درباره پخش «آخرین نبرد» از برنامه سینما 4

روشنایی‌های غار افلاطون

فیلم «آخرین نبرد» محصول 1983 و اولین ساخته لوک بسون، فیلمساز مطرح فرانسوی و به عقیده برخی، بهترین فیلم او تا امروز است.
کد خبر: ۴۳۷۸۲۰

پس از بروز یک فاجعه نامعلوم، گروه‌های کوچک بازماندگان میان خرابه‌ها به زندگی مشغولند، در حالی که قدرت تکلم خود را از دست داده‌اند. مرد جوانی یک هواپیمای ابتدایی می‌سازد که او را از دسترس سردسته آدم‌های خبیث محلی دور می‌کند؛ کسی که با در اختیار گرفتن ذخیره آب، کنترل منطقه را در دست گرفته است...

اولین سوال در برخورد با آخرین نبرد می‌تواند این باشد: جهان عجیب و غریبی که لوک بسون جوان با ظرافت طبع در این فیلم تصویر کرده، چه جهانی است؟! بهترین پاسخی که به ذهن می‌رسد، می‌تواند این جهان را پیامد یک جنگ جهانی بسیار عظیم بداند. همه ویرانه‌هایی که زمینه‌های جغرافیایی فیلم را فرا گرفته‌اند، نمی‌توانند به چیزی جز این شهادت دهند: جنگی که بیشتر منابع طبیعی را بر باد داده و آدم‌هایی که از آن جان سالم به در برده‌اند، با بقایای ناچیزی که از این منابع مانده بسختی زندگی می‌گذرانند. انگار آدم‌ها پس از 20 قرن زندگی دوباره به زمانی شبیه عصر حجر پرتاب شده‌اند. نشانه جالب آن هم جایی است که دکتر دارد روی دیوار چند گاومیش را نقاشی می‌کند؛ شبیه همان که در غارها یافت شده و انسان‌های اولیه نقاش آن بوده‌اند. گفته‌اند این نقاشی‌ها نشانه تنها دغدغه انسان بدوی، یعنی شکار و یافتن غذایی به منظور خوردن بوده است. پیدا کردن غذایی برای سیر کردن شکم، برای آدم‌های فیلم آخرین نبرد هم یکی از مهم‌ترین دلمشغولی‌هاست؛ اما این عصر حجر، در درون خود و بنا به مقتضیاتش، قواعد جدیدی را می‌پرورد. شکل جدیدی از مناسبات ارباب و رعیتی تشکیل و تکوین می‌یابد: مردی به یکی از آبراه‌های مهم دست پیدا کرده و با توسل به زور و امتیاز در اختیار داشتن این آبراه آدم‌هایی را مطیع، بنده و برده خود ساخته است: ریشه تشکیل حکومت‌هایی با مقتضیات امپریالیستی و سلطه‌گرانه می‌تواند به اندازه قدمت حضور آدم‌ها روی زمین باشد، اما حضوری که پس‌زمینه‌اش ویرانی‌های ناشی از یک جنگ غول‌آسا و مهلک است. در این اجتماع بدوی حتما باید انگشت‌هایی بریده شود تا بتوان با وحشیگری دیگران را تحت سلطه خود گرفت. نیروی کار هم که در قامت آن پسرک کم‌بینا تصویر شده، چاره‌ای ندارد جز این‌که زنجیر بر گردن، در زندان تاریک و تنگ صندوق عقب ماشینی منتظر بماند، تا ارباب دوباره نیاز به بهره‌کشی از او پیدا کند. با این همه، فیلم تنها نمایانگر میل ازلی و ابدی بخش شریر اجتماع انسانی به ویرانگری نیست. میل همیشگی نیمه خیر وجود آدمی به آبادان کردن ویرانی‌ها در شخصیت دکتر فیلم نمود یافته است. این شخصیت، در زمینه‌های مختلف هنری و صنعتی تبحر دارد و با توسل به همین توانایی‌ها، خود را از گزند خطرات دنیای بیرون مصون و محفوظ داشته است: درهای اضطراری چندگانه جلوی هجوم مرد وحشی را به درون خانه می‌گیرند و این نشان‌دهنده مهارت صنعتی دکتر است. از سوی دیگر، او با هنرش که نقاشی کشیدن روی دیوار است، مهم‌ترین امکان ارتباطی را با پسر جوان به دست آورده است. پس شاید خط بطلانی بر تمثیل غار افلاطون کشیده شده است؛ تمثیلی که حاصلش برتری داشتن صنعت بر هنر است. دکتر فیلم در غار زندگی می‌کند، اما این غار را از همان آغاز با تصویرگری‌اش بر دیوار، سرشار از روشنی امکان ارتباط ساخته است، در حالی که دیگران هیچ‌گونه امکانی برای برقراری ارتباط انسانی سالم باهم ندارند. آدم‌ها در رقابت بر سر منابع محدود طبیعی، برای رفع نیازهای غریزی چون خوردن و نوشیدن و تشکیل خانواده، بر هم سلطه‌ می‌یابند و به هم خصومت می‌ورزند. اما دکتر، مرتبه بالاتری از ارتباط انسانی را به رخ می‌کشد. او از جوان پرستاری می‌کند و او را پرورش می‌دهد و بتدریج راه و رسم بازگشت به تمدن و خروج از بدویت را به او می‌آموزد. او به پسر جوان می‌آموزد که با تنفس از دستگاه، قدرت حرف زدن پیدا کند. دستگاهی که این دو از اکسیژن آن استنشاق می‌کنند. نیاز به ارتباط انسانی از طریق زبان، از نظر میزان حیاتی بودن، با نیاز انسان به تنفس اکسیژن قیاس شده است که در جهان فیلم «آخرین نبرد» نایاب است. اصلا به همین خاطر، هیچ کدام از آدم‌های فیلم نامی ندارند و مجبور می‌شویم با ویژگی‌های سنی یا ظاهری آنها را از هم متمایز کنیم. (کسی هم که به او دکتر می‌گوییم، بیشتر به یک همه فن حریف می‌ماند). دنیای فیلم «آخرین نبرد» یک دنیای پسازبانی و همچون آینه‌ای است زنگاربسته در برابر دنیای پیشازبانی: انسان‌ها به زمانی بازگشته‌اند که نمی‌توانند با نام گذاشتن بر چیزها، آنها را متمایز کنند. چرا که بتدریج امکان استفاده از زبان را برای برقراری ارتباط از دست داده‌اند.

دکتر بتدریج آداب متمدن زیستن را به جوان می‌آموزد. مهم‌ترین نشانه آیینی است که دکتر به‌جا می‌آورد تا پسر بتدریج بتواند به یکی از معدود دخترانی که در این سرزمین باقی مانده، ابراز علاقه کند. آیینی که به نوعی خواستگاری شباهت دارد و برای اجرای آن، نیاز به مقدماتی محترمانه است. جوان باید بتدریج شایستگی خود را برای این ازدواج فرخنده ثابت کند؛ شایستگی این که می‌تواند نماینده بقای نسلی باشد که نیمه خیر جهان آینده را تضمین می‌کند. در مسیر این میل انسانی به بقای نسل آدمی روی زمین یک مانع بسیار بزرگ قرار دارد؛ یک مرد وحشی افسارگسیخته که در طول فیلم، شاهد تلاش او برای نفوذ در مقر دکتر و از بین بردن وی و دختری هستیم که در پناه خود گرفته است. این مرد وحشی عزمش را جزم کرده تا جلوی دوام و بقای نسل نیمه خیر بشریت را روی زمین بگیرد. از دلیل میل افسارگسیخته مرد وحشی هیچ‌گاه آگاه نمی‌شویم و فقط حدس و گمانی می‌توان زد. شاید قریب‌ترین حدس به یقین آن باشد که او تمام منابع باقی‌مانده روی زمین را تنها برای گسترش شر می‌خواهد. او هیچ کاری با آن مرد تبهکار سلطه‌گر ندارد و تنها در پی نابودی دکتر و کسانی است که او در پناهشان گرفته است. البته خیلی هم عجیب نیست. تمام آنان که در طول قرن‌ها به انگیزه کسب منفعت شخصی یا گروهی به ویرانی و تباهی دنیای دیگران روی آورده‌اند، دیوانگانی وحشی بوده‌اند که آب در هاون می‌کوبیده‌اند. آنان متوجه نبوده‌اند منابع و منافعی که تباه کرده‌اند، در واقع متعلق به خود آنان بوده است.

«آخرین نبرد»، اولین فیلم لوک بسون و شرحی بر فیلم کوتاه وی با نام «قبل از آخرین» است که نوید تولد یک کارگردان بزرگ دیگر را به سینمای جهان داد؛ فیلمسازی که بعدها حتی او را اسپیلبرگ فرانسه نامیدند، اما بسون نتوانست یا نخواست از محبوبیتی که «آخرین نبرد» برایش به ارمغان آورده، بیشترین بهره را ببرد. تنها «لئون» حرفه‌ای (1995) بود که بسون را یک بار دیگر در حد «آخرین نبرد» مطرح کرد. «نیکیتا» و «ژاندارک» و «عنصر پنجم»، در خوشبینانه‌ترین تحلیل‌ها، فیلم‌های خوب و خوش‌ساختی بودند. بگذریم از فیلمنامه‌های کم‌ارزشی که بسون در مدت کوتاهی فیلمنامه‌شان را می‌نوشت و تولیدشان می‌کرد، مثل مجموعه فیلم‌های «تاکسی» و... کم نبوده‌اند استعدادهای بزرگی که با جذبه پول و شهرت دنیای سینما، خود را هدر داده‌اند. شاید لوک بسون نیز یکی از آنها باشد.

محمد هاشمی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها