دلتورو برای روایت، یک ساختار سهبخشی انتخاب کرده است: بخش قطبی، داستان ویکتور و داستان مخلوق. این تقسیمبندی امکان نمایش دیدگاههای موازی و تضاد روانی شخصیتها را فراهم میکند. بخش قطبی به صحنههای آغازین و پایانی در مناظر یخزده و قطبی اشاره دارد که ویکتور توسط خدمه کشتی نجات مییابد و مخلوق نیز در همین محیط سرد و یخزده ظاهر میشود. این صحنهها تنهایی و طرد مخلوق و بحران اخلاقی ویکتور را بازنمایی میکنند. قاببندی از پایین، حرکت آرام دوربین و رنگهای سرد باعث میشود مخاطب همدلی با مخلوق پیدا کند و تراژدی روانی او ملموس شود. بخش ویکتور بر غرور، وسواس و مسئولیتناپذیری او تمرکز دارد و بخش مخلوق، با فضاهای باز، تضاد میان آزادی ظاهری و طرد اجتماعی را به تصویر میکشد. این ساختار یک دیالکتیک بصری و روانی ایجاد میکند که پیام اخلاقی فیلم، یعنی مسئولیت و پیامد خلق را تقویت میکند.
در صحنه آغازین قطبی، مخلوق در میان مناظر یخزده و باد سرد قرار دارد. دوربین با حرکات نرم و قاببندی از پایین، تجربه او از تنهایی و جدایی را به مخاطب منتقل میکند. رنگآمیزی سرد و انعکاس برف حس انزوا و طرد اجتماعی را تقویت میکند و سکوت محیطی همراه با موسیقی ملودیک آرام، همدلی مخاطب با مخلوق را شکل میدهد. این طراحی بصری باعث میشود مخلوق صرفا هیولا دیده نشود بلکه سوژهای روانمند و انسانی تجربه شود.
فضای بسته آزمایشگاه ویکتور با خطوط عمودی، سایههای سنگین و نور محدود، غرور و وسواس او را منتقل میکند. ابزارهای فلزی، سیمکشیها و شعلههای کوچک الکتریکی، حس ناپایداری و ولتاژ اخلاقی خلق را نشان میدهند. قاببندی نزدیک متمرکز بر چهره و حرکات بدن او، اضطراب و غرور علمیاش را برجسته میکند و تضاد مخلوق با محیط باز آشکار میشود.
بدن مخلوق، با بخیهها و وصلههای متعدد، تاریخچه خلق و پیامدهای اخلاقی را بازتاب میدهد. حرکت او همراه با قاببندی کلوزآپ و نورپردازی سرد، تجربه جهان از دید او را برای مخاطب ملموس میکند. هر حرکت بدن و زبان چهره مخلوق حامل بار عاطفی و روانی است و تضاد میان طرد و نیاز به تعلق را تقویت میکند.
ویکتور نهتنها یک دانشمند جاهطلب، بلکه فردی است که بهدلیل غرور و ناتوانی عاطفی، مسئولیت خلق مخلوق را نمیپذیرد. خلق مخلوق برای او عملی روانشناختی است؛ تلاشی برای بازسازی فقدان یا نقص عاطفی. مخلوق، با وجود ظاهر وصلهخورده، موجودی خودآگاه است و طرد اجتماعی و عدم پذیرش خالق، بحران وجودی و رشد هویت او را شکل میدهد. دلتورو نشان میدهد که طرد اجتماعی نه فقط انزوا بلکه سوگ وجودی و شکلگیری اخلاق فردی را بههمراه دارد.
موسیقی و صداگذاری نقشی کلیدی در انتقال حالت روانی دارند. سکوت محیطی، صدای باد، گامهای آهسته و صداهای صنعتی و طبیعی، همدلی و تنهایی مخلوق را تشدید میکنند. این انتخابها مخاطب را با مخلوق همراه میکند و عمق روانی تراژدی را قابل لمس میسازد. موسیقی ملودیک با ارجاعات گوتیک، حس حماسی، تراژدی و امید را همزمان منتقل میکند.
ساختار سهبخشی انتخاب شده نیز نقش مهمی در بازنمایی تمها دارد، امکان نمایش دیدگاههای موازی و تضاد روانی شخصیتها را فراهم میکند و پیام اخلاقی فیلم، مسئولیت و پیامد خلق را تقویت میکند. بخش قطبی تنهایی و جدایی مخلوق، بخش ویکتور غرور و وسواس علمی، و بخش مخلوق تضاد میان آزادی و طرد را نشان میدهد.
حرکات دوربین، کلوزآپها، نورپردازی سرد، سکوت و موسیقی ملودیک، طراحی بدن وصلهخورده و رنگهای ناهمگون باعث میشوند مخاطب تجربه جهان از دید مخلوق را درک کند و او را صرفا هیولا نبیند؛ همین امر باعث همدلی مخاطب با مخلوق شده است.
تغییرات داستانی شامل بازآفرینی روابط شخصیتها، صحنهها و پایان متفاوت است. این تغییرات وفاداری کامل به جزئیات رمان را کاهش دادهاند، اما تمرکز بیشتر روی پیام اخلاقی و روانشناختی فیلم، آن را مدرن و انسانیتر کرده و روح اصلی رمان شلی حفظ شده است.
میزانسن و قاببندی آزمایشگاه ویکتور فشار روانی و غرور او را نشان میدهد؛ فضاهای باز مخلوق، تضاد میان آزادی و طرد را انتقال میدهد و نورپردازی سرد و سایهها، همدلی و تراژدی را تقویت میکند. طراحی بدن مخلوق، بخیهها و وصلهها، تاریخچه اخلاقی و پیامد خلق را بازنمایی میکند.
آزمایشگاه ویکتور در کنار طراحی خشن و وصله خورده بریدن مخلوق، ساختاری بصری میسازد که غرور علمی، فشار روانی و پیامدهای اخلاقی آفرینش را برجسته میکند. در مقابل، فضاهای باز و نور پردازی سرد پیرامون مخلوق، تضاد میان آزادی بالقوه و طردشدگی را تقویت کرده و امکان همدلی تراژیک با او را فراهم میآورد.
درچنین بستری، فیلم پرسشی اگزیستانسیالیستی را در مرکز توجه قرار میدهد: اگر انسان حیاتی را خلق کند که هرگز امکان انتخابِ بودن نداشته است، آیا حق دارد از مسئولیت وجودی و اخلاقی آن بگریزد؟
آفرینش زمانی موجه است که با پذیرش کامل مسئولیت اخلاقی و وجودی همراه باشد. مخلوق با مساله معنای زیستی روبهرو میشود که بر تحمیل و رهاشدگی بنا شده و ویکتور با این حقیقت مواجه میشود که مقام خالق بدون تعهد اخلاقی، به بحران و فروپاشی شخصی میانجامد. دلتورو به شیوهای منسجم نشان میدهد که قدرت انسان در خلق، در غیاب مسئولیت، به رنج مخلوق و بحران اخلاقی خودِ خالق منتهی میشود. مخلوق در مقام تجسم آفرینش بدون تعهد، مرزهای قدرت و مسئولیت انسان را به چالش میکشد.
و، اما کلام آخر، فرانکشتاین دلتورو نمونهای برجسته از بازخوانی کلاسیک است که فرم، محتوا و روانشناسی شخصیتها را در هم میآمیزد و تجربه مخاطب از تراژدی، همدلی، مسئولیت، امید و محدودیت اخلاقی قدرت انسان را بهشکل سینمایی و حماسی منتقل میکند. این تحلیل نشان میدهد که اقتباس میتواند تغییرات داستانی داشته باشد و در عین حال روح و پیام اصلی رمان را زنده نگه دارد و با ابزارهای فرمالیستی، روانشناختی، موسیقیایی و فلسفی، تجربهای یکپارچه و قدرتمند ایجاد کند.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
فرمانده رزمایش ضدتروریسم «سهند۲۰۲۵» در گفتگوی اختصاصی با روزنامه «جامجم» مطرح کرد
در گفتوگوی «جامجم» با خالق اثر «وداع آخر» انجام شد
سفیر کشورمان در ترکیه در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد
هنرمندان در گفتوگو با «جامجم» از مؤلفههای هنری و فردی شخصیت زندهیاد ناصر مسعودی میگویند