هروقت صحبت از بچههای مسجد حضرت جوادالائمه(ع) شهر تهران میشود، نام گلعلی بابایی هم به گوش میخورد، اگر موافقید صحبت با شما را از نحوه آشنایی با این مسجد معروف آغاز کنیم.
موافقم! وقتی در سال ۱۳۴۸ بهدلیل شغل پدرم، از برار، روستای زادگاهم در حومه چالوس، به تهران مهاجرت کردیم، در خیابان ۱۳متری حاجیان، محله امامزاده عبدا...(ع)مستاجر و ساکن شدیم. حدود یک سال بعد، از آن محله جابهجا شدیم و به منزلی رفتیم که در نزدیکی مسجد جوادالائمه(ع)واقع شده بود. البته حوالی سالهای ۱۳۴۹و۱۳۵۰ هنوز مسجد شکل کاملی به خودش نگرفته بود، فقط زمین آن مشخص و با سقف و دیوارهای برزنتی حدود آن تعیین شده بود. در آن مقطع فقط یک سال، یعنی کلاس پنجم را در مدرسه مظفر امیری بهصورت روزانه خواندم. سپس بهدلیل وضعیت اقتصادی نامساعد خانواده، ابتدا در یک سپرسازی و بعدها در مغازه تراشکاری مشغول به کار شدم. در نتیجه با حضور در مدارس شبانه درسم را ادامه دادم. در همان ایام گاهی از سر کنجکاوی یا برای ادای فریضه نماز، سری به مسجد میزدم. از ۱۴اردیبهشت۱۳۵۴ عضو عادی کتابخانه مسجد جوادالائمه(ع) شدم. این اتفاق، یعنی گذران وقت در مسجد جوادالائمه(ع)، فرازی جدید از زندگی من و بچههای محل را که اهل مسجد بودند، رقم زد. ارتباط ما تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، یک ارتباط معمولی بود اما از سال ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۷ که دوران اوجگرفتن انقلاب مردم ایران بود، شکل و کیفیت دیگری پیدا کرد. بهویژه روزهای پایانی حکومت پهلوی و حمله به پادگانها که ما وارد پادگان جی شده بودیم. بعد هم پیروزی انقلاب و فروپاشی رژیم ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی روی داد.
از چه سالی وارد سپاه پاسداران شدید؟
نیمه دوم سال ۱۳۶۰ بود که برای عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ثبتنام کردم و از تیر ۱۳۶۱ عضو رسمی سپاه شدم. زمستان همان سال به منطقه جنگی جنوب اعزام و در زمره نیروهای لشکر۲۷ محمد رسول ا...(ص) درآمدم. از آن پس محل حضورم در گردانها سرپلی شده بود برای بچههای محل و مسجد که وقتی به جبهه اعزام میشدند، آنجاهمدیگر را پیدا میکردند. در واقع دورهمی دوستان و بچهمحلها شکل گرفته بود. همان ایام و طی عملیات والفجر مقدماتی، یکی دو تا از بچههای مسجد ازجمله محسن تقیزاده مفقودالاثر شد و من هم به دلیل اصابت تیر به پایم مجروح شدم و برای معالجه به تبریز اعزامم کردند. وقتی مجدد به جبهه برگشتم بهدلیل پارگی عصب سیاتیک پا قادر به انجام کارهای نظامی سنگین نبودم به همین دلیل فرمانده گردانی که در آنجا خدمت میکردم، یعنی برادر [شهید] عمران پستی که به عبدا...معروف بود، ازمن خواست تامسئول پرسنلی شوم که وظیفه جذب و تقسیم نیروها را بهعهده داشت. درحقیقت بعد از این اتفاق بود که چادر محل استقرار من، پاتوق بچههای مسجد در منطقه شد.
شهید حبیب غنیپور را بیشتر به دلیل برگزاری جشنوارهای ادبی که با نام او برگزار میشد میشناسیم، گویا شما با حبیب بچه محل و همسنگر بودهاید.
همین طوراست. شهید حبیب غنیپور از بچههای فعال کتابخانه مسجد جوادالائمه(ع) بود که چندبار به جبهه اعزام شده بود. حتی در مرحله دوم عملیات مسلم بن عقیل(ع) از ناحیه پا مجروح شده و عصب پای او آسیب جدی دیده بود. در سال ۶۳ هم از طرف آموزش و پرورش به اهواز اعزام شده بود. حبیب وقتی سال ۱۳۶۴ به عنوان نیروی عملیاتی به منطقه آمد، گردان ما یعنی مالک اشتر به لحاظ نیرویی تکمیل شده بود و حبیب نتوانست به بچههای مسجد که در گردان بودند، ملحق شود. این شد که از سر ناچاری به گردان مسلمبن عقیل(ع) رفت. حتی در دستنوشتههایش از این موضوع خیلی با حسرت یاد کرده است. البته در مرحله دوم عملیات، فرصتی ایجاد شد و من توانستم او را به گردان مالک اشتر بیاورم. حبیب وقتی به گردان مالک آمد، خیلی فعال بود. یادم هست، همیشه ضبط صوتی در دست داشت و با بچهها گفتوگو میکرد. هر جا هم زورش نمیرسید از من میخواست سفارش بکنم تا کار را پیش ببرد. حبیب عزیز ما، سرانجام شامگاه ۱۲اسفند ۱۳۶۵ در دشت شلمچه به یاران شهیدش ملحق شد. بعدها توفیق پیدا کردم کتاب «قلمی به رنگ خاک» که ویراستاری جدیدش با نام «به قلم سوگند» است را درباره آن رفیق شفیقم بنویسم.
چطور شد بهعنوان یک نویسنده ادبیات دفاعمقدس به زیرگونه ادبی یگاننویسی روی آوردید؟
جنگ که تمام شد، معاون فرهنگی لشکر ۲۷ محمد رسولا...(ص) شدم. این در حالی بود که هشت جلد دفترچه حاوی روزنوشتهای دوران حضورم در جبهه از زمستان ۱۳۶۱ تا بهار ۱۳۶۷ را دراختیار داشتم. معاون من شهید سعید جانبزرگی از عکاسان بنام جنگ بود که عکسهای او از حلبچه، یکی از تلخترین تصویرها و سند جنایات جنگی صدام است. سعید با ایثار و از جان گذشتگی از لحظات اولیه بمباران شیمیایی حلبچه عکسهای بدیعی گرفته و خودش هم شیمیایی شد. به همین دلیل هم بود که در ۲۲ تیرماه ۱۳۸۱ شهید شد. سعید دفترچههای من را به آقای مرتضی سرهنگی در حوزه هنری رساند. ایشان هم بخشهایی از آن دفترچهها را برای چاپ آماده و مجلد اول خاطرات من، تحت عنوان «نقطه رهایی» منتشر شد. بخشی دیگر از محتوای این یاداشتها در سال بعد و در کتابی با عنوان«غربت هور» به چاپ رسید.
ماجرای نوشتن کتاب معروف شما یعنی «همپای صاعقه» که رهبر معظم انقلاب بر آن تقریظ نوشتند، چه بود؟
هنگامی که تصمیم گرفته شد، کنگره ۳۶هزار شهید استان تهران دربهار۱۳۷۶ برگزار شود، مقرر کردند کتابهایی هم در ارتباط با فرماندهان شهید لشکر۲۷ به چاپ برسد. اما واقعیت این بود که با توجه به تعداد زیاد شهدایی که ظرفیتهای بزرگی برای نوشتن کتاب در باره آنها وجود داشت، امکان نوشتن انفرادی در مورد تکتک آنان را نداشتیم. بر همین مبنا بود که آقای حسین بهزاد پیشنهاد داد، بیاییم و به جای نوشتن کتاب برای تکتکِ افراد، کتابهایی با محوریت لشکر، تیپ یا گردانهای عملیاتی بنویسیم که به طور طبیعی به شخصیت، عملکرد و اقدامات فرماندهان شهید میپردازد. همانها که محور اصلی یگانهای عملیاتی و موتور محرکه جنگ بودند، پرداخته میشد. حاصل اولین تلاش ما در این جهت، کتاب همپای صاعقه بود که البته بعد از چاپ به دلایلی دستور جمعآوری آن صادر شد. اما ما با هزار مکافات توانستیم مجوز دوباره برای چاپ کتاب را بگیریم. ضمن آن که باید اعتراف کرد؛ انتشار تقریظ مقام معظم رهبری بود که این کتاب را از نابودی نجات داد. حضرت آقا با مهر و محبت فراوان در فراز پایانی تقریظ خود نوشته بودند: «....در روز و شبهایی از آبان و آذر ۸۶صفحه به صفحه و سطربه سطر مطالعه و نیوشیده شد» بعدها وقتی یکی از فرزندان حضرت آقا برای تماشای نمایش شبهای آفتابی به پادگان امام حسن(ع) تشریف آورده بود، از زبان ایشان شنیدم که گفت: طی آن دوماهه پاییز ۸۶ حضرت آقا علاوه بر مطالعه کتاب در خلوت خودشان، هنگام حضور در جمع خانوادگی هم به یکی از ماها میفرمودند: مثلا شما این فراز کتاب را با صدای بلند بخوانید و دیگران هم گوش کنند. شاید منظور از نیوشیدم همین شنیدن با لذت باشد. به هر حال این تعبیر «نیوشیده شد» معنای ژرف و عمیقی دارد که حاکی از رضایت درونی حضرت آقاست و برای ما خیلی انگیزاننده و ارزشمند بود. چرا که پیش از آن متأسفانه برای ما نوشته بودند: در اسرع وقت، کتاب همپای صاعقه را جمعآوری و خمیر کنید. همپای صاعقه؛ جلد اول از مجموعه ۱۰جلدی «حماسه۲۷؛ کارنامه عملیاتی لشکر۲۷ در دوران جنگ» بود. بعد از آن «ضربت متقابل» بهعنوان جلد دوم آن مجموعه تدوین و منتشر شد. سپس کتابهای «شرارههای خورشید»، «کوهستان آتش» و «زمینهای مسلح» چاپ شدند.
انتشار کتابهای همپای صاعقه و ضربت متقابل را که حاصل همکاری و تلاش شما و آقای حسین بهزاد است، فصلی نو و اتفاقی تاثیرگذار در حوزه مستندنگاری دفاعمقدس میدانند، چرا؟
واقعیتش این است که قبل از آن هم در مورد دفاعمقدس و جنگ کتابهای زیادی نوشته شده بود اما هرگز کتابی که موضوع آن به جای شخص، یک یگان رزم باشد، تالیف نشده بود. از زمان شروع نگارش مجموعه ۱۰جلدی «حماسه ۲۷»، تلاش کردیم استفاده از اطلاعات دستاول، صحیح و مستند را مبنای کار خودمان در نگارش این آثار که در حقیقت، آینه بازتابدهنده و حقیقت دفاع هشتساله ملت ما هستند، قرار دهیم. یعنی ماجراهای شگفتانگیزهشت سال دفاعمقدس رابه شکلی خواندنی وجذاب برای خوانندگان آثار از هر قشر و دستهای که هستند کتابت کنیم. کاری که با افزودن خمیرمایه ادبی، نثر روان و استفاده از آرشیوهای غنی جنگ کمک کرده تا به اذعان بسیاری از صاحبنظران و منتقدان ادبی وفرهنگی، این آثار بتوانند نمونههایی موفق را در زمینه ادبیات و تاریخ دفاعمقدس در اختیار مخاطب قرار دهند.
آیا تاکنون فیلم یا اثر نمایشیای هم از این کتابها اقتباس شده است؟
آنطور که مورد انتظار ما بوده است، نه! اما فیلم «ایستاده در غبار» اقتباس و برداشتی آزاد از کتابهای همپای صاعقه و «در هالهای از غبار» است. علاوه بر آن حضرت آقا در مورد همپای صاعقه و ضربت متقابل فرمودهاند: این کتابها قابلیت تبدیل به فیلم و آثار هنری را دارند. میتوان گفت همه این آثار در مجموع قابلیت و ظرفیت تبدیل به فیلم و دیگر گونههای هنری و نمایشی را دارند. ضمن آنکه امسال از جمله برنامههای کنگره شهدای پایتخت که در بهمن برگزار میشود، رونمایی از فیلمنامهای برای ساخت سریال همپای صاعقه است.
شما در زمینه محور مقاومت نیز آثاری منتشر کردهاید که گویا این آثار هم با دردسرهایی روبهرو شدهاند! منظورم کتابهای...
احتمالا منظورتان کتابهای «پیغام ماهیها» و «بدون مرز» است. کتاب پیغام ماهیها، خاطرات شهید همدانی از بدو تولد تا شهریور ۱۳۶۴ و یک بخش هم مربوط به سوریه است. این یک بخش منتج از مصاحبهای یکساعته از خود شهید همدانی است که داستان رفتن ایشان به سوریه، اتفاقات و شرایط سوریه در آن بازگو شده است. در این کتاب؛ بهویژه در فصول آخر آن به نقل از شهید همدانی و صوتی که از ایشان باقی مانده بود، به مدافعان حرم و حضور شهید همدانی در سوریه و دلایل حضورشان در این کشور پرداختهام. یک سال بعد از آنکه کتاب منتشر شد، شبکه الجزیره قطر- که شبکهای ضدایرانی است - با خوانش بخشهایی از متن کتاب، شیطنتی کرد گفت که ایرانیها در این کتاب گفتهاند: بشار اسد در حال سقوط بوده است و ما جلوی سقوط او را گرفتهایم و با این ادعا به عربها توهین کردهاند. بعد از پخش این ویژهبرنامه، از بنده خواسته شد تا درمورد آن توضیح بدهم. من هم دلایلی که برای نوشتههایم داشتم، ازجمله اینکه آنچه درکتاب آمده است وچیز تازه وسرّی نیست وبا یک جستوجوی ساده دراینترنت قابل دسترسی بوده را مکتوب کردم وبرای آنهافرستادم که موضوع حل شدوکتاب ازآن وضعیتی که برایش ایجادکرده بودند، خلاص شد.
داستان توقیف کتاب «بدون مرز» چه بود؟
ماجرا از این قرار بود که سال ۱۳۹۷ بنا شد با جناب آقای سیدجواد غفاری، فرمانده مستشاران ایرانی محور مقاومت در سوریه و جناب آقای سیدعلیاکبر طباطبایی که جانشین ایشان بود مصاحبههایی بگیرم. سیدعلیاکبر طباطبایی از نیروهای قدیمی سپاه قدس است؛ ضمن این که ایشان سابقهای بیش از ۲۰ سال در همراهی با حاجقاسم سلیمانی هم داشته است. علاوه بر آن آقای طباطبایی سابقه حضور در بوسنی، چند کشور آفریقایی و اروپایی، عراق و سوریه را هم در پرونده کاری خود دارد. وقتی خواستم نخستین مصاحبهام با آقای طباطبایی را بگیرم، بهدلیل مشغله زیاد راوی؛ روند انجام مصاحبهها طولانی شد، طوری که من ناچار شدم بارها به سوریه سفر کنم و بهدلیل مشغله فراوان ایشان به صورتهای مختلف و حتی در داخل خودرو مثلا از دمشق تا حلب و تدمر از او مصاحبه گرفتم. بهعنوان مثال یک روز در دمشق، یک روز در تدمر، یک روز در حماء و دفعه بعد در حلب؛ آن مصاحبهها در چنین وضعیت دشواری انجام گرفت. اما بالاخره بعد از دوندگیهای زیاد، کتاب خاطرات شفاهی سیدعلیاکبر طباطبایی با نام بدون مرز به چاپ رسید اما بعد از چاپ اول، دستور توقیف آن صادر شد. یعنی بعد از انتشار کتاب، خیلی راحت آمدند و گفتند کتاب باید
جمعآوری شود!
چرا نوشتن کتاب بدون مرز اینقدر برایتان مهم بود؟
از نگاه من نوشتن این کتاب ادای دین به شهدای مدافع حرم، بهویژه شهید حاجقاسم سلیمانی بود. خوب است بدانید یکی از فصلهای آخر کتاب به عملیات عاشورا یا همان نبرد صحرا که در نهایت به فروپاشی داعش منجر شد، اختصاص دارد. متاسفانه ما امروز خاطرات درست و کاملی از دوران حضور حاجقاسم در جنگ ایران و عراق نداریم. در حالیکه طی هشت سال دفاعمقدس ایشان یک لشکر تحت امرش بود. درست است که در کتاب «سرباز قاسم سلیمانی» و بعضی کتابهای دیگر، بخشهایی از خاطرات حضور ایشان در جنگ آمده اما این مقدار نسبت به جایگاه و حضور مؤثر حاجقاسم خیلی کم است. شاید هم عدهای چنین فکر میکنند که چه نیازی است مردم بدانند، حاجقاسم در جنگ ایران و عراق و یا در سوریه و بوسنی چه کرده است. متأسفانه چنین نگاهی باعث شده بخش زیادی از خاطرات حضور ایران در عراق، سوریه، لبنان، بوسنی و هرزگوین و آفریقا ناگفته بماند.
پروژه نگارش کتاب خاطرات شفاهی آقای سیدجواد غفاری به کجا رسیده است؟
گفتوگوها انجام شده، ولی کامل نیستند. ضمنا اگر شما نویسنده کتاب بدون مرز بودید، با سرنوشتی که برای این کتاب رقم خورد، بازهم انگیزهای برای نوشتن کتاب دیگری در این خصوص داشتید؟ البته گفته باشم، اگر بنا بود با اینقبیل سنگاندازیها، قطار این قلم به ایستگاه مبدأ برود و در زیر سایبان امن آن، جا خوش کند، خیلی وقت زودتر از این، جا میزدیم! شکر خدا پوستمان را مثل کرگدن کلفت کردهایم و زبان حال امثال بنده را سهراب سپهری زیبا سرود آنجا که گفت: «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ؛ کار ما شاید این باشد، که در افسون گل سرخ شناور باشیم».
نظر حاجقاسم درباره خاطرهنویسی از جنگ
من وقتی قرارشد با سیدعلیاکبرطباطبایی، ازفرماندهان ارشدنیروهای مستشاری ایران درسوریه گفتوگو کنم وموضوع رابااو مطرح کردم، ایشان به من گفت:اول باید دراین خصوص ازحاجقاسم اجازه بگیرم و نظر موافق ایشان را داشته باشم. سیداکبر با حاجقاسم در این مورد مشورت کرد.وقتی ازاونتیجه را پرسیدم، درپاسخم گفت:حاجقاسم گفته کاری که شما درخصوص تحلیل نبرد عملیات صحرا انجام میدهید، کاری داخلی است وفقط استفاده آکادمیک دارد وبه کارعموم نمیآید،پس حتماگفتوگو برای کتاب خاطرات خودت را انجام بده وهمه آنچه رخ داده است رابرای استفاده مخاطب عام،همانطوری که مردم بپسندند،با جزئیات بیان کن.
صداوسیما به اقتباس توجه کند
چون روزنامه شما وابسته به صداوسیماست، حرف آخرم با بزرگواران متولی اداره رسانهملی است. از نگاه من رسالت و ماموریت صداوسیما برای حمایت،تبلیغ ومعرفی کتابهابهخصوص آثاری که مرزهای جغرافیایی را درنوردیدهاند و قابلیت ترجمه به زبانهای مختلف را دارند، بیشتر توجه کنند تا هم در توزیع و هم ترویج آنها تسهیل شود. ضمن آنکه جهت اقتباس از این کتابها برای ساخت فیلم و سریال هم مورد توجه قرار بگیرد. در همین ارتباط و در جلساتی که با مسئولان صداوسیما داشتهایم، یکی از مطالبات همین موضوع بوده است که وقتی برای یک واقعه تاریخی هزار سال پیش مثل سلمان فارسی، هزینه و سرمایهگذاری میکنید و سریال الف میسازید ــ که در جای خودش لازم و شایسته تشکر است ــ چرا حاضر نیستید برای اتفاقات تاریخ معاصر که موجب اعتلای نام اسلام و ایران شده است برنامهریزی و سرمایهگذاری کنید؟! درخاتمه این راهم عرض کنم که امثال بنده با همه سختیها، مشکلات، محدودیتها و حتی توقیفهای بعد از چاپ، بازهم از پا نمینشینیم، چون به کاری که انجام میدهیم تعهد و اعتقاد داریم.
مروری بر گزیده آثار گلعلی بابایی
قلب زمین مال ماست
انتشارات ایران
روایتی مستند از عملیات والفجر مقدماتی (به همراه حسین بهزاد)
بدون مرز
خط مقدم
خاطرات شفاهی سیدعلی اکبر طباطبایی، جانشین فرماندهی سپاه پاسداران در سوریه
کالکهای خاکی
سوره مهر
خاطرات شفاهی سرلشکر پاسدار محمدعلی جعفری
قلمی به رنگ خاک
سیمرغ هنر
سرگذشتنامه نویسنده خاکیپوش شهید حبیب بیدارغنیپور
صبح روز نهم
مرکز مطالعات پژوهشی۲۷ بعثت(نشر ۲۷)
سرگذشتنامه سردار شهید مهندس علیرضا نوری قائممقام فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسولا...(ص)
تکسوار دشت زید
مرکز مطالعات پژوهشی۲۷ بعثت (نشر۲۷)
سرگذشتنامه شهید اسماعیل قهرمانی، قائممقام فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسولا...(ص)
شرارههای خورشید
مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت (نشر ۲۷)
مروری بر کارنامه عملیاتی لشکر ۲۷ محمد رسولا...(ص) در عملیات آبی خاکی خیبر (به همراه حسین بهزاد)
در هالهای
از غبار
مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت (نشر ۲۷)
سرگذشتنامه سردار بینشان حاجاحمد متوسلیان
پهلوان گود گرمدشت
مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت (نشر ۲۷)
زندگینامه شهید حسین قجهای، از فرماندهان پرافتخار گردان لشکر ۲۷ محمد رسولا...(ص)
پیغام
ماهیها
مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت (نشر ۲۷)
سرگذشتنامه سردار شهید حاج حسین همدانی
شاهین
بر آفتاب
مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت (نشر ۲۷)
سرگذشتنامه آموزگار بسیجی، شهید غلامعلی پیچک
همپای
صاعقه
مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت (نشر ۲۷)
روایتی از مقطع زمانی ششماهه از جنگ تحمیلی، از ابتدای دی ۱۳۶۰ تا اواخر تیر ۱۳۶۱
معشوق بینشان
مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت (نشر ۲۷)
سرگذشت شهید حسن زمانی، فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا(ع) (به همراه حسین بهزاد)
ماه همراه بچههاست
مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت (نشر ۲۷)
سرگذشتنامه سردار شهید محمد ابراهیم همت
قصه ما همین بود
مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت (نشر ۲۷)
سرگذشتنامه سردار شهید رضا دستواره
رویای آمریکایی
مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت (نشر ۲۷)
بازخوانی پرونده جنگ نیابتی آمریکاعلیه ایران
زمینهای مسلح
مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت (نشر ۲۷)
کارنامه عملیاتی لشکر۲۷محمد رسولا...(ص) درعملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک
حبیب تولدی دیگر
مرکز مطالعات پژوهشی ۲۷ بعثت (نشر ۲۷)
کارنامه عملیاتی گردان حبیببنمظاهر، لشکر ۲۷ محمد رسولا...(ص)
محمد دشتی - گروه فرهنگ و هنر