ساعت۵ صبح

از همان روز اول پیش‌دبستانی فهمیدند من قرار است ۱۲سال برای صبح بیدار شدن خانواده را خون به جگر کنم.
کد خبر: ۱۴۲۸۸۹۷
 
از آن خوش‌خواب‌های از دنده‌چپ بیدارشویی بودم که تا همین الان هم به هیچ صراطی سر زودخوابیدن مستقیم نیست و فکر می‌کند اگر زود بخوابد، بهترین زمان برای خلق‌ایده و تفکر را از دست می‌دهد.البته هنوز معتقدم آدم با آدم فرق می‌کند و من هرچقدر هم شب زود بخوابم، بازهم صبح‌ها مغزم روشن نمی‌شود.غر‌های روزانه از زود بودن ساعت مدرسه‌ و چرت‌های مابینش که تمام می‌شد با صورت شسته و نشسته از ترس پریدن خواب، روپوش مدرسه را می‌پوشیدم و آماده می‌شدم تا نیم ساعت در سکوت مسیر خانه تا مدرسه حوصله‌ام سر برود و حالا که به رفتار‌هایم نگاه می‌کنم، این خصلت‌ ادایی‌بودن را هنوز در این سن و سال حفظ کرده‌ام و یادم می‌آید بند کتونی‌هایم را که می‌بستم، آرزو می‌کردم خدا عنایتی کرده و به نوجوانی‌ام رحم کند و قابلیت طی‌الارض را برایم فعال کند تا منِ فراری از سرما مجبور نباشم تمام طول مسیر دندان‌هایم را به هم فشار بدهم تا به‌هم نخورد و این آرزو هنوز پاییز و زمستون قبل از رفتن بیرون از خانه با من‌ است.توی دلم همیشه به آنهایی که صبح‌ با سرویس می‌آمدند حسودی‌ام می‌شد  و فکر می‌کردم حداقل جای‌شان گرم و نرم است و دم در راننده سرویسی که کل مسیر را آهنگ شاد یا رادیو جوان‌ گذاشته است تا کله سحر بچه‌ها سرحال بیایند، پیاده‌شان می‌کند و هیچ‌وقت هم مثل من با تاخیر و قول کتبی وارد مدرسه نمی‌شوند.بی‌اشتهایی به صبحانه و کلافگی راه، با ضعف و گرسنگی در صف‌ مدرسه برایم شبیه به کابوس بود‌ و هنوز هم معنی کار تربیتی و پرورشی در سگ سرمای صبحی که یکی در میان با چشم نیمه‌باز خمیازه می‌کشیدیم و حال حرف زدن با‌ همدیگر را هم نداشتیم، نمی‌فهمم و راستش دلم هم نمی‌خواهد هیچ‌وقت آن روزها را برای خودم یادآوری کنم اما این شماره از نوجوانه یادآوری یک روز از زیست دانش‌آموز این مملکت است.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها