گفت‌وگو با تیا آب‌رت‌ جوان‌ترین برنده جایزه اورنج

شخصیت‌هایم را باید عمیقا بشناسم

سال گذشته وقتی مجله «نیویورکر» فهرست 20 نویسنده زیر 40 سال را در ویژه‌نامه سالانه داستان خود منتشر کرد، «تیا آب‌رت» (Tea Obreht) نویسنده صرب با 24 سال سن، جوان‌ترین عضو فهرست مزبور بود.
کد خبر: ۴۰۹۹۴۳

داستان کوتاهی از او به نام «خنده» در حالی در مجله معتبر «آتلانتیک» چاپ شد که 23 سال بیشتر نداشت و او اکنون در 25 سالگی جایزه معتبر «اورنج» (پرتقال) را برای نوشتن رمان «همسر ببر» از آن خود می‌کند تا لقب جوان‌ترین برنده تاریخ این جایزه ‌ را نیز به خود اختصاص دهد. آب‌رت در مصاحبه‌های مختلف از «گابریل گارسیا مارکز» نویسنده مشهور کلمبیایی، به عنوان الگوی خود در نویسندگی یاد کرده است.

در رمان «همسر ببر» چند لایه داستان وجود دارد. انگار که شما مصالح داستانی مازاد آورده بودید! آیا مصالح داستانی‌ای بوده که بخواهید از آن چشم‌پوشی کنید؟ اگر جواب مثبت است، چگونه تصمیم گرفتید کدام مصالح داستانی را در رمان بیاورید و کدام را کنار بگذارید؟

یک‌سری خطوط داستانی بوده که من در نهایت آنها را کنار گذاشتم. ولی فکر کنم 3 خط داستانی اصلی که هر کدام برای خودشان یک ایده داستانی جداگانه بودند (ایده «همسر ببر» در اصل داستانی بود که برای یک کارگاه داستان‌نویسی نوشته بودم؛ داستان «مرد نامیرا» را مدت‌هاست که دارم در ذهنم می‌پرورانم؛ داستان دوران کودکی درباره یک راوی و پدربزرگش هم یک ایده داستانی دیگر بوده) و این سه خط داستانی به طور تدریجی در کنار هم قرار گرفتند. البته لحظه‌ای بود که به ذهنم رسید آزمایش بکنم و ببینم این سه خط داستانی با هم جفت و جور هستند یا نه و دیدم که این ایده‌های داستانی هماهنگی بسیار عالی‌ای با هم دارند. هماهنگی این سه خط داستانی باعث شد که من هم بتوانم نوشتن داستانم را ادامه بدهم. یک اتفاق دیگر هم در ضمن نوشتن این رمان افتاد و آن این که شخصیت‌های دیگری را هم معرفی کردم؛ مثلا، به طور اخص در مورد شخصیت «لوکا» باید بگویم که اگر همین‌طور الکی از او یک شخصیت خلافکار می‌ساختم خیلی متقلبانه به نظر می‌رسید، بنابراین داستان این شخصیت را همین جوری به صورت یک تجربه آزمایی برای خودم نوشتم، تا به این شکل بتوانم این شخصیت را بهتر بشناسم و داستان هم در جای خودش نشست. داستان شخصیت‌های «داریسا» و «داروفروش» هم به همین صورت شکل گرفت.

آیا شما این کار ‌ را اغلب انجام می‌دهید؛ یعنی برای یک شخصیت، یک داستان پس‌زمینه‌ای کامل می‌نویسید؟

بستگی به آن شخصیت دارد. این اولین رمان است، بنابراین همه چیز آن تجربه‌ای برای یاد گرفتن بود. نمی‌دانم این شیوه کار کردن برای یک کتاب دیگر جواب می‌دهد یا نه و اگر هم برای شخصیت‌های داستانی‌ام پس‌زمینه بنویسم نمی‌دانم به داستان اصلی راه پیدا می‌کنند یا نه. به نظرم این کار در غیر این صورت فقط به یک فرمول تبدیل می‌شود که (با خنده) چیز ترسناکی است. ولی من نیاز دارم که یک شخصیت داستانی را خیلی عمیق‌تر از آنچه که چارچوب داستان به من اجازه می‌دهد، بشناسم و به همین دلیل یک شرح مختصر و سریع از آن شخصیت روی کاغذ می‌نویسم. برای مثال برای داستان‌های کوتاهی که نوشته‌ام برای یک‌سری شخصیت‌های خاص پس‌زمینه تهیه کرده بودم، ولی در نسخه نهایی داستان حضور نداشتند و برای داستان کاملا بی‌اهمیت بودند، ولی این شخصیت‌ها به من کمک می‌کنند بفهمم که کار‌ها توسط شخصیت‌ها در چه زمانی باید انجام شود.

گفتید که نمی‌خواستید شخصیت لوکا یک خلافکار باشد، چرا این تصمیم را گرفتید؟

تیا آب‌رت: گرفتن یک جایزه معتبر ادبی در 25 سالگی اگر چه خیلی دلچسب است‌ اما دوست ندارم دائم از من به عنوان جوان ترین نویسنده برنده جایزه اورنج نام ببرند

به هیچ وجه دوست نداشتم این شخصیت، خلافکار باشد چون کار خیلی فرمولی می‌شد و خیلی راحت همه می‌گفتند: «خب این آدم، آدم بَده داستان است.» در نسخه پیش‌نویس اولیه هیچ پس‌زمینه‌ای برای او وجود نداشت و او فقط آدمی بود که همسرش را کتک می‌زد و قصاب بسیار نفرت‌انگیزی بود. من سال‌ها قبل یک داستان کوتاه نوشته بودم و یکی از استادان کارگاه نویسندگی وقتی آن را خواند به من گفت: «تو در این داستان یک شخصیت خلافکار داری و برایش اسم هم گذاشته‌ای‌«ورم وود» یا چیزی مثل این، ولی خیلی به این شخصیت پرداخته‌ای.» در مورد این رمان خیلی عصبی شدم از این که دیدم دارم در مورد لوکا هم همین کار را تکرار می‌کنم؛ می‌خواستم به این شخصیت عمق بیشتری بدهم و از او شخصیت پیچیده‌ای بسازم.

چرا ‌ داستان را از نگاه «ناتالیا» روایت‌کردید؟

بخشی از این قضیه مربوط به چیزی بود که در زندگی‌ام جریان داشت. داشتم تلاش می‌کردم که با فوت پدربزرگم کنار بیایم.

پدربزرگ شما همان استفان است که کتاب را به او تقدیم کرده‌اید؟

بله. من با مرگ پدربزرگم درگیر بودم؛ چیزی که خیلی در زندگی خودم به آن فکر می‌کنم این است که ما چگونه عزیزان مان را تکریم می‌کنیم، مخصوصا عزیزانی را که به نسل‌های قبلی تعلق دارند و این که وقتی کسی می‌میرد چگونه به یک معما تبدیل می‌شود.

شما نوشتن را از سن خیلی پایین شروع کردید. فکر کنم جایی خواندم که به خاطر دارید که اولین داستان کوتاهتان را در 8 سالگی نوشتید. آیا از این که مردم در مورد سن و سالتان صحبت کنند، خسته شده‌اید؟ یا از این که جوان‌ترین نابغه دنیای ادبیات هستید، انگیزه زیادی پیدا می‌کنید؟

این قضیه خیلی دلچسب است. اگرچه رخ دادن این اتفاقات در این سن برای من مثل یک وضعیت سوررئال است، اما دوست ندارم دائم از من به عنوان جوان ترین نویسنده نام ببرند. از نظر شخصی، من مدت‌های طولانی است که مشغول نویسندگی هستم، ولی در عین حال هم می‌دانم که جوانم. ولی مدت‌های زیادی را به نوشتن گذرانده‌ام. بنابراین در حالی که همه این اتفاقات ناگهانی به نظر می‌رسد، ولی این چنین نیست چون من خود نوشتن را ناگهانی شروع کردم و همه این اتفاقات خود به خود رخ داد. ولی خب، در عین حال، من هم دارم بزرگ‌تر می‌شوم و سرانجام دیگر به من لقب «جوان‌ترین» را نخواهند داد. (می‌خندد)

مجله رامپوس
مترجم: فرشید عطایی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها