برای شهید مهدی دشتبان‌زاده از شهدای صنعت موشکی ایران

یاور پدر موشکی ایران

تهران، میدان خراسان، نزدیک کارخانه برق زیر چراغانی‌های همیشه روشن خیابان، روز آخر اسفند سال ۴۲همان سالی که امام خمینی گفتند«سربازان من در گهواره‌ هستند» زنی باردار صبح روز جمعه از کنار جوی آب منتهی به کارخانه یخ عبور کرد. تمام استخوان‌هایش به درد آمده بود.
تهران، میدان خراسان، نزدیک کارخانه برق زیر چراغانی‌های همیشه روشن خیابان، روز آخر اسفند سال ۴۲همان سالی که امام خمینی گفتند«سربازان من در گهواره‌ هستند» زنی باردار صبح روز جمعه از کنار جوی آب منتهی به کارخانه یخ عبور کرد. تمام استخوان‌هایش به درد آمده بود.
کد خبر: ۱۵۰۸۸۵۵
نویسنده زهرا شکراللهی - گروه دفاع مقدس
 
صدای اذان ظهر از مسجد لرزاده در سرتاسر محل پاشیده شد. زن از کنار مسجد گذشت. به نفس‌نفس زدن و تقلا افتاد. اذان ظهر به مغرب نرسید که مهدی، در محله کاردرست‌های تهران به‌دنیا آمد. پدرش (حسین) از زیر چراغ‌های روشن کارخانه برق تا خانه دویده بود تا اذان به‌دنیا آمدن پسرش را روی بام خانه بلند اقامه کند. این رسم مردان ایران است که سر به آسمان دارند.  
 
نیروی بهداری 
مهدی بین همین کوچه پس‌کوچه‌های میدان خراسان قد کشید. داستان‌های طیب حاج‌رضایی، حر انقلاب را می‌شنید. زمزمه‌های انقلاب و اعلامیه‌ها در گوش مهدی بود. کودکی‌اش با انقلاب و مجاهدت‌ اهل محله سپری شد. تظاهرات‌ روزبه‌روز و لحظه به لحظه از میدان خراسان به همه میدان‌ها را می‌دید. انقلاب شد. مهدی استخوان ترکاند. روزی که صدام به ایران حمله کرد کشور قدم در راه دفاع از حیثیت و غیرت گذاشت. رشته تحصیلی مهدی در دبیرستان ریاضی فیزیک بود. روزی دوستش از سر کلاس درس رهسپار جنگ شد و بعد ازچند ماه خبر شهادتش درمحله پیچید. مهدی دیگر طاقت نیاورد. به‌عنوان نیروی بهداری به بچه‌های لشکر۲۷محمد رسول‌الله تهران پیوست. تمام ظرفیت‌های یک پرستار دقیق برای رزمندگان را داشت. سرم را به دقت داخل رگ مجروحین خالی می‌کرد. شب‌های موشکباران و صدای آژیر تهران برایش قصه‌هایی تمام‌نشدنی بود. هر وقت حریم آسمان ایران شکسته می‌شد مهدی دیگر خون خونش را می‌خورد.  
 
نیروی پاکار ساخت موشک 
سال‌های آخر جنگ بود. به هم‌محله‌ای‌هایش خبر داد. موشک «مشک» با برد ۱۳۰کیلومتر مرزها را پیمود و در دل عراق به زمین نشست. همین خبر برای بچه‌های درس‌خوان بسیجی کافی بود تا با تمام شدن جنگ به نیروی هوافضا بپیوندند و فکر ساختن موشک و ساخت پدافند برایشان از حل مسأله ریاضی جبر و هندسه مهم‌تر باشد. مهدی دشتبان‌زاده پا‌به‌پای حسن طهرانی‌مقدم، علی کنگرانی و سیدرضا میرحسینی و... در راه رسیدن به سکوی پرتاب موشک، ساخت موشک قدم برمی‌داشتند. دیگر مهدی نیروی پاکار و کاردرست ساخت موشک شده بود.  
 
پادگان بیدگنه 
حاج‌احمد کاظمی بعد از جنگ فرمانده هوافضا بود. همراه حاج حسن طهرانی‌مقدم در تدارک ساخت موشک بودند. گروه مهدی و حاج حسن پادگان بیدگنه را محل کار قرار دادند. یک روز طراحی بال و بالچه موشک به‌عهده‌شان بود‌، یک روز ساخت کلاهک و روز دیگر برای مهندسی معکوس موشک و پدافند که از روسیه خریداری کرده بودند. گروه پا را فراتر گذاشت و موشک‌های آمریکایی را به کارزار مهندسی معکوس کشاند.  
 
یادگاری در گوش 
یکی از روزهای سال ۸۴ مهدی در حال بررسی بود. خودکار بیک را پشت گوشش گذاشت. چندقدمی که از موشک فاصله گرفت موتور موشک ترکید. چنان صدایی در سر مهدی پیچید که انگار موتور سکوت برای همیشه در گوشش خاموش شد. صدای موج و انفجار یار و همراهش شد. همیشه گوشش از صدای موج انفجار پر بود. صدای وزوز زیر گوشش به یادگار ماند. دیگر نمی‌توانست به صدای باد، آواز پرندگان یا چک‌چک باران گوش فرا دهد.  
 
