گفتگوی ایادی با نقاش یک گوش

می‌خوام دماغمو عمل ‌کنم

این هفته تب هنری ایادی مشت بر دهان خورده، بدجور گریبانگیرش شد. به خاطر همین از بین این همه آدمی که می‌توانست سراغش برود، مستقیم رفت سراغ ونسان ونگوگ. ما که نفهمیدیم چرا و چه جوری. شما مصاحبه را بخوانید شاید فهمیدید!!
کد خبر: ۳۵۵۰۸۲

ایادی: به به، ونسان جون! چطوری یا نه؟

ونگوگ: ببخشید ایادی دستم خونیه نمی‌تونم باهات دست بدم.

ایادی: چرا؟ مگه داشتی چی کار می‌کردی؟

ونگوگ: هیچی، با خودم به این نتیجه رسیدم که اون یکی گوشم رو هم باید ببرم.

ایادی وحشت زده: گوشت رو؟ بریدی؟ بابا بی‌خیال، آخه تو کی می‌خوای دست از این دیوونه بازی‌ها برداری؟

ونگوگ: آخه اینجا هم کسی نقاشی‌های منو تحویل نمی‌گیره.

ایادی: یعنی چی تحویل نمی‌گیره؟ آخه اون گوش بیچاره‌ات چه گناهی کرده؟ بابا تو چرا هی گیر میدی به گوش‌هات.

ونگوگ: خودت رو بذار جای من ایادی.

ایادی: به جان خودم اگه بذارم. مگه دیوونه‌ام.

ونگوگ: حالا یه دقیقه بذار.

ایادی: جون خودم نمیشه.

ونگوگ: میگم بذار.

ایادی: اصرار نکن.

ونگوگ: بابا مرد حسابی میگم مثلا خودت رو بذار جای من. چرا همه چی رو جدی می‌گیری؟

ایادی: آهاااااان مثلا... خب بگو.

ونگوگ: گذاشتی یا نه؟

ایادی: آره بابا گذاشتم.

ونگوگ: فکر کن که یک عمر نقاشی می‌کشی، هیچ کس بهش نگاه نمی‌کنه. همه مسخره ات می‌کنند. همه بهت میگن دیوونه بعد همچین که سرت رو می‌ذاری زمین یک دفعه می‌بینی ای بابا، نقاشی‌هات رو 100 میلیون می‌خرند. اصلا برای داشتنش حاضرند آدم بکشن. تو باشی گوشت رو نمی‌بری؟

ایادی: چرا... اون چاقوت رو بده ببینم.

ونگوگ: چاقو می‌خوای چی کار؟

ایادی: می‌خوام دماغم رو ببرم.

ونگوگ: دماغت رو واسه چی؟

ایادی: خب بابا من با این دماغم مشکل دارم با گوشام که مشکل ندارم. با یه تیر
دو نشون می‌زنم. هم به نشانه اعتراض می‌زنم خودم رو ناقص می‌کنم هم مجبور میشن این دماغم رو عمل کنند بلکه شاید از شکل فیل دربیایم و بشم شکل آدمیزاد.
همین جوری‌اش که پول نداریم بریم دماغ عمل کنیم که.

ونگوگ: به نظرم تو هر چی از این دماغ ببری باز چیزی عوض نمیشه.

ایادی: راست میگی؟

ونگوگ: دروغم چیه.

ایادی: ای بابا... خب پس حالا چی کار کنم؟ اعتراضم نمی‌تونیم بکنیم. انصافا این زندگیه ما داریم؟

ونگوگ: حالا این حرفا رو بی‌خیال. می‌بینی من چه زجری دارم می‌کشم؟

ایادی: آره بابا می‌فهمم. خیال کردی چی؟ منم مثل تو. اصلا سرنوشت نوابغ همینه دیگه.

ونگوگ: متوجه منظورت نمیشم.

ایادی: متوجه شدن نمی‌خواد. الان این مصاحبه‌های منو هی مسخره می‌کنن. هی دست می‌اندازن منو. هی میگن ایادی توهمی و از این حرف‌ها... ولی وقتی بمیرم بر می‌دارن این مصاحبه‌های منو کتاب می‌کنند. برام بزرگداشت می‌گیرن. به عنوان خلاق‌ترین آدم خیالاتی قرن شناخته میشم... خودم می‌دونم... ولی چه فایده؟ الان باید قدرم رو بدونند که نمی‌دونن دیگه.

ونگوگ: بی‌خیااااال بابا این نقاشی‌های من باز یه چیزی داشت، مصاحبه‌های تو که...

ایادی: می‌زنم چشم و چارت رو در میارم ها... حرف زیادی نزن.

ونگوگ: خب دروغ نمیگم که.

ایادی: اصلا می‌دونی هر بلایی که در زندگی سرت آوردن حقت بوده. فهمیدی؟

ونگوگ: این طرز برخورد با یه هنرمند اصلا درست نیست.

ایادی: اه؟ طرز برخورد تو با یه آدم خلاق درسته؟ نه... می‌خوام بدونم درسته؟

ونگوگ: من خیلی تنهام ایادی. اینجا هم تنهام. هیچ کس منو درک نمی‌کنه. هی بهشون میگم یه گل آفتابگردونی چیزی بدین من نقاشی‌اش کنم. هیچ کس نمیگه با کی هستی. کاش تو هر چه زودتر می‌اومدی پیش من تا من از تنهایی در بیام. به هر حال تو هم مثل من سختی کشیده هستی. تورو هم کسی درک نکرد. هر چند من فکر می‌کنم چیزی برای درک کردن در مورد تو وجود نداره ولی به هرحال باز هم من و توییم که حرف‌های همدیگه رو می‌فهمیم.

ایادی: می‌زنم حالا داغونش می‌کنما...

ونگوگ: بلند شو هر چه زودتر بیا پیش من ایادی. اون دنیا واسه من و تو جا نداره. اصلا بذار به عزرائیل بگم همین امشب بیاد سراغت. تو هم خسته شدی دوست تنهای من....

ایادی: آهای... چی داری واسه خودت بلغور می‌کنی؟ عزرائیل کیه؟ چیه؟ بابا حالا ما یه چیزی گفتیم تو چرا باورت میشه؟ اتفاقا توی این دنیا خیلی هم به من خوش می‌گذره. بچه‌ها برام نامه می‌نویسن. مثل من دست به مصاحبه‌های رنگارنگ می‌زنند. اصلا من خیلی هم از وضعیت خودم راضی هستم. جون مادرت بی خیال شو.

ونگوگ: نه ایادی. من می‌دونم که این حرفارو واسه دل خوشکنک می‌زنی. من می‌دونم تو چقدر تنهایی. عزرائیل... عزرائیل جان... بیا یه لحظه...

ایادی: آقا بی‌خیال... بابا من نه آدم خلاقی‌ام نه آدم تنهایی‌ام. ای بابا چه گرفتاری شدیم. آخر سر، ما جونمون رو سر این مصاحبه‌ها می‌ذاریم. بی‌خیال آقا جان نمی‌خوام بیام پیشت. نمی‌خوام...

ونگوگ: صبر کن ایادی. تا امشب فقط صبر کن... دیگه از تنهایی در میای. دیگه هیچ‌کس نیست که اذیتت کنه، دیگه...

ایادی: آقا بده من اون تفنگو تا یه گلوله بزنم به این بابا راحت بشیم.. گرفتاری شدیم ها...

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها