به گزارش جام جم آنلاین به نقل از روزنامه جام جم ،رقابتهای یورو ۲۰۲۰ در حال برگزاری بود. آن روز که دکترها گفتند دیگر شیمیدرمانی جواب نمیدهد. حمیدرضا صدر آن سر دنیا در کالیفرنیا به تقویم نگاهی میاندازد. روزها دارند محو میشوند اما فوتبال همچنان زنده است. فینال یورو یکشنبه ۱۱ جولای خواهدبود. بعد هم دربی استقلال و پرسپولیس در روز پنجشنبه ۱۵ جولای. پس چند روز دیگر باید دوام آورد؛ به عشق فوتبال، به عشق زندگی.
عجیب که همین چند روز پیش جایی در کتاب «پسری روی سکوها» نوشته حمیدرضا صدر این چند سطر جلوی چشمم آمد: «به مرگ فکر میکنی. به مردن. به عالم دیگر. به خاک شدن... خاک شدن... به این که مردن کافی نیست و باید به موقع جان داد. مرگاندیش خواهیشد. از مرگ نخواهی ترسید ولی آرزو میکنی وسط بازی جان ندهی. آرزو میکنی وقتی تیمت ۲-صفر عقب افتاده جان ندهی. آرزو میکنی گلهای تساوی را ببینی. ضربههای پیروزی بخش را. دفع توپها را از روی خط دروازه. رهایی تیمت را از شکست. چنگزدن به پیروزی را. آرزو میکنی در اوج مسابقات لیگ که تیمت دارد برای قهرمانی یا فرار از سقوط میجنگد، جان ندهی. نه در مرحله نیمهنهایی نه شب پیش از فینال (که نامناسبترین زمان برای وداع خواهدبود.) آرزو میکنی مرگ زمانی خِرَت را بچسبد که لیگ تمام شدهباشد. بازی تمام شدهباشد. سوت را نواختهباشند.. سوت پایان را.»
روزی که فوتبال بوی مرگ داد
این چند سطر بالا را از دل یک خاطره تلخ قدیمی در زمستان ۱۳۵۱ روی کاغذ آورد. روز ۲۱ بهمن آن سال که پرسپولیس و اسپارتاپراگ در حضور ۱۰هزار تماشاگر در ورزشگاه امجدیه به مصاف هم رفتند. برای پسر ۱۶ساله و مشتاقی که به تنهایی خود را به امجدیه رساندهبود آن روز، فوتبال برای اولین بار بوی مرگ داد. او در مسیر خروجی بازیکنان میخواست از ستارههای محبوبش امضا بگیرد اما یکباره فوتبال برایش بیاهمیت شد. با دیدن یک برانکارد و مردی ۵۰-۴۵ ساله که روی آن بیحرکت خوابیده: «می گویند حین بازی سکته کرده. میگویند پرسپولیسی بوده. میگویند زیر ساعت نشستهبوده. میگویند تلاشهای پزشک بهداری ثمری نداشته. میگویند مرده. در این سرما همه به خود میلرزند جز او که گویی هنوز زنده است و فقط به خواب رفته... صدای بلندگوی امجدیه طنین میاندازد. اعلام برنامه بازیهای بعدی. همه نگاهی به مرد مرده میاندازند و به سرعت میروند تا ماوای گرمی پیدا کنند. میروند به سوی خانههایشان. میروند و میروند. تماشاگران، بازیکنان، داورها، نورافکنها یکی یکی خاموش میشوند... و این مرد، مرده. بهخواب ابدی فرورفته. برنامه بازیهای بعدی را نشنیده. بازی بعدی را نخواهددید. بازیها برایش تمام شدهاند. خبر، فردا در مجلهها و روزنامهها چاپ خواهدشد. در چند خط. فردا میفهمی دستفروشی بوده از شهرری. شیفته فوتبال و عاشق پرسپولیس. میفهمی پس از آنکه دو بار توپ درون دروازه مهدی عسگرخانی جا گرفته، سکته کرده. ناگهان جان داده و رفته. مگر نه اینکه مرگ آدم فقیر، بیصداست؟ او هم بیصدا رفته. بیصدا در این فضای لبالب از ازدحام و هیاهو. در دل بوق و فریاد. میگویند تنها مرگ است که دروغ نمیگوید. که حضور مرگ همه موهومات را نیست و نابود میکند. که همه ما فرزند مرگ هستیم. که مرگ میتواند هر لحظه ما را صدا بزند و به سوی خود بخواند.
در این شرایط جدی قلمداد کردن فوتبال چه مسخره به نظر میرسد. ولی (این «ولی» خیلی اهمیت دارد) اگر آن روز مرد به امجدیه نمیآمد چه؟ آیا زنده نمیماند و بیشتر زندگی نمیکرد؟ کسی چه میداند اگر عسگرخانی در یک دقیقه دو گل نمیخورد، آن مرد سکته نمیکرد و نمیمُرد؟ شاید اگر همایون بهزادی گلش را کمی زودتر میزد آن مرد زنده میماند. میخواهی با عوضکردن سناریوی بازی، او را زنده کنی. میخواهی او را به زندگی برگردانی. ولی نمیتوانی. نمیتوانی پس از مرگ سهراب، نوشدارو پیدا کنی؛ نه تو و نههیچ کس. او رفته. رفته و آنقدر زنده نمانده تا ببیند تیمش در آن بعدازظهر سرد دو گل حریف را جبران کرده. او رفته و نخواهد فهمید تیمش چه عناوینی کسب خواهدکرد. نخواهد دید تیمش در جام تختجمشید قهرمان خواهدشد. نخواهد دید پرسپولیس چند ماه بعد با شش گل تاج را له خواهدکرد. نخواهد دید بازیکنان محبوبش رکوردی غبطهانگیز بر جای خواهندگذاشت. نخواهد دید آلن راجرز، پرسپولیس را ترک خواهدکرد. نخواهد دید ایران سرانجام راهی جامجهانی خواهدشد. او رفته... رفته... رفته و هیچ یک از اینها را نخواهددید. هیچ یک را. هیچ... هیچ... هیچ....»
او سوت پایان را شنید
نمیدانم حمیدرضا صدر به آرزویش رسید یا نه؟ اما حدس میزنم رسیدهباشد. حداقلش این است که وسط یک مسابقه جذاب فوتبالی نمرد. یورو ۲۰۲۰ شد آخرین یوروی فوتبالی دکتر صدر و دربی پنجشنبه هم تبدیل شد به آخرین مسابقه فوتبالی مهم، قبل از آنکه او از دنیا برود. خیلی دوست داشتم کنارش باشم و ببینم وقتی عیسی آل کثیر پنالتی را به هوا زد، او در چه حالی بود یا وقتی حامد لک پنالتی مهدی قائدی را مهار کرد، یا زمانی که سیدحسین حسینی ضربه مهدی عبدی را گرفت و آبیها حلقه شادی زدند. اصلا بههوش بود یا نه. آیا صدر در آخرین ساعات زندگی هم از فوتبال لذت میبرد یا دیگر برایش فرقی نداشت توپی به تیر بخورد یا به تور؟ واقعیت این است اینها آخرین خطوط فوتبالی کتاب زندگی حمیدرضا صدر هستند. او با سرطان کنار آمدهبود و میدانست تنها مرگ است که دروغ نمیگوید. به همین علت بعد از دربی ۹۶ تسلیم مرگ شد.
حالا واژهها در ذهنت راه میروند. با خودت میگویی چه حیف که از امروز به بعد حمیدرضا صدر هم خیلی چیزها را نخواهددید و خیلی چیزها را نخواهد فهمید. اینکه کدام تیم قهرمان لیگ بیستم میشود؟ اینکه آیا تیمملی به جامجهانی ۲۰۲۲ صعود میکند یا خیر؟ اینکه آیا مسی توپ طلای هفتم را خواهدگرفت؟ و دهها اتفاق فوتبالی دیگر. البته خودش هم میدانست اینها را. چند روز پیش دوستی خطاب به حمیدرضا صدر توییت کردهبود: «آقای دکتر به نظر شما پایان زلاتان را میبینیم یا میمیریم؟» که صدر هم در پاسخ نوشتهبود: «من که میمیرم.»