او با دوستش مجید بهجت که به منظور ساخت مستند همراه با جعفری راهی این سفر شده، به سوریه میرود و جعفری این بار از روی کاغذ تا زمین خاکی و در چند کیلومتری داعش، جنگ و جهاد را به چشم دیده و از این تجربه نوشته است. جعفری در این گفتوگو از تجربه حضور در سوریه، در بحرانیترین روزهای این کشور در دهه اخیر گفته است.
من در حال نوشتن زندگینامه و پژوهش روی زندگی یکی از شهدای مدافع حرم؛ شهید محمدحسین محمدخانی بودم که احساس کردم نیاز دارم اطلاعاتی از همرزمهای این شهید بهدست بیاورم و با آنها هم صحبت کنم. سال ۹۵ درگیری و بحران جنگ سوریه بالا گرفته بود و زمانی که برای نوشتن زندگینامه شهید محمدخانی مصاحبه انجام میدادم، خیلی از همرزمهای شهید محمدخانی در منطقه حضور داشتند و همین مسأله باعث شد نتوانم به آنها دسترسی پیدا کنم و از اطلاعاتی که داشتند در نوشتن کتاب بهره ببرم. این رزمندهها زمانی که از سوریه به ایران میآمدند، چندهفتهای بیشتر در کشور نبودند که آن زمان را به خانوادهشان اختصاص میدادند و تا میخواستم هماهنگیهای مصاحبه با این رزمندگان را انجام بدهم، مجددا به سوریه اعزام میشدند.
هماهنگیهای زیادی را انجام دادم اما تقریبا به هیچ نتیجهای نرسیدیم. در یکی از مصاحبههایم با یکی از فرماندهان این مسأله را مطرح کردم و او حتی از موضوع رفتن من به سوریه استقبال کرد و قرار شد برای این کار کمکم کند که بعد از چند ماه هیچ خبری از او نشد! در آخر ناامید شدم و با هر اطلاعاتی که داشتم کتاب زندگینامه شهید محمدخانی را آماده کردم و به نظرم مطالب کتاب قابلقبول بود و حتی چند مصاحبه در فضای تلگرام با تعدادی دیگر از رزمندگان انجام دادم و به داشتههای خودم اضافه کردم و بهاینترتیب زندگینامه این شهید به جمعبندی رسید و کتاب «عمار حلب» نتیجه آن بود که منتشر شد. وقتی عمار حلب برای چاپ آماده شد، با من تماس گرفتند و اعلام کردند شرایط سوریه طوری است که بتوانم به آنجا اعزام شوم. از ابتدای سفر به سوریه احساس کردم راهی سفر معمولی نیستم و اتفاقات و حواشی مختلفی پیرامون آن به وجود میآید که برای خواننده جذاب است و مخاطب را با حالوهوای مدافعان حرم و شرایط اعزام آنها و تجربیاتشان در سوریه آشنا میکند. از آغاز سفر و از همان داخل فرودگاه، هر حاشیه و نکتهای را با این هدف که دستآخر سفرنامهای از اعزام خودم به سوریه تدوین کنم بهصورت روزنوشت برای خودم یادداشت میکردم.
بله. خواننده در کتاب عمار حلب با خاطرات خانواده شهید محمدخانی همچنین خاطرات دوستان بزرگسالی و نوجوانی شهید آشنا میشود. همچنین از دانشگاه رفتن، فعالیتهای فرهنگی و اعزام به سوریه شهید محمدخانی هم اطلاعاتی به دست میآورد و در واقع دو کتاب جاده یوتیوب و عمار حلب با اینکه بهظاهر هر دو در مورد شهید محمدخانی هستند اما محتوای آنها مستقل از هم است و هرکدام فضای کاملا متفاوتی دارند.
مجید که تقریبا نتوانست هیچکدام از فیلمها و عکسهایش را با خودش به ایران بیاورد. نیروهای حفاظت، هارد من را هم گرفتند که اتفاقا اطلاعات خوبی داخلش داشتم و قرار شد آن را بعدا برایمان ارسال کنند که این کار را نکردند. البته ما در این مدت مدام پیگیری میکردیم. بعد از شش ماه هارد من را ارسال کردند، اما هیچ اطلاعاتی روی آن نبود. زمانی که سوریه بودم اطلاعاتی را که فکر میکردم مهم هستند و بعدا به کارم میآید، برای همسرم به تلگرام میفرستادم و او برایم آرشیو کرده بود. بنابراین من از نظر دادههای مورد نیاز برای نوشتن کتاب اوضاع بهتری داشتم. در واقع میتوانستم با همان دادهها کتابم را بنویسم اما مجید به فیلمها و تصاویرش نیاز داشت تا مستندش را بسازد؛ اما با شرایط پیش آمده، نتوانست کارش را انجام بدهد و مستندش را بسازد.
آنقدری که من در دو هفته زندگی با مدافعان حرم در سوریه خندیدم، در عمرم نخندیده بودم! صادقانه میگویم بعضی شبها با رزمندهها آنقدر میخندیدیم که اشک از چشمهایم میآمد. این توصیفات را همینقدر روشن میگویم تا بدانید چه جوی بین رزمندگان وجود دارد، آنهم در آن شرایط جنگی! رزمندگان عملیات خطرناک و شرایط جنگی جدی و سختی را تجربه میکردند اما همینکه برمیگشتند و از نقاط خطر خارج و در مقر مستقر میشدند، دیگر فضا شاد و راحت بود. باورکردنی نبود که آنها در حالی که همهچیزشان را رها کرده بودند و هر لحظه جانشان در منطقه جنگی در خطر بود، چنین روحیهای داشتند! در حالی که هرکدام شرایط خاص و مشکلات خاصی در زندگیشان داشتند، درست عین ما، اما حالا که برای دفاع به سوریه آمده بودند، روحیه عجیبی داشتند و دلشان شاد بود. نشاط رزمندگان در میدان نبرد قابلتأمل بود. من آنجا آدم عجیبوغریبی ندیدم و زندگی همه آنها عادی بود و حتی در کتاب جاده یوتیوب هم اشاره کردهام که خیلی از آنهایی که ما در سوریه دیده بودیم، بعدا شهید شدند و با توجه به پیشزمینه ذهنی که از آنها داشتیم باور نمیکردیم شهید شدهباشند!
من فقط روایتها، دیدهها و شنیدههایم را تدوین کردهام. مثلا در قسمتهایی زمان رخدادها یا تجربهها را جابهجا کردم تا بهتر درک شود یا روایت برخی روزهای حضور در سوریه را حذف کردم به این دلیل که اتفاق خاصی در آن روز نیفتاده و مثلا فقط از صبح تا شب معطل بودیم تا بتوانیم برای مصاحبه به منطقهای برویم و... بنابراین روایتها در این کتاب تقریبا خالص است. البته شاید رزمندهای که این کتاب را میخواند، با خودش بگوید این چیزهایی که جعفری نوشته که چیز مهمی نبوده! اما به نظرم این موارد برای رزمنده عادی است، ولی برای کسی که فضای جنگی را ندیده و اصلا با چنین شرایطی آشنایی ندارد، روایتهای جاده یوتیوب میتواند هیجانانگیز باشد.
تقریبا هیچچیزی از کتاب سانسور نشد. ما اثر را به ناشر دادیم و ناشر هم آن را به وزارت ارشاد تحویل داد و بعد از گرفتن مجوز، آن را منتشر کردند. البته نگران بودم جاده یوتیوب را سانسور کنند یا از من بخواهند قسمتهایی از آن را حذف کنم و... خوشبختانه حتی یک کلمه از کتاب هم جابهجا نشد و عین چیزی را که نوشته بودم، منتشر کردند. من حتی بعد از چاپ کتاب، باز فکر میکردم شاید ایرادی روی آن گرفته شود و مجبور به اصلاح شویم که بازهم کسی چیزی نگفت و خدا را شکر کتاب بدون مشکل وارد بازار شد.
احتمالا شنیدهاید که میگویند به مرگ بگیر که به تب راضی شود. من هم هرچه میخواستم را نوشتم و با خودم فکر کردم با این کار اگر کتاب اصلاحیه خورد، حداقل قسمتهایی از تجربیاتم از سفر سوریه باقی میماند. هرچند خوشبختانه همهچیزهایی که نوشتم بدون اصلاحیه منتشر شد.
راستش را بگویم یکی از دلایل رفتنم به سوریه همین علاقه به حضور در میدان نبرد بود اما متأسفانه شرایط این کار برایم فراهم نشد.
ما در منطقه خیلی تحت کنترل بودیم و آنقدر فضا باز نبود که بتوانم راحت با مردم صحبت کنم. دوست داشتم خودم ببینم مردم چه دیدگاهی نسبت به این جنگ و حضور ایرانیان در سوریه دارند. ما در شرایط محدودی برای مصاحبه با افراد به مناطق مختلف میرفتیم و برمیگشتیم و آزادی عمل نداشتیم که با هرکسی خواستیم صحبت کنیم. واقعبینانه این است که بگویم هم نگاه مثبت به این قضیه وجود داشت هم نگاه منفی. درست مانند کشور خودمان که عدهای میگویند مدافعان حرم برای پول میروند برخی دیگر برای رزمندگانی که برای جهاد به سوریه میروند دعا میکنند و... فشار تبلیغاتی و بازیهای رسانهای که در کشور ما حاکم است در سوریه هم دقیقا وجود دارد.
گاهی این اتفاق بهصورت دلی رخ میدهد و نویسنده خودش دوست دارد زندگی شهیدی را مدون کند. گاهی همخانواده محترم شهدا از نویسندگان میخواهند زندگینامه شهیدشان را بنویسند. در مواقعی هم ممکن است ناشر به نویسنده سفارش نوشتن چنین کتابهایی را بدهد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد