وظیفه ما بازتاب حاصل پرسشگریها و پژوهشها در قالب اشاره و هشدار و گزینگویی است که چونان تابلوی راهنما با همه سادگی و چکیدگیاش دارای گستره معنایی سرنوشتساز و البته همهگیر با فراگیری پوششدادن دغدغهها است.
در راستای برپایی یک تمدن ایرانی مسلما پرداختن به ایران فرهنگی و داشتههایش با ایجاد همگرایی مناسب میان ملل، کشورها و فرهنگهای رنگارنگ شکفتهشده ازدرخت تناور فرهنگ ایرانیاسلامی از بنیادیترین بایستهها و ناگزیریهای ضروری است.این همه، باید در بستر و زمینهای شایسته بتواند بازشناسی و احیا شود تا به پویایی و تکامل و فرگشت بپردازد، مانند گذشته برای جهان حرف داشته باشد و این همه بیگمان در بستر رسانه و ارتباط میتواند به بازتاب خود بپردازد. این دغدغهها و بیش از اینها را با دکتر علیاصغر فهیمیفر، استاد دانشگاه و متخصص پژوهش هنر از منظر زیباشناختی به گفتوگو نشستیم. وی دغدغههای جاری در این فرازها را پیشتر جسته، پژوهیده و با نوشتارها و کتابهایی بازتاب داده از این رو چکیدهوار و شایسته ناگزیریهای صفحه روزنامه طرحشان کردهایم.
وسایل ارتباط جمعی و رسانههای فراگیر مثل تلویزیون بهویژه کمیت و کیفیت معنا و مفهوم را تشکیل میدهد و شکل زندگیمان را طراحی میکند و ارزشها را میآموزاند. در روزگاری مثل عصر حافظ، او با تاکید بر شهر «شیراز» میفرماید: «سیهچشمان کشمیری، ترکان سمرقندی و دیگر شهرها با شعرش میرقصند و مینازند»، این گزارش حافظ اغراق شاعرانه یا اتفاق نادر تاریخی نیست و واقعا چنین بوده؛ زیرا زمانی ما رسانه را میشناختیم و رسانه فراگیر و کارآمدمان را داشتیم که برپایه فرهنگ خودمان ماهیتش را شکل داده بود. انگار دیگر یادمان رفته رسانه چیست که صرفا ابزارش میشماریم اما امروز برخی از رسانهها به خاطر ماهیت و ویژگی، حاصل و آورده غرب سکولار است که البته اگر ما ابداعش میکردیم، ماهیتش به گونهای دیگر میشد. البته رسانههای فراگیر امروز، همه ابعاد فرهنگی ما را پوشش و بازتاب نمیدهد، پس چگونه میتوانیم جامعه اسلامیمان را شکل بدهیم که راهانداز تمدن نوین ایرانی باشد؟
در بحث رسانه سه نظریه وجود دارد، نخست که رسانه را ابزار میشمارد و نسبت به محتوا هیچ موضع مشخصی ندارد؛ یعنی با این ابزار میتوان هر پیامی را انتقال داد. نظریه دیگر این که رسانه را برآیند شرایطی تاریخی و فرهنگی میداند که متناسب با همان زیرساختهای خودش باید به شناخت آن پرداخت. از این رو رسانههای مدرن نمیتواند هرگونه پیامی را منتقل کند که البته بنیاد این نگره برخاسته از دیدگاههای هایدگر درباره فناوری است.نظریه نهایی بر آن است که میتوانیم این ابزار را چنان از ماهیت نخستینش دگرگون کنیم که در خدمت خود ما باشد؛ البته جدای از مولفههای ارتباطی از زاویه زیباییشناسی به این بحث نگاه میکنم یعنی ویژگیهای زیباییشناسانه فرهنگی خودمان را در آن رسانه پیاده و برایش روشن میکنیم و ابزار رسانه را در خدمت خودمان در میآوریم. البته رویکرد به رسانهها مختلف است از رویکرد ارتباطی تا رویکرد روانشناختی و فلسفی و اخلاقی و... رسانههای فراگیر از منظر زیباییشناسی به این معناست که برآنیم رسانه یک ابزار ارتباطی است که همه را با هم پیوند میدهد و ماهیت بنیادینش زیباییشناسانه است یعنی تا پیام در چارچوبی زیبا درنیاید در مخاطبانش تاثیری بهسزا نمیگذارد. یا چنانچه واجد شماری ویژگیهای زیبایی نباشد به رسایی نمیرسد و برای اینکه بتواند فرهنگ خودی را منتقل کرده، گسترش دهد و تعالی ببخشد؛ باید پیامش برای مخاطبانش زیبا باشد. این نظریه نه باور دارد که رسانه فقط ابزار است نه میانگارد که رسانه کاملا غیرقابل دستیابی و تصرف و دگرسانی است. این را آقای مطهری هم میگوید؛ فناوری عبارت است از دانش مبتنی بر علوم تجربی و ابزارسازی بر پایه همان دانش که البته هیچ ارتباطی با مؤلفه «ارزش» ندارد، زیرا ارزش در حوزه تفکرات علوم انسانی بحث میشود. چنانچه ابزاری بسازید و برای شما چگونه کاربردی داشته باشد، به حوزه ویژگیهای علمی و سختافزاری آن ابزار مربوط نیست؛ بلکه میتوانید آن را در اختیار فرهنگ خودتان بگذارید. این نظریه تا میزان زیادی میتواند در حوزه رسانهها مطرح شود، زیرا یکی از ابعاد رسانه همین زیباییشناسی است و زیباییشناسی یعنی هنر؛رسانههای مدرن البته عموما هنرهستند مانندتلویزیون، رادیو، عکاسی یا سینما.بنابراین باید از ویژگیها و قابلیتهای رسانههای مدرن بهخوبی آگاه شویم و آنها را بهعنوان هنر بازبشناسیم. همچنین بتوانیم با سابقه بومی و داشتههای خودی پیوندش دهیم. چنانچه این اتفاق بیفتد مثلا میشود فیلمی که با ابزار مدرن اما با زبان زیباییشناختی ایرانی یا نزدیک به آن ساخته شده. از این منظر میتوان رسانهها را در مدار بومی و فرهنگی ایرانیها قرار داد.
اتفاقا یاد کوروساوا افتادم که حتی بنیاد کارش یعنی متن را از غرب میگیرد آن را درونی میکند و با همان ابزار غربی چنان دستاوردهای چشمگیر و تاثیرگذاری را تولید میکند که تا مخاطبان با مثلا شکسپیر آشنا نباشند فیلم کوروساوا را روایت کامل ژاپنی و تولید خودی میانگارند! در مثل مناقشه نیست البته زیرا افراد فراوانی در شرق مانند اوزو حتی موفقتر از کوروساوا چنین کارهایی کردهاند.
همینطور است؛ به عبارتی اگر مقهور رسانه سینما شویم همان تاثیرات فرهنگی و محتوایی را دارد اما اگر به سمتی آورده شود که در بستر فرهنگی جدیدی بتوان قابلیت و دارایی و توانایی چنین رسانهای را بازتعریف کرد، آنگاه میتوان چنین دستاوردهای بومی ارائه داد.این البته بستگی دارد که ما سینما و فیلم رابشناسیم واقعا فیلمسازان ما نمیشناسند!مانند کسی که انگلیسی را بهعنوان ارتباط بیاموزد و سخن بگوید که با کسی که آن را درونی کرده واز بنیاد میشناسد متفاوت است.توانایی زبانی با دانش زبان [روابط دستوری و ریشه واژه] بسیار متفاوت است. منظور این است که توانایی فیلم ساختن بادانش مبانی زیباییشناسی (استاتیک) فیلم باید به گونهای همراه باشد که کسی آگاهانه و ورزیده بتواند تواناییهای دانشی خود را در بستری خلاقه شکوفا کند و فیلم خودی بسازد.