سوره یوسف 
گذشت تا گروه فهمید سوخت موشک باید جامد باشد. کارهای جابه‌جایی سوخت مایع به جامد انجام شد. به روز تست و برداشت حاصل چند سال کار نزدیک می‌شدند. مهدی و علی کنگرانی داخل دفتر پادگان شهید مدرس کرج نشسته بودند. با هم در حال شور و مشورت بودند که شنبه تست موشک را انجام بدهند یا چهارشنبه. علی کنگرانی خندید و گفت: «به رئیس بزرگ زنگ می‌زنم.» گوشی را برداشت. شماره حاج حسن را گرفت: «حاجی جان! شنبه تست باشه یا چهارشنبه؟» حاج حسن ازآن طرف خط گفت:«کاررا به استخاره کشوندید!»مهدی لبخندی پهن و پرانرژی زد.سرش راچسباند به گوشی. حاج حسن از آن طرف خط با صدای پر از گرما گفت: «سوره یوسف اومده. بذارید برای روز شنبه. هرچه زودتر بهتر.» مهدی از جایش بلند شد و گفت: «إِذْ قَالَ یوسُفُ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیتُ أَحَدَ عَشَرَ کوْکبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیتُهُمْ لِی سَاجِدِین».  
ظهر ۲۱ آبان 
شنبه بیست و یک آبان سال۱۳۹۰ کرج پادگان شهید مدرس، آفتاب آبان‌ماه در حال تافتن بود. هنوز مهدی در کنار بچه‌هایی که لباس سوختگیری موشک به تن داشتند ایستاده بود. روبه حاج حسن کرد وگفت:«حاجی برم دفتر وبرگردم.»تمام محوطه‌ پادگان را دوید. انگار همان پسر بازیگوش کوچه پس‌کوچه‌های میدان خراسان بود. صدای الله‌اکبر اذان مسجد جامع بیدگنه به‌گوش می‌رسید. مهدی نفس‌نفس می‌زد. صدای خش‌خش ریز انفجار زیر گوشش بیداد می‌کرد. «اشهد ان لا‌اله الا الله». صدای آژیر موشکباران سال‌های جنگ زیر گوشش جان گرفت. باز دوید.عرق روی سر و صورتش رد انداخته بود.به دفتر رسید. صدای زنگ گوشی‌اش بلند بود. پسرش سجاد تماس گرفته بود. نفس‌نفس‌هایش را سروسامان داد: «کارت حل شد. مراقب مادرت باش.» تلفن را قطع کرد. بیقرار برگشت در سوله کنار حاج حسن و علی کنگرانی.هنگامه جابه‌جایی سوخت موشک رسید. شهر کرج لرزید. همه نگاه‌های شهر به‌سمت پادگان لغزید. حجم عظیم دود آتش به هوا برخاست. ستون‌های شهری لرزیدند. تکه‌های آهن، سنگ و آجر به آسمان پرتاب شد. ریزریز شدند و روی زمین پاشیده شدند.دیگر زمانه تن در برابر موشک به اتمام رسید. روزی که موشک‌های بالستیک قاره‌پیما با سرعت ۵۵۰۰کیلومتر آسمان ایران را شکافتند و در دل تل‌آویو به زمین نشستند، دیگر مهدی و حاج حسن نبودند اما بچه‌های سرزمین ایران دل به آسمان بسته بودند. نگاه تحسین‌آمیز را بدرقه گروه شهدای موشکی ایران کردند. این است سرنوشت مردان سرزمین ایران. 

سجاد، سبحان و محمدحسین
سردار شهید مهدی دشتبان‌‌زاده متولد ۳۰‌اسفند ۱۳۴۲ بود. او در۲۵سالگی با همسر۱۷ساله‌اش ازدواج کرد.ثمره این ازدواج‌ سه پسر به نام‌های سجاد‌ متولد سال۷۰، سبحان؛ متولد سال۷۵ و محمدحسین؛ متولد سال۸۱ هستند.سردار شهید مهدی دشتبان‌‌زاده پس ازپایان جنگ تحمیلی به استخدام وزارت دفاع درآمد.با تشکیل جهاد خودکفایی سپاه ازهمراهان سردار شهیدحسن طهرانی‌مقدم شد و دراین میان فرماندهی پادگان مدرس به او واگذار شد و نهایتا بعد از سال‌ها کار جهادی در عرصه دفاع موشکی و اقتدار جمهوری اسلامی در مسأله دفاعی همراه ۳۸نفر دیگر از همرزمانش در جهادخودکفایی سپاه از جمله سردار شهید طهرانی‌مقدم طی انفجاری در پادگان مدرس روز ۲۱آبان ماه سال ۹۰ به شهادت رسید.  
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها