دختر و پسر تفاوت زیادی دارند چه از نظر جسمی چه روحی .حالا منظورم روحیه. از همون کوچیکی تفاوت دختر و پسر مشخصه. اینو کسی مثل من که هر دوتاشو داره خوب می‌فهمه. مثلا همین «راضیه»ی ما تقریبا از یک سالگی رو لباس‌هاش حساس بود.
کد خبر: ۳۵۹۵۴۴

خودش دوست داشت انتخاب کنه چی بپوشه. اما «محمدجواد» این‌طوری نبود. البته این روزها که مدرسه‌ای شده اونم به ظاهرش بیشتر اهمیت می‌ده، ولی هرکاری تو این زمینه کنه به پای راضیه نمی‌رسه.

تو فامیل، منو چند تا دختر و پسر دیگه تقریبا با هم بزرگ شدیم و اختلاف سنی خیلی کمی با هم داشتیم. بیشتر وقتا مشق‌هامون رو با هم می‌نوشتیم. (یاد قدیما به خیر که رفت و آمد خیلی بیشتر از حالا بود و بچه‌ها فامیلا رو زود به زود می‌دیدن و اجتماعی‌تر بودن.)

یادمه اون موقعا دفتر مشق خودم و دخترخالم و دخترعموم رو با دفتر مشق پسرای فامیل مقایسه می‌کردم. خیلی فرق داشت. از جلد کردن و گل و بلبل کشیدن گرفته تا قشنگی خط. ما دخترا برا نوشتن از چند رنگ استفاده می‌کردیم، اما پسرا خیلی ساده تکالیفشونو انجام می‌دادن.

دخترا کلا به زیبایی خیلی اهمیت می‌دن. حتی وقتی ابتدایی هم بودیم بعضی از دخترا وقتی ساعت مدرسه تموم می‌شد و زنگ می‌خورد مثل تیر می‌رفتن دستشویی، دستشونو با آب خیس می‌کردن و چند شیوید بیرون زده از مقنعه‌شونو صاف می‌کردن. نمی‌دونم مداد گلی رو یادتونه یا نه. اونم واسه خودش عالمی داشت. بعضی از دخترام مدادگلی شونو خیس می‌کردن و با رنگش لب و لپشونو...

تابستون امسال هم مثل سال گذشته با همسرم رفته بودیم تبلیغ. اونجا دو سری کلاس گذاشتم. یه سری برای دانش‌آموزا و دانشجوها یه سری هم برای بچه‌های طلاب. ایشاالله سر فرصت از خاطراتم براتون می‌گم.

تو کلاس‌هایی که برای بچه‌های طلبه‌ها داشتم با یه دختر کوچولویی آشنا شدم به اسم طاهره. ماشاءالله خیلی خوشگل بود. منم از خدا خواسته اونو مدل عکاسی پرترم قرار داده بودم و چپ و راست ازش عکس می‌گرفتم. یه سریش رو تو فتوبلاگم و سایت‌های عکاسی که عضوم گذاشتم، یه سریش رو هم کم‌کم با فتوشاپ روش کار می‌کنم و می‌ذارم.

طاهره تقریبا هم سن و سال راضیه بود (البته یه کم بزرگ‌تره) و همبازی خوبی واسه هم بودن. یه روز طاهره اومد اتاق ما تا با دخترم بازی کنه. دیدم یه ماژیک قرمز دستشه. گفتم:«طاهره جان! برا چی این ماژیک رو دستت گرفتی؟» گفت: «چند وقت پیشا مامانم ناخونامو لاک زده بود حالا دور و برش یکم پاک شده. منم که لاکمو با خودم نیاوردم اینجوریم که قشنگ نیست. دیدم بابام ماژیک قرمز داره تو وسایلش برداشتم که جاهای که پاک شده رو رنگ کنم.»

انقدر خندم گرفته بود که نگو. فکر کردم شاید شما خوشتون بیاد. جلدی پریدم دوربینمو برداشتمو تو اون حال و هوا چند تا عکس ازش گرفتم. در حال عکس گرفتن بودم که دیدم داره مچشو به راضیه نشون میده. دقیق شدم دیدم عکس یه ساعتو کشیده. گفتم: «این دیگه چیه طاهره جان؟» گفت: «خاله، ساعتمم با خودم نیاوردم اینجا. دلم براش تنگ شده بود به خواهرم گفتم عکسشو رو دستم بکشه. ببین چه خوشگله.»

ماشاءالله به این دخترا. حتما شنیدین که می‌گن: «زن آیینه جمال خداونده» خداجونم! جمالتو عشقه! ازت ممنونم که بهم دختر دادی. دختر داشتن خیلی خوبه. خیلی.

دیروز روز دختر بود. اولین روسری رو برای راضیه خریدم. یه پارچه چارگوش کوچولو با کلی گلای رنگارنگ. دست به دامن حضرت معصومه شدم. گفتم: «خانوم! امروز روز قشنگیه چون تو دختر پاک و آسمونی توش به دنیا اومدی. روم سیاهه تو هم می‌دونی. اما دامن تو پاکه پاکه. دستم به دامنت. هرچی به خودم نگاه می‌کنم سرمایه‌ای نمی‌بینم که برای تربیت دخترم به اون امیدوار باشم. ولی به شما و کرمتون خیلی خیلی امیدوارم. ناامیدم نکن. این روسری رو تو روز تولدت براش خریدم و به ضریحت معطرش می‌کنم. خودت عفت و پاکی رو همیشه سایه دخترم کن. دوستت دارم اگرچه روسیاهم. دوستت دارم...»

وبلاگ گل دختر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها