سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
شما رمان آبانبار را برای کدام گروه سنی نوشتید؟
برای گروه خاصی نیست، چون اصلا محدودیت را دوست ندارم. همیشه گفتهام من به نویسنده گروه سنی کودکان و نوجوانان معروف شدهام، البته شاید نوجوانان بیشتر بخوانند و در شهر کتابها آثارم را در ردیف کتابهای گروه سنی نوجوانان بچینند، اما از آدم هشت تا 80 ساله کتابهای مرا میخوانند.
چرا دوست دارید کتابهای شما همهخوان باشد؟
من دوست ندارم، خود کتاب اینطور است. چون وقتی مینویسم نه به گروه سنی، نه به اینکه جایزه بگیرم یا حتما کتابم ترجمه شود و اینکه حتما براساس آن فیلم ساخته شود، فکر نمیکنم و هیچ کدام از اینها برایم مهم نیست. فقط حس درونی خودم را مینویسم. مثل زنی که باردار است و میخواهد بچهاش را به دنیا بیاورد یا هستهای که ناگزیر از سبز شدن است. علت اینکه مخاطب آثارم بیشتر نوجوانان هستند و کتابهایم را در این رده سنی تقسیمبندی میکنند، شاید به این علت است که ذهنم ساده است و اصلا پیچیدگی ندارد و کودکی در من باقی مانده است. هنوز کفشهای کودکی برایم تنگ نیست.
چطور شد که برای کودکان و نوجوانان شروع به نوشتن کردید؟
کاملا تصادفی بود و قبلش هیچ کتاب کودک و نوجوانی نخوانده بودم. سال 1353 که در رادیو مطلب مینوشتم پیشنهاد کردم قصه بچه یتیمی را که با مادربزرگش زندگی میکند بنویسم که اتفاقات جالبی برایش رقم میخورد. با من مخالفت کردند و گفتند فضای زندگی یک بچه یتیم گریه مردم را درمیآورد و برای عید مناسب نیست. گفتم طوری مینویسم که خندهدار باشد. گفتند نمیشود چون حرف یتیم که بیاید مردم اشکشان درمیآید. در نهایت آنها را راضی کردم. این بود که اولین قسمت قصههای مجید را با عنوان کت اهدایی نوشتم.
چه مدت برای آن برنامه، قصههای مجید را نوشتید؟
من شش سال برای آنها نوشتم. از اولین قسمت خوششان آمد و گفتند برای 13 روز عید بنویس. نشان به آن نشان که شش سال طول کشید.
درباره اینکه چطور نویسنده کودک و نوجوانان شدید، میگفتید.
وقتی در رادیو مینوشتم به من میگفتند که بچهها و خانوادههایشان از قصههای من خوششان آمده و این طور بود که وارد جرگه نویسندگان کودک و نوجوان شدم.
به آخرین داستان شما با عنوان آب انبار برگردیم. برخلاف داستانهای قبلی شما که در زمان حال رخ میدهد، اتفاقات این کتاب در زمان گذشته است و المانهای زمان گذشته را دارد. المانهایی مثل شیخ، مکتب، آب انبار، سقا، حاکم و... حتی در روستاها هم امروز دیگر چنین فضاهایی را کمتر میبینیم. علت این رویکرد شما چه بود؟
جرقه این داستان زمانی خورده شد که درسی به اسم ادبیات عامیانه در دانشگاه سوره داشتم. آنجا موضوعاتی از جمله ادبیات کودک و نوجوان انتخاب میکردیم. داستان کوتاهی در قابوسنامه هست که قصهای شبیه آبانبار دارد. یک بچه پولدار و یک بچه فقیر در داستان هستند که بچه ثروتمند به آن بچه فقیر میگوید اگر میخواهی به تو حلوا بدهم باید صدای سگ دربیاوری. من از این داستان خوشم آمد و به دانشجویانم گفتم این قصه را بنویسند. خودم هم به آن فکر کردم تا داستانی در این مورد بنویسم. یعنی نوشتن این داستان را به خودم سفارش دادم. قرار بود داستان کوتاهی باشد که بتدریج چیزهای بیشتری به آن اضافه شد و سرانجام این چیزی شد که میبینید.
مسأله و دغدغه شما در این کتاب چه چیزی بود؟
مسأله من عزت نفس بود که روز به روز کمرنگتر میشود. جهان مادیای که پیشروی ماست، این را القا میکند که هر قدر تلفن همراه ما ماشین ما قشنگتر باشد، انگار موفقتریم. این بلایی است که امروز گریبان دنیای ما را گرفته و چهار نعل هم میتازیم، قناعت نداریم و به همین دلیل فکر کردم چیزی در این مورد بنویسم.