ازچگونگی خویشکاری وخویشتنشناسی ایرانی هم بپرسم که چگونه رسانه را درمسیر کمالجویی و تعالیخواهی ایرانی میتوان بار آورد و برای آن برنامهریزی و صورتبندی کرد؟مثلا موسیقی اصیل ما این چنین است از بامداد تا شامگاه برای زمانهای مختلف دستگاهها و مقامهای مختلف دارد برای آیینهای سوگ و سور و...که ازماهیت تا برونداد آن کاملا هماهنگ با شناسنامه و هویت ماست. پس چنانچه به رسانه فراگیر مدرن بتوان برنامه داد، میتوان در برابر جنگ نرم و یورش فرهنگی هم حرف داشت؟
بحث شما ناظر به این معناست که اگر نمیتوانیم فرهنگ خودی و تجربیات زیباییشناسی بومی را به رسانههای مدرن امتداد دهیم به این دلیل است که نه فرهنگ خودی و نه زیباییشناسی بومی خودمان را بهدرستی نمیشناسیم که واقعا هم این مؤلفههای بنیادین را نمیشناسیم، حتی به اندازه بحثهای ابتدایی و از این بدتر در حد تاریخ هنریشان هم این داشتهها را نمیشناسیم!بنابراین در حد یک اپراتور و عملکننده در رسانه کار میکنیم. قابلیتهای زیباییشناسانه عمیق و دقیق در فرهنگ ما وجود دارد که با شناسایی و امتدادشان در رسانههای جدید میتوان مانند خود اروپاییها چنین کاری را به انجام رساند. دیوید بولتر و ریچارد گروسین با نظریه «بازرسانشگری» بر این باورند که رسانههای غرب توانستهاند خود را بدون هیچگونه انقطاع و فاصلهای در فرمهای جدید رسانهها انتقال بدهند مثلا نقاشی کلاسیک غرب با نقاشی معاصر تفاوت دارد اما انقطاع و بریدگی ندارد، بلکه امتداد همان است که در رسانه مدرن بازتاب یافته. مثلا از تصاویر فیلم تا متن فیلم تا موسیقی فیلم با همه تفاوتها ریشه در همان هنرهای پیشین نقاشی، ادبیات و موسیقی غرب دارد. منتها درباره ما چنین دستاوردی به چشم نمیخورد و دچار انقطاع شدهایم به این معنا که آن قابلیتهای هنری که همیشه دارا بودهایم و آن ویژگیها در رسانههای جدید امتداد نیافته و بازتولید و بازهم بازتولید نشده تا روند کمالجویی ویژه خودش را طی کند.
اگر بخواهیم این انقطاع را جبران کنیم و چنین رخدادی را تجربه کنیم؟
باید بهراستی این داشتههای زیبای خودی را باز بشناسیم. دانش ما درباره هنرهای سنتی بومی خودمان بسیار اندک است و نمیتواند آن همه دارایی و بار فرهنگی را انتقال بدهد تا روند بازتولیدش را بیآغازد. درسهایی که ما در دانشگاه میخوانیم، اطلاعات ژرفی از گذشتههای ما نمیدهد. همچنین نسبت آنها را از نظر زیباییشناختی با رسانههای مدرن بررسی نمیکند. این فقر مطالعاتی و شناختی سبب شده که یک انقطاع و فاصلهای ایجاد شود و ما هیچگاه توانایی دگرگون کردن و در اختیار گرفتن رسانههای مدرن را نداشته باشیم.
برپایی تمدن نوین ایرانی اسلامی را رهبر معظم انقلاب طرح کرد. با شناخت ما از ایشان واقعنگری و... بیگمان نزدیک است و نه دور از دست اما این نارساییها کمی ترسناک است زیرا کشورهای ایران فرهنگی همگرا نیستند و برخلاف همیشه تاریخی و فرهنگیمان، برخلاف اینکه همیشه تمدن مادر بودهایم، بههر دلیل امروزه نه فقط نزدیک و یککاسه نیستیم که در مواردی به تقابل هم غلتیدهایم، پس برای زمینهسازی تمدن نوین این ایجاد همگرایی میان کشورهای ایران فرهنگی از ناگزیریهاست. برای این موضوع باید چه کنیم؟
هر فرهنگی در خطر انقطاع هست بنابراین اگر بخواهیم این فاصله و انقطاع را پر کنیم باید تمدن جدید دقیق شناخته شود و همانطور که شما گفتید نباید بسته باشیم و نیاز داریم به نوعی درهای باز تمدنی و مکالمه خلاقه با جهان که اگر این شناخت ممکن شود، گذشته و فرهنگ بومی و داشتهها نیز شناسایی درست شود و در ادامه، راههای انتقال این فرهنگ بومی و داشتهها و گذشتههای شناساییشده به فرهنگ و دوران و رسانههای جدید با مطالعه و پژوهش عمیق، شناسایی و مسیرهایش هموار شود، این برپایی هم اندکاندک رخ خواهد داد. متاسفانه این مهم هنوز جور نیست چون شاید زمینههای گوناگونش را داریم و نداریم و انگار آماده نیست. اکنون فرهنگ غرب، یک فرهنگ مسلط جهانی است که ما تنها در برابرش موضع سیاسی میگیریم در حالیکه غرب یک فرهنگ است. اگر بهمثابه یک فرهنگ با غرب ارتباط بگیریم ظرفیتها و داشتههای مثبت و سازندهاش را ببینیم و بهکار بگیریم و ظرفیتها و دادههای منفیاش را به کار نگیریم و باید درست ببینیم که این فرهنگ جهانگیر شده چگونه میتواند به ما کمک کند تا فرهنگ بومیمان بارور شود.
همانگونه که نقاشی چینی به گسترش و بالندگی نقاشی ایرانی کمک کرد و به فرمایش شما نتایجش آنقدر گستره بود که تنوع نقاشی ایرانی را بالا برد و نقاشی ایرانی هم به چینیها رنگ و رنگآمیزی را ارمغان داد؟
یا در مثالی دیگر زبان عربی سبب تقویت زبان فارسی دری شد و همین توانافزایی بود که زمینه ظهور شاعران بزرگ را فراهم آورد. در گذشته ما چنین رخدادهایی زیاد بوده. اگر فرهنگی ادعای تمدنسازی داشته باشد، شرط نخستینش همین است که بتواند دیالوگ کند، زیرا با مونولوگ چیزی عاید نمیشود. ایران باید بتواند خودش و ظرفیتهایش را بشناسد، برآورد درستی از ظرفیتهای رقیب داشته باشد و میان این دو پیوند بهوجود بیاورد، وگرنه با نفی هرچه که در ماورای مرزهاست به هیچ پیروزمندی ویژهای دست نمییابیم. باید بپذیریم که بهدلیل کمکاریها، انقلاب ما هنوز به فرهنگی همهجانبه تبدیل نشده. تئوریهایی که ما در افق انقلاب اسلامی به آنها اعتقاد و باور داریم، هنوز به کتاب و نظریه علمی تبدیل نشده است. انقلاب باید واجد ابعاد تئوریک شود و نظریههای مختلف در ابعاد مختلف شکل بگیرد تا بتواند به دیالوگ همهسویه بپردازد. ما هنوز از این منظر در ابتدای راه هستیم.
رابطه دین و رسانه
دین و رسانه درواقع مقوله منحصر به ما یا دغدغه ما نیست. در غرب مطالعات گسترده و بسیار زیادی شده؛ اساسا دین که دارای گزارههای متافیزیکی و مجرد و غیرمادی است، چگونه میتواند در کالبد رسانه خودش را بروز دهد؟ رسانهای که پیکرهگرا، ساختنما و ظاهرگراست که این بحث را هوبر و همانندان او دارند. در ایران هم چنین بحثی جاری است که رسانهها با ارزشها و دادههای دینی ما آیا نسبت برقرار میکند و چگونه و به چه شکل این تناسب رقم میخورد؟
در اصل رسانه دینی عبارت است از رسانهای که زبانش دینی باشد؛ یعنی به جایی رسیده و واجد قابلیتهایی باشد که بتواند مفاهیم اخلاقی و متافیزیکی دین را منتقل کند که البته میدانید بحثهای زیباییشناسی ویژه خودش را دارد.دین رسانهای به این معناست که دین باید خودش را منعطف و مجهز کند و به گونهای خود را متجلی سازد که بتواند با رسانه نسبت برقرار کند و این البته اتفاق نمیافتد. مثلا بسیاری از مسائلی که در بحثهای دینی نباید در رسانه طرح و نشر شود اتفاقا گفته میشود درحالیکه رسانه نمیتواند چنین دادهها و مفاهیمی را منتقل کند و همین باعث سوءتفاهم و برداشتهای ناروا میشود، زیرا صحبت از انتقال درست مفاهیم دینی است. شما تصور بفرمایید که یکسری مفاهیم عقلانی درباره دین هست که باید در کتاب و کلاس و جایگاه خودش طرح و بحث شود؛ اما رسانه نوعی زیباییشناسی و لذت بصری و هنری است و دین بهتر است به این مرحله خودش را برساند و با نسبتی درست روزآمد شود. مثلا بحث بسیار پیچیده کلامی درباره حجاب را که بحث اصول عقاید است باید در کلاس و حوزه و پژوهشکده و دانشگاه در جلسات متعدد بحث کرد و نمیشود فقط با یک جمله این بحث را در رسانه مطرحش کرد، زیرا باعث وهن دین میشود، هرچند شاید برخی از آنها بیربط هم نباشد؛ اما این بحث جایگاهی دارد که نمیتوان با یک گزاره تمامش کرد. باید با یکسری برنامهسازی و آگاهیبخشی مخاطبان را به یک شهود مناسب و دریافت باورافزا در این باره رساند. نه که هر حرفی را و هر گزاره سنگین دینی را در رسانه غیرتخصصی و سطحگرا مطرح کرد. درست به این دلیل بود که عرفا بسیاری از سخنانشان را به عوام نمیگفتند؛ زیرا باعث گمراهیشان میشد.