از مرد جوان خواستم درباره ناپدید شدن همسر و دخترش بگوید که او مدعی شد؛ دیروز صبح همسرم و دخترم به خانه بهداشت محلهمان رفتند. من هم چند دقیقه بعدبه محل کارم رفتم. حوالی ظهر با تلفن همراه همسرم و همینطور تلفن خانه تماس گرفتم اما کسی جواب نداد. تصور کردم همسرم کارش طول کشیده است. عصرمادرزنم زنگ زدونگران بود. مینا به تلفنهای او هم جواب نداده بود. زودتر از محل کارم به خانه آمدم و اثری از همسر و دخترم نبودم. سابقه نداشت او این مدت مرا بیخبر بگذارد. به خانه دوست و آشنا سر زدم اما کسی از او خبر نداشت. به همین خاطر به کلانتری رفته، شکایت کردم و صبح گفتم به اداره آگاهی بیایم. شکایت را ثبت کرده و تحقیقات را آغاز کردم. از همان ابتدا حسی به من میگفت با پرونده جنایتی روبهرو هستم. اظهارات شاکی ظن من را به او قوی کرد و با بررسی ترددهایش متوجه شدم قبل از اینکه به پلیس آگاهی بیاید به حاشیه شهر رفته است. سراغش رفتم و درباره علت حضور در حاشیه شهر پرسیدم که ادعا کرد در آن منطقه امامزادهای است که گاهی همسرش به آنجا میرفته و برای یافتن مینا به آنجا سر زده است. بیش از یک ماه از ناپدید شدن مینا و دختر هفتسالهاش میگذشت اما ردی از آنها پیدا نکردم. شاکی نیز هر چند روز یک بار به اداره آگاهی میآمد و پیگیر پرونده میشد. یک روز صبح گزارش کشف اسکلتی در حاشیه شهر به من اعلام شد و راهی آنجا شدم. در بررسیهای اولیه مشخص شد که باران شب قبل، باعث شده بخشی از اسکلت انسانی از زیر خاک بیرون بیاید. کارگری هنگام رفتن به محل کارش با اسکلت روبهرو شده و موضوع را به پلیس گزارش کرده بود.
موهای بلند کنار اسکلت، حکایت از زن بودن مقتول داشت. جسد در میان پتویی پیچیده و در آنجا دفن شده بود. پزشک جنایی بعد از بررسی اسکلت به موضوعی هولناک اشاره کرد. در آن محل جسد یک زنی و یک دختربچه دفن شده بود. وقتی دکتر به این موضوع اشاره کرد، به یاد مینا و دخترش افتادم. با شوهرش تماس گرفتم و خواستم پتویی که اجساد در میان آن بود را بررسی کند که عنوان کرد تا به حال این پتو را در خانهشان ندیده بود. با دستور قضایی آزمایش دیانای انجام و هویت مینا و دخترش بهار شناسایی شد.سرنخی که در پرونده وجود داشت، محل کشف اجساد بود. جسد مادر و دختر درست در همان محلی پیدا شده بود که بهرام بعد از ناپدید شدن همسر و دخترش به آنجا رفته بود. باید سرنخهای دیگری علیه مرد جوان پیدا میکردیم تا نتواند اتهامش را انکار کند. سراغ خانه بهداشت رفتم و مشخص شد آن روز مینا و بهار به آنجا نرفته بودند. حتی دوربینهای مداربسته خروج آنها از خانه را ثبت نکرده بود. به بازرسی خانه پرداخته و متوجه شستن فرش یکی از اتاقها شدم. درباره علت آن پرسیدم که عنوان کرد یک شب پایش به لیوان شربت خورده و روی فرش ریخته، برای همین آن را شسته تا وقتی همسرش بازگشت، عصبانی نشود!
موضوع را با بازپرس جنایی شهر در میان گذاشتم و حکم قضایی برای دستگیری بهرام صادر شد. او پس از انتقال به پلیس آگاهی همان حرفهای قبل را تکرار کرد اما وقتی دید مدرکی برای اثبات ادعاهایش ندارد، لب به اعتراف گشود و به قتل همسر و دخترش اعتراف کرد و گفت: «من عاشق همسر و فرزندم بودم و تا قبل از این ماجرا حتی با صدای بلند هم با آنها حرف نزده بودم. شب حادثه مهمانی بودیم و وقتی به خانه آمدیم، مشغول تماشای تلویزیون بودم. همسرم هم قصد خوابیدن داشت که متوجه دعوای او با دخترم در آشپزخانه شدم. دخترم از یخچال آبمیوه برداشته بود و همسرم با او دعوا کرده بود. عصبانی شدم و به سمت همسرم رفتم و مشتی به سرش زدم که نقش بر زمین شد. دخترم با دیدن این صحنه سمت من آمد تا مانع کتک خوردن مادرش شود. با همان عصبانیت او را پرت کردم که سرش به دیوار برخورد کرد، نقش بر زمین شد و دیگر تکان نخورد. همسرم شروع به داد و فریاد کرد که جلوی دهانش را گرفتم که بعد از چند ثانیه بیحال روی زمین افتاد. به حیاط رفتم و وقتی بازگشتم، بهار نفس نمیکشید. همان ضربه باعث مرگش شده بود. همسرم هم بهسختی نفس میکشید. تیشهای برداشتم و با آن به سر مینا زدم تا راحت شود. تا صبح فردا صبر کردم. بعد جسدها را در میان کیسه پلاستیکی و پتو پیچیدم و داخل ماشین گذاشتم. به سمت بیرون شهر رفتم. در محلی بیابانی با شیاری روبهرو شده و جسدها را داخل آن انداختم و رویشان خاک ریختم. بعد به خانه آمده و لکههای خون را از روی دیوار و فرش پاک کردم. برای اینکه کسی به من شک نکند، ادعا کردم همسر و دخترم به خانه بهداشت رفتهاند و بازنگشتهاند.»
پس از اعتراف مرد سنگدل به این جنایت، با قرار قانونی به زندان منتقل شد. مردی که سالها با همسر و فرزندش رفتاری همراه با احترام و مهربانی داشت به خاطر یک لحظه عصبانیت، زن و فرزندش را به کام مرگ فرستاد و زندگیاش را نابود کرد.