میتوانیم نتیجه بگیریم که شما خواستید با یک داستان در فضای گذشته مسأله عزت نفس را در دنیای امروز به صورت استعاری نشان دهید؟
فکر میکنم تاحدی قالبی که انتخاب کردم مناسب این گفتار است. جا عوض کردن شخصیتها در داستان را
در نظر بگیرید، حاکم سقا میشود یا بازرگان مثل حلوافروش سینی سرش میگیرد. اینها موقعیتی بهوجود میآورد که این گفته شما را تداعی میکند. اگر بپرسیم که راز ماندگاری یک نویسنده چیست باید بگویم که به هیچ وجه نباید خودش را تکرار کند. ما خیلی آدمهای یک کتابه و یک فیلمه داریم. هرکدام از آثار دیگرشان را هم که مینویسند همان اثر قبلی است که فقط اسم شخصیتها و جاها در آن عوض شده است. برای اینکه نویسندهای خودش را تکرار نکند باید خطر کند، باید خلاقیت داشته باشد و البته باید یک مقدار حماقت هم بکند. چون کسی که جایگاهش تثبیت شده، مردم کارهایش را میخرند و میپسندند، قدری شاید حماقت باشد که مسیرش را عوض کند.
در آب انبار خواستید این تغییر مسیر را با بازگشت به فضای گذشته انجام دهید؟
بله. من کتابهای درسی ابتدایی و راهنمایی را میخوانم و متوجه شدم حکایتهایی که در این کتابها آمده است، حلاوت و شیرینی خاصی برای بچهها ندارد. البته شکی نیست که حکایتهای کلاسیک ما مثل آثار سعدی جزو شاهکارها هستند. اما شاید مشکل در انتخاب این حکایتها برای کتابهای درسی باشد. من خواستم بگویم میتوان حکایتهای گذشته را طوری نوشت که برای بچهها هم جذاب باشد.
چه مخاطب شما نوجوان باشد و چه بزرگسال، فکر نمیکنید با داستانی در زمان گذشته، مخاطب داستان شما را پس میزند؟
به همین دلیل گفتم خطر دارد. مثل این است که مخاطب شما انتظار داشته باشد شمشیربازی ببیند، اما شما برای او سوارکاری به نمایش بگذارید. پس سوارکاری شما باید آنقدر برایش جذاب باشد که او را پس نزند. من هم چنین کاری کردم. مخاطبی که 40 سال از من آثاری در زمان حال خوانده، حالا چنین اثری را میبیند. اگر فرض کنیم خواننده چاپ اول و حتی دوم کتاب را فقط بهخاطر اسم من میخرد، باید دید آیا از چاپ سوم به بعد باز هم میخرد یا نه.
همه بزرگان ما دغدغههایی داشتند که بازتاب شرایط روزگار آنان بوده است. پس آثار من نیز از شرایط سیاسی و اجتماعی برحذر نیست . دغدغه من ساختن یک اثر هنری است تا آن که بخواهم دغدغهای را فریاد بزنم
موقع نوشتن به نثر کتاب که باید متناسب با فضای گذشته باشد فکر میکردید؟
بله. سعی کردم تعادل را رعایت و از افراط پرهیز کنم. البته ابایی هم نداشتم از واژههای امروز استفاده کنم.
دنبال این بودید که کتابتان نثر گذشته را داشته باشد یا میخواستید نثری متناسب با فضای داستان بهکار ببرید تا مخاطب امروزی هم بفهمد؟
دقیقا همین را میخواستم. دنبال این نبودم که خواننده وقتی به خط سوم و چهارم که رسید بگوید این دیگر چه نثری است، ولی دوست داشتم رگههایی از نثر گذشته داشته باشد. حالا نمیخواهم براساس نقدهایی که درباره این کتاب نوشته شده بگویم آب انبار، پست مدرن است.
یعنی شما آبانبار را پست مدرن میدانید؟
منتقدان میگویند، من فقط خواستم کاری متفاوت کنم. قضاوت بر عهده مخاطبان و منتقدان است.
در این کتاب با یک داستان مواجه نیستیم، بلکه با مجموعهای از خرده روایتها روبهرو هستیم.
درست است. ساختمان کتاب مثل یک تسبیح است که دانههای آن به وسیله نخی به هم پیوند میخورد. نخ در این کتاب مسأله عزت نفس است که گاهی ما دیگران را میشکنیم تا خود را بزرگ کنیم.
در داستانهای شما همواره دغدغههای بشری مطرح بوده است؛ فقر، غرور، عزت نفس و... این دغدغه از کجا میآید؟ آیا معضلات جامعه ما به شما این ایدهها را میدهد؟
به نظرم این بافت شخصیت ایرانی است که وارد داستانهای من میشود. سوال خیلی خوبی پرسیدید، چون نکته خیلی جالبی در سوالتان بود.
حالا به زعم شما این شخصیت ایرانی چه شخصیتی است؟
ترکیبی از عاطفه و در عین حال لایه لایه و پیچیده. برای همین است که توانسته در طول تاریخ سرپا بماند. وقتی چیزی قدیمی شد مسائلی در آن نهادینه میشود. فقر همیشه بوده. در شعر سعدی و حافظ هم بوده. همه بزرگان ما در ادبیات در کنار شعری که به ما ارائه کردند، دغدغههایی داشتند که بازتاب شرایط روزگار آنان بوده است. ما از هر شاعر ایرانی رگههای سیاسی و اجتماعی روزگارش را میبینیم. پس آثار من نیز به عنوان یک نویسنده ایرانی، از شرایط سیاسی و اجتماعی برحذر نیست. من الان 67 سال دارم، اما انگار 3367 سال زندگی کردم. دغدغه همهاین سالها را انگار دارم. شاید خیلی مواقع خودم هم متوجه نیستم که رگههایی از این دغدغهها در آثارم وجود دارد. در واقع بیآنکه خواسته باشم وارد آثارم میشود. دغدغه من ساختن یک اثر هنری است تا آن که بخواهم دغدغهای را فریاد بزنم.
خیلی از آثار شما به زبانهای دیگر ترجمه شده است. این آثار را مترجمان خارجی ترجمه کردهاند ، نه مترجمان داخل کشورمان. با توجه به اینکه ما با معضلی به اسم ترجمه آثار ایرانی مواجهیم ارزیابی خود شما چیست و فکر میکنید چه موانعی سر راه ترجمه داستانهای ایرانی در کشورهای دیگر وجود دارد؟
داستانهای ایرانی بیشتر مصرف داخلی دارند و بیشتر اقوام ایرانی از آن استفاده میکنند. چون نویسندگان و هنرمندان ایرانی همیشه یک بار سیاسی را روی شانههای خود احساس میکنند که در آثارشان میگنجانند. این بار، آرزوی آن نویسنده و هنرمند است که دوست دارد شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه به آن صورت درآید. این آرزو تبدیل به ایدئولوژی میشود و وقتی این طور میشود دیگر به درد دیگری نمیخورد و محلی میشود. یکی از اعضای کانون نویسندگان سوئد از من پرسید چرا نویسندگان ایران آنقدر ایدئولوژیک مینویسند. وقتی نگاه شما این قدر ایدئولوژیک است، بروید یک اتاق بگیرید و حزب تشکیل دهید.
درباره جایزه آستریدلینگرن صحبت کنید که دو سه دوره نامزد دریافت آن بودید. چرا این جایزه به شما تعلق نگرفت؟
سه سال نامزد بودم. چون مبلغ جایزه از نظر مالی خیلی زیاد است معمولا به نویسندگانی تعلق میگیرد که از طرف موسسات حامی نهادهای کودک و نوجوان در سطح جهان معرفی میشوند و بیش از من برای بچهها کار کردهاند و نویسنده بهتری بودند. دیگر آن که دلشان به حال من سوخت، چون فهمیده بودند که من آدم بیدست و پایی هستم و آن همه پول مرا گیج میکند و از نوشتن میاندازد و برای ادامه کار من محبت کردند و جایزه را به افراد دیگری دادند. من هم با داشتن آن همه پول نمیدانستم چه بکنم.
فکر میکنید داستانهای شما تصویری است؟
یکی از دلایلش این است. دوم اینکه موضوعات داستانهایم موضوعاتی است که مردم با آن درگیر هستند. سوم اینکه ساخت فیلم از روی داستانهای من ارزان تمام میشود و مخارج زیادی نمیخواهد. دلیل دیگر شاید این است که داستانهای من کمتر به ممیزی میخورد.
کارهای آینده شما چیست؟ آیا باز هم سراغ موضوعات پرخطر و متفاوت با کارهای قبلیتان میروید؟
مطمئن باشید تا وقتی که مینویسم، همیشه به این فکر میکنم که مطلب تازه و متفاوتی بنویسم. من نویسنده همان داستانی هستم که مجید در آن انشای معروف «خدمتگزار اجتماع مردهشور است» را نوشت و از مدرسه اخراج شد.
از انشاء تجدید شدم به جرم آنکه میخواست چیز تازهای بنویسد. هنوز این حس در من هست.
متن کامل این گفتوگو را در سایت جام جم آنلاین بخوانید
سجاد روشنی/ جامجم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد