اگر شما هم مدام مردود می‌شوید نگران نباشید مشکل از نظام آموزشی است

استرس برای بچه خرخوان‌هاست!

کد خبر: ۱۳۱۹۱۴۳
دانش‌آموز خوشبختی بودم، درس نمی‌خواندم، یعنی هر وقت که دلم می‌خواست درس می‌خواندم، مادرم هم هیچ‌وقت مجبورم نکرد درس بخوانم، خیلی هم تلاش کرد اما من نه استرس امتحان داشتم و نه نگران نمره بودم. اصولا در حد 15می‌خواندم که 10 بگیرم.
 
اوضاع در این حد بود که سال اول دبیرستان دلم نخواست درس بخوانم و 6 تا تجدیدی داشتم. بعدش هم دلم نخواست بخوانم و با وجود همه تلاش‌های مادرم شدم رفوزه. یادم است همین سال اول سه تا امتحان را قرار شد از اداره سؤال بدهند و همان سه تا را هم نمراتی گرفتم که خب... از بیانشان بگذریم.
 
خلاصه به‌خوبی و خوشی مردود شدم و سال بعد و بعد و بعدش را هم دلم نخواست درس بخوانم. هر روز تعهد می‌دادم و مادرم هم زیاد به مدرسه کشانده می‌شد. دبیرها دوره‌اش می‌کردند و یک روز سال‌ها بعدش برایم تعریف کرد که یک‌بار آمده و کارشان را یک‌سره کرده، از دبیر ادبیات اوضاعم را پرسیده و او هم گفته من عالی هستم.
 
بعد مادرم به بقیه دبیرها گفته شاید دختر من ادیب و نویسنده خوبی شود اما ‎محال است که فیزیکدان، شیمیدان، زیست‌شناس و... شود. گفته اشتباه از سمت آنهاست و بهتر است این سیستم غلط که از بچه‌اش توقع دارد در همه درس‌ها بیست بگیرد، اصلاح شود. در یک مجله مطلبی هم خوانده بودم درباره اینیشتین که تیترش این بود: «دانشجوی مردودی، پدر تئوری نسبیت شد» و همین هم مدام به من انگیزه می‌داد که اتفاقی نیفتاده است.

این را هم بگویم.... خواهرزاده‌ای دارم که یک‌سال از من کوچک‌تر است، وقتی مردود شدم با هم شدیم همکلاس، حالا زهرای بچه خرخوان و خاله درس‌نخوان شده‌اند همکلاسی. رسیده‌ایم به سال آخر و امتحانات نهایی. زهرا هر روز درس می‌خواند و زینب خیلی خونسرد با حالت مرور کردن یک اندیشمند کتاب‌ها را ورق می‌زند، گویی کل سال مشغول بلعیدن این کتاب‌ها بوده و حالا نیازی به مرورشان ندارد.

تمام مدت امتحانات نهایی من با خونسردی درس خواندم و او با استرس. کم‌کم با مرور زهرا و بقیه خرخوان‌ها فهمیدم که اصلا استرس برای بچه درسخوان‌هاست و آن را که درس نخوانده شرایطی است مشابه آن را که حساب پاک است و این حرف‌ها... تصویر قیافه‌های ترسان لرزان آن سال بچه‌ها از یادم نرفت و نمی‌رود خلاصه، همین‌طور تصویر آرامش لج‌دربیار خودم.
 
گذشت تا سال‌ها بعد که معلمی را تجربه کردم. شدم معلم ادبیات بچه‌های پیش‌دانشگاهی و سوم دبیرستان، بچه‌هایی که ترس کنکور از بسیاری‌شان خواب شبانه را هم گرفته بود. حالا استرس‌شان را طور دیگری می‌دیدم و درک می‌کردم، نه در قالب یک دانش‌آموز که یک دبیر، یک آدم بزرگسال بودم و می‌دیدم چطور باید روزهای عمرشان را نفهمند، نخندند و شادی نکنند که کنکور نزدیک است و گرفتن نمره بهتر مهم است.
 
حالا علاوه بر اینها خوب می‌فهمیدم مادرم چه کار بزرگی انجام داده که گذاشته زندگی کنم، نگران رتبه کنکور و میانگین نمراتم نبوده، می‌دانم توی دلش حتما بوده و چیزی نمی‌گفته... .

من راهم را پیدا کردم، آن سال‌ها هم که بچه‌ها کتاب‌های درسی را صد بار قورت می‌دادند، از کتاب‌های شهید مطهری و دکتر شریعتی گرفته تا رمان‌های کلاسیک و دنیای سوفی و... را خوانده‌ام، نصفش را هم یواشکی توی مدرسه و گاهی هم وسط کلاس. فکر می‌کنم به خاطر همین‌ها بوده که راهم را پیدا کرده‌ام، ادبیات نخوانده‌ام که بروم کاری بی‌ربط با تحصیلم انجام دهم، کمی معلمی را تجربه کرده‌ام، کمی ویراستاری را و حالا یک روزنامه‌نگار نسبتا موفقم و یک داستان‌نویس خیلی وسواسی که شاید تا آخر عمرش نتواند یک مجموعه از نوشته‌هایش را جمع‌وجور و چاپ کند.
 
می‌دانم که الان دبیر هفتگ آقای رافتی دارد تامل‌کنان می‌گوید خانوم مرتضایی‌! (فرد آخر فامیلی‌ام را اصولا همگی به رسمیت نمی‌شناسیم) این بود مطلب نوستالژیکی که خواستم برای امتحان نهایی بنویسید و من هم باید پاسخ بدهم بله همین است... نوستالژی‌های من خوشبختانه با بقیه فرق دارد، بیشتر بوی شادی و زندگی می‌دهد و کمتر استرس در آنها جریان دارد. کتاب درسی قورت نداده‌ام اما همان سال اول هم در کنکور قبول شده‌ام.

 بعدش هم سال‌هاست به مادر شاگردانم، به برادرم، به رفقای اینستاگرامی‌ام، به همه خلاصه گفته‌ام دنیای ذهنی‌شان درباره درس خواندن بچه‌هایشان را به تفکرات مادر من گره بزنند، مادرم ضرر نکرد، من هم ضرر نکردم، زندگی کردیم و مطمئنم نسل ما بیش از هر نسل دیگری می‌داند آن استرس‌های پوچ امتحان نهایی، آن بی‌خوابی‌های شب‌های کنکور و آن همه ترس امتحان را می‌شود نداشت، نمره‌های کمتری گرفت، دانشگاه معمولی‌تری درس خواند اما لبخند عمیق‌تری داشت.
 
می‌شود واقعا خوشحال‌تر بود و به جای کمک‌درسی‌های بی‌خاصیت کتاب‌هایی دست بچه‌ها بدهیم که دنیا را بهتر یاد بگیرند. اگر دو روز دیگر محکوم به توهین به سیستم آموزشی و نشر اکاذیب و اینها نشوم خوب است... اما بشوم هم مهم نیست، باز هم با صدای بلند می‌گویم خوشحالم که در همه عمرم حتی یک شب به خاطر درس خواندن بی‌خوابی نکشیده‌ام.
 

زینب مرتضایی‌فرد روزنامه‌نگار و داستان‌نویسی که هیچ‌کس «فرد» آخر اسمش را به رسمیت نمی‌شناسد / روزنامه جام جم 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها