دسته آن بسته بود باز و سر تبر جدا و به چشم رویگری خورده بود.
جالب آنکه چند روز بعد رویگری دوباره سر صحنه آمد و ادامه نبرد را گرفتیم. وقتی میخواست گریم شود، میرباقری گفت لازم نیست گریم شود، اینطوری طبیعیتر است! (جام جم - ضمیمه تپش)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